Header Background day #23
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نوای هومورو

49 ارسال‌
7 کاربران
122 Reactions
11.5 K نمایش‌
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630

   
حمید، reza379، zahrachemeli722 و 9 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 9

« ‌مُغول‌دُختَر »

‌مُغول‌دُختَر،
در دشت‌ها می‌تازد؛
سوار بر اَسبِ رام‌شده‌اش...
می‌تازد و طَبیعَت به تماشا می‌نشیند،
که چگونه باد، در گیسوانش شِیدا می‌شود...

‌مُغول‌دُختَر،
سَرزَمینَش را می‌شناسد،
کوه‌هایش را...
هنگامی ‌که گوسفندان را همراهی می‌کند،
مورِن‌خورَش* را می‌نوازد؛
و روح کائنات می‌تپد،
به نوای سازش...
اورتین‌دو* می‌خواند و کائنات،
روحش از زمین بیرون می‌شود،
و به بهشت اومای* می‌رود...

‌مُغول‌دُختَر،
بر اسبش می‌تازد،
اسبی که خود، آرامَش کرده است.
می‌تازد و خورشید، بر تنش واله می‌شود...

عُقاب‌هایِ طَلایی در آسمان صفیر می‌کشند.
و اسب‌های رام‌نشده در دشت‌ها می‌تازند.
وحشی و بلندپرواز...
سرکش و دلربا...
کَس نمی‌داند که ‌مُغول‌دُختَر، اسبی ست سرکش یا عقابی آزاده؟
اما من می‌دانم!
او گُرگی ست بی‌پروا...
که در کالبدی دیگر، اسیر است...
و تنها من می‌دانم و کائنات؛
که چه بر سرش می‌آید،
در شب‌های چهارده...

‌مُغول‌دُختَر،
با عقاب‌ها هَمرَه است؛
رازشان را می‌داند.
نگاه‌شان را می‌شناسد.
نوای‌شان را...
و به شکار برمی‌خیزد،
با یاران طلایی‌اش...

‌مُغول‌دُختَر،
کَمان می‌کشد؛
به انحنای کمرش...
اما او، تکه‌ای از کوه است،
به آلتای* و استواریِ هزاران‌هزار ساله‌اش...

‌مُغول‌دُختَر،
اورتین‌دو می‌خواند؛
و می‌جنباند سَبزِه‌های دَشت را،
می‌گوید خُنَکای چِشمِه‌ها را،
مورن‌خور می‌نوازد و می‌نماید نوای سُم اسبان را،
نوایی که در گوش دشت‌های اورخون* طنین انداخته و بر تارهای مورن‌خور نشسته است...

‌مُغول‌دُختَر،
این روحِ سَرگَشتِه‌ی طَبیعَت،
دوران‌ها گُذَشتَند و کَس نَدانِست کیست؟
او، گُرگی ست بی‌پَروا
و این را فَقَط مَن دانِستَم...

***
آیدا ب. (هومورو)
20 مهر 1395 ... 11 Oct 2016
... 01:15 ...

* مورن‌خور: ساز سنتی مردم مغول که نماد هویت آن‌ها نیز هست.
* اورتین‌دو: به معنای « ترانه‌ (آهنگ) طولانی ». نوعی سبک خواندن سنتی است که واژه‌ها را از اعماق حنجره می‌کِشند.
* اومای: « الهه‌ی مادر » در باور ترکان باستان. او نگاهدار زنان و فرزندان است و در بهشت زندگی می‌کند و به مخلوقات زندگی می‌بخشد.
* کوه های آلتای: رشته کوهی میان کشورهای مغولستان، قزاقستان، روسیه و چین.
* دشت‌ اورخون: یکی ازدشت‌های کشور مغولستان که بنا به دیدگاه بسیاری از زبان‌شناسان بزرگ، خاستگاه کهن‌الگوی الفبای ترکی است. دشت اورخون توسط سازمان یونسکو در فهرست میراث جهانی به عنوان محلی برای تکامل سنت های معنوی وعشایری بیش از دوهزار سال ثبت شده است.


   
*HoSsEiN*، ، AmbrellA و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

اشوزُشت سپید;27521:
بله، تو متعلق به همه مایی :1:
:1:
2 تا در دست نوشتن دارم ولی نمیدونم حس کدوم زودتر بیاد :دی یکیش "تامل برانگیز"ه و اون یکی مدل "آبی" :1:

ممنون ممنون من به عشق شما مردم زنده ام
میخوای انقد بزنمت که حسش بیاد ؟؟؟ مجانیه واسه شما


   
*HoSsEiN* و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

hera;27539:
ممنون ممنون من به عشق شما مردم زنده ام
میخوای انقد بزنمت که حسش بیاد ؟؟؟ مجانیه واسه شما

حسش دیشب اومدا :دی


   
*HoSsEiN* و hera واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

این تیکش خیلی ناز بود و پسندیدم خواهر
عُقاب‌هایِ طَلایی در آسمان صفیر می‌کشند.
و اسب‌های رام‌نشده در دشت‌ها می‌تازند.
وحشی و بلندپرواز...
سرکش و دلربا...


   
*HoSsEiN*، AmbrellA، ida7lee2 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 10

« جانَم سویی دیگَر می‌شَوَد »

اوج اندیشه‌ام، جز تو می‌نَرود
چه کنم که دل، بی‌دستور می‌رَود

با هیچ عاشق، مدارا می‌نَشود
زان که جانم، سویی دیگر می‌شَود

***
آیدا ب. (هومورو)
05 آبان 1395 ... 26 Oct 2016
... 10:24 ...

پ ن: داشتم تست ادبیات میزدم تو یکی از گزینه ها "می نشود" رو دیدم دلم خواست ازش استفاده کنم؛ یهو شعر عاشقانه شد :دی
پ ن2: نمی خواستم "اوج" رو بذارم ولی نشد، مصرع اول خیلی خالی می شد :1:

whisper از wlop

تالارگفتمان 7

   
*HoSsEiN*، Lady Joker و crakiogevola2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

خیلی قشنگ بود!خیلی!
رفت برای امضام با اجازه!
می نشود.می نرود. واای ^^


   
*HoSsEiN* و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

_MIS_REIHANE;27767:
خیلی قشنگ بود!خیلی!
رفت برای امضام با اجازه!
می نشود.می نرود. واای ^^

ممنون که خوندی و خوشت هم اومده.
تو و رعنا خجالت میدید آدمو ::26::
اجازه ی مام دست شماست بانو :1:


   
*HoSsEiN*، crakiogevola2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 11

« مکالمه‌ی سادیسمی »

« من مادرت بودم. دوسِت داشتم، اما فقط بدن سفید و کوچولوت رو... کم‌کم فهمیدم هر چی بیشتر از شیرم می‌خوری، بزرگ‌تر می‌شی و می‌دونستم که اگه بزرگ شی، دیگه سفید و کوچولو نیستی. پس دیگه بهت شیر ندادم. فقط یه گوشه می‌نشستم و تماشات می‌کردم و تو سرخ می‌شدی از گریه. و پدرت دیگه منو نخواست... »

***
آیدا ب. (هومورو)
07 آبان 1395 ... 28 Oct 2016
... 22:10 ...

* مکالمه‌ی میان مادر و دختری که پس از سال‌ها دوری، همدیگه رو تو دو جبهه‌ی مخالف جنگ می‌بینن و حالا دختره اسیر مادرشه. این مکالمه بخشی از یه داستانه که نمی‌دونم بعداً می‌نویسمش یا نه. ولی وقتی چند روز پیش ایده‌شو، که قبلاً نوشته بودم، خوندم؛ دلم خواست این مکالمه‌ی سادیسمی رو بنویسم. :دی

تالارگفتمان 8

   
*HoSsEiN* و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 12

پیش‌نویس
: این شعرواره، دو پایان داره و انتخاب با خودتونه که کدوم رو بپذیرید :1:

« تو، اِی نَخُستی... »

تو، اِی نَخُستی، *

فراموش کردی که هستی؛

جنگل‌ها را به مبلمان کشیدی...
هم‌زیستانت را به آوارگی گرفتی...

خاک را به چارچوب بستی...

تو، آری تو نَخُستی،
فراموش کردی که هستی؛
آب را به الکتریسیته گرفتی...
گور پلانکتون‌ها را سوزاندی...
فَرگَشت را بازیچه کردی... *

تو خود را نیز رحم نکردی!

پس بترس از روزی که آنان نیز فراموش کنند که هستند...

و نترسیدی از روزی که آنان نیز فراموش کنند که هستند...

***
آیدا ب. OwlTheWhite
10 آبان 1395 ... 31 Oct 2016
... 18:43 ...

* نخستی‌ها (نخستی‌سانان): یکی از راسته‌های پستانداران که شامل انسان‌ها، میمون‌ها، لمورها و کَپی‌ها می‌شود.
* فرگشت: تکامل

تالارگفتمان 9

   
*HoSsEiN* و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 13

اول پاورقی ها رو بخونید :1:

« آیدان، فریبایم، چه آمدی؟ »

آیدان، اِی فَریبا، *
ای مَه‌رو،
چه آمدی؟

اینجا مردمانش؛
از دور قشنگ‌اند.
نزدیکشان که می‌شوی،
بو می‌دهند از پوسیدگی...
در چشم‌هایشان، تیغ آخته‌اند؛
جامه‌ات را می‌درند...

آیدان، اِی فَریبا،
چه آمدی؟
اینجا مردمانش؛
خون می‌خورند...
دلت را می‌درند و می‌خندند...
چشمانشان می‌درخشد و رویاهایت را به آتش می‌کشند...

آیدان، اِی فَریبا،
چه آمدی؟
اینان، خرفستَرند؛ *
یاتو به رویت تُف می‌کنند... *
به میلشان که نباشی، جِه خطابت می‌کنند... *
پیشَت درفش کاویان می‌افرازند،
و در پَسَت، ‌یاوه‌ی دیوان می‌گویند... *

اینان، خفته‌ماران‌اند؛
تمامَت را شَرنَگ می‌پاشند...*

آیدانم، از من مپرس؛
خِرَد چیست
هیوا چیست *
داد چیست *
اَفسار چیست؟

از من مپرس؛
گُرد کیست *
اَهورا کیست *
هومورو کیست؟ *

مپرس فَرجام چیست؟

هیچ نیست
آشوب هم نیست
هیچ نیست

آیدان، فریبایم،
به مَه‌ات بازگرد...
که در ‌هامون‌هایش تنها باشی، *
بِه ز این است که با این مردمان باشی...

***
آیدا ب. (هومورو)
07 آبان 1395 ... 28 Oct 2016
... 23:10 ...

* آیدان (ترکی): نام دخترانه به معنای « فریباچهره‌ای که از ماه آمده باشد »
* خرفستر: جانور اهریمنی
* یاتو: جادو، پلیدی
* جِه: روسپی
* یاوه: سخن بیهوده
* دیوان: منسوب به دیو (دیو: پلیدی)
* شَرَنگ: زهر، چیز تلخ
* هیوا: امید، آرزو
* داد: عدالت
* گُرد: پهلوان، دلاور
* اَهورا: خدا، وجود هستی‌بخش
* هوومورو: جغد، پرنده‌ی اهورایی، مرغ بهمن
* هامون: دشت

تالارگفتمان 10

   
Lady Joker و bahani واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 14

« در خیابان او را کشتند... »

در خیابان او را کشتند؛
نگاهش را خیس کردند...
گلویش را دریدند...
تنش را بر زمین کشیدند...

در خانه او را کشتند؛
نگاهش را خیس کردند...
فریادهایش را بریدند...
باورش نکردند...

در جامعه او را کشتند؛
نگاهش را خیس کردند...
مهارت‌هایش را نادیده گرفتند...
افکارش را، صداقتش را...

در خیابان او را کشتند...

***
آیدا ب. (هومورو)
5 آذر 1395 ... 25 Nov 2016
... 11:00 ...

تالارگفتمان 11

   
حمید و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

در خیابان اورا کشتند
اخی چه قشنگ
لایک دختر


   
*HoSsEiN*، ida7lee2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 15

« خانه خالی‌ست... »

آن روز مادرم کلاس بافتنی داشت، درست آن‌طرف خیابان، روبروی پنجره‌ی اتاقم... ساعت 10 رفت، من برخاستم و از پنجره بیرون را نگاه کردم تا رفتنش را ببینم؛ اما ندیدم... سر جایم نشستم و دوباره ساعت 12 برخاستم تا آمدنش را ببینم. اما باز هم ندیدم و باز هم در تمام دقایق بعد از آن... تا این که ساعت 1 زنگ در خورد و او آمد...
روزهای قبل از آن و حتی روزهای بعد از آن، وقتی که از خانه بیرون می رفت، اندکی که دیر می‌کرد، زنگش می‌زدم... اندکی که دیر می‌کرد، کل طول خانه را طی می‌کردم تا به پنجره‌های روبروی حیاط برسم و بتوانم آمدنش را ببینم... گاهی آمدنش را می‌دیدم و گاهی در تب‌و‌تاب، وقتی در اتاق خودم بودم، صدای زنگ در را می شنیدم...
آن روزها بود که فهمیدم جنبه‌ی عاشق‌شدن را ندارم! نمی‌دانم عاشق‌شده‌ام یا نه، اما می‌دانم که عشق، دست خود آدم است؛ مانند مادرم که خودش مرا زاد و خودش هم مرا عاشق کرد...
امروز، یک روز است که مسافر شده‌ای و یک روز است که دلم تنگ است... برگرد که خانه خالی‌ست...

***
آیدا ب. (هومورو)
24 تیر 1396 ... 15 July 2017
... 00:41 ...


   
حمید، bahani، *HoSsEiN* و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

اشوزُشت سپید;29046:
»»» 15

« خانه خالی‌ست... »

آن روز مادرم کلاس بافتنی داشت، درست آن‌طرف خیابان، روبروی پنجره‌ی اتاقم... ساعت 10 رفت، من برخاستم و از پنجره بیرون را نگاه کردم تا رفتنش را ببینم؛ اما ندیدم... سر جایم نشستم و دوباره ساعت 12 برخاستم تا آمدنش را ببینم. اما باز هم ندیدم و باز هم در تمام دقایق بعد از آن... تا این که ساعت 1 زنگ در خورد و او آمد...
روزهای قبل از آن و حتی روزهای بعد از آن، وقتی که از خانه بیرون می رفت، اندکی که دیر می‌کرد، زنگش می‌زدم... اندکی که دیر می‌کرد، کل طول خانه را طی می‌کردم تا به پنجره‌های روبروی حیاط برسم و بتوانم آمدنش را ببینم... گاهی آمدنش را می‌دیدم و گاهی در تب‌و‌تاب، وقتی در اتاق خودم بودم، صدای زنگ در را می شنیدم...
آن روزها بود که فهمیدم جنبه‌ی عاشق‌شدن را ندارم! نمی‌دانم عاشق‌شده‌ام یا نه، اما می‌دانم که عشق، دست خود آدم است؛ مانند مادرم که خودش مرا زاد و خودش هم مرا عاشق کرد...
امروز، یک روز است که مسافر شده‌ای و یک روز است که دلم تنگ است... برگرد که خانه خالی‌ست...

***
آیدا ب. (هومورو)
24 تیر 1396 ... 15 July 2017
... 00:41 ...

خیلی قشنگ بود و تاثیرگذار . شاید چیزی که نوشتی با چیزی که من فکر کردم متفاوت باشه، من فکر کردم مادر شخص فوت کرده برای همین بیشتر روم تاثیر داشت. ممنون


   
bahani و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

*HoSsEiN*;29068:
خیلی قشنگ بود و تاثیرگذار . شاید چیزی که نوشتی با چیزی که من فکر کردم متفاوت باشه، من فکر کردم مادر شخص فوت کرده برای همین بیشتر روم تاثیر داشت. ممنون

ممنون که خوندی :1:
برای خودم نوشتم، مامانم رفته مسافرت :دی


   
bahani و *HoSsEiN* واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 3 / 4
اشتراک: