Header Background day #23
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نوای هومورو

49 ارسال‌
7 کاربران
122 Reactions
11.5 K نمایش‌
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630

   
حمید، reza379، zahrachemeli722 و 9 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

من حمایتت میکنم و تمام شعراو میخونم!
افرین افرین.
ادامه بده.


   
zahrachemeli722، Bys، ida7lee2 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 1

« تردید »

...نام زیبایش را لمس می‌کنم.
روی کاغذ دست میکشم و حسی زیبا سراسر وجودم را به تسخیر خود درمی‌آورد؛
حسی توأم با آرامش...

ناگهان به این می‌اندیشم که اگر او آسیب ببیند، چه می‌شود؟
قطره اشکی بر روی دستم می‌چکد،
شاید برای این است که طاقت دیدن دردکشیدنش را ندارم...

معنای این اشک ها و احساسات چیست؟
می‌گویند درگیرش شده‌ام.
لیکن،
این حس تردید است که مرا خفه می‌کند...
*
او را می بینم که با لباسی سفید ایستاده است.
در میان علف‌های رقصان در باد.
به سمتش می‌دوم.
در آغوشش می‌کشم.
بر پیشانی‌ام بوسه‌ می‌زند.
پاسخش را با لبخند می‌دهم.
چه آرامش عجیبی‌ست!
*
خود را می‌بینم که در کنار او آرمیده‌ام؛
سرم را روی گودی شانه‌اش گذاشته‌ام،
به او می‌نگرم.
او نیز.
با تپش قلب مهربانش،
تمام نا خوشی‌ها را به فراموشی می‌سپارم.
تنها به او می‌اندیشم.
به لحظه‌های با او بودن.
*
به این می‌اندیشم که سه روز دیگر بیست‌ودو سالش می‌شود.
دو سال،
از زمانی که او را دیدم می‌گذرد.
چه پرشتاب گذشت!
اما،
شیرین.
*
لیکن،
چرا هنوز تردید دارم؟
چرا نمی‌دانم این حس چیست؟
و
از کجا پدیدار گشت؟!

***
آیدا ب. Ida Lee
23 اردیبهشت 1390 ... 12 May 2012
... 16:52 ...


   
AmbrellA، *HoSsEiN*، Bys و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

عاليه آيدا جان
همجوره حمايتت مي‌كنم
خيلي كار خوبي مي‌كني
و بايد بگم شعر بالا واقعا عالي بود ولي اگه يكم از معاني لطيف تر استفاده كني بعضي جاها بهتره 🙂


   
zahrachemeli722، Bys و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 2

« یار من کجایی؟ »

کجایی؟
یار من کجایی؟
دلم تنگ توست.
چه بد است،
چه بد است دلتنگی...!
*
یار من کجایی؟
قلبم با هر تپشش تو را می‌طلبد.
خود را با بی‌قراری به قفسه سینه‌ام می‌زند.
*
یار من کجایی؟
دیگر ستاره‌ها از تو نمی‌گویند.
شاید می‌ترسند،
می‌ترسند از این که بغض در گلویم گره خورَد...
*
تو کجایی؟
دیگر ماه برایم تداعی نمی‌کند.
لحظه‌های با تو بودن را...
شاید می‌ترسد،
می ترسد از این که دلم تنگ‌تر از این شود...
*
دیگر نمی‌شناسمش،
لبخندی که با حضور تو بر لبانم نقش می‌بست.
دیگر نمی‌دانمش چیست؟
لبخندی را که گمان می‌کردم میهمان همیشگی لبانم خواهد بود...
*
دیگر اشک‌هایم راه خود را یافته اند...
اشک‌هایی که،
با تو و در کنار تو،
نیازی به آنها نداشتم.
این‌جا آسمان‌ابری ست...
*
تو کجایی؟
این‌جا آسمان ابری‌ست،
گرفته است.
آسمانی که شب‌هایش با تو بودم،
آسمانی که هر شب با یادت به آن می‌نگریستم،
اینک دیگر روزها آبی نیست،
دیگر غم‌هایم را در سیاهی شب‌هایش،
و در کنار تو،
به فراموشی نمی‌سپارم...
*
کجایی؟
آسمانی که رویاهای‌مان را در آن ساختیم.
رویاهای باهم‌بودن را...
اینک بوی غم می‌دهد.
اینک دیگر آبی نیست.
دیگر دوستش ندارم...
*
آسمانی که لحظه‌های با‌تو‌بودن را بر آن می‌نوشتم،
آسمانی که لحظه‌های بامن‌بودن را بر آن می‌خواندی،
اینک بوی غم می‌دهد.
دیگر دوستش ندارم...
*
یار من کجایی؟
بی‌تو چه کنم؟
تویی که مانند یک کوه پشتِ من بودی.
*
آخَر کجایی ؟
لحظه‌های بی‌تو‌بودن درد است...
کمرم شکسته است.
تویی که مانند یک کوه پشتِ من بودی.
اینک کجایی؟
*
دیگر قلمم دفترم را خط‌خطی نمی‌کند؛
...دوستت دارم...
*
ای عزیزتر از جانم، کجایی؟
*
یار من کجایی؟
دیگر لبانت، لبانم را لمس نخواهند کرد.
دیگر با گرمی وجودت، وجودم را به آتش نخواهی‌کشید.
لبانی که با عشق بر آنان بوسه می‌کاشتی،
اینک سرد و شکننده‌اند.
تو که بودی،
لبانم از شادی بود که می‌لرزید...
اینک،
از دوری توست که می‌لرزند...
می ترسم بشکنند،
لبانِ سردم.
آه...
پس آن گرما کجاست؟
*
یار من کجایی؟
نگاهم که می‌کردی،
سر شار از عشق بود؛
مرا به عرش می‌برد...
اما اینک،
از دوری نگاهت،
مدت هاست به قعر رفته‌ام...
*
آنگاه که هرم نفس‌هایت گرمم می‌کرد،
مرا در آغوش می‌کشیدی تا بیش از پیش در آتش عشقت گرفتار شوم...
*
آفتاب را دوست داشتم،
زیرا،
مانند نفس‌هایت گرم بود...
اما اینک،
برایم سوزان و دردناک است...
*
هر شب با اندیشه‌ی تو به بستر می‌رفتم.
هر شب در رویای من بودی،
و هستی...
اینک کابوس می‌بینم.
ولی،
دیگر تو پیشم نیستی...
*
یار من کجایی...؟

***
آیدا ب. Ida Lee
07 تیر 1390 ... 28 June 2012
... 01:49 ...

پ ن: این رو بعدا آخر یکی از داستان بلندام اضافه کردم (آخرش دختره میمیره :دی)


   
AmbrellA، *HoSsEiN*، Bys و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 3

« بابای خوبم »

به صدف فکر می‌کردم؛
یار عزیزی که پدرش را از دست داد.
پیش از تولدش...

به عاطفه فکر می‌کردم؛
دوست مهربانی که پدرش را از دست داد.
در اوایل نوجوانی‌اش...

چشم‌هایم تَر شدند...
می‌توانستم سوزش چشمانم را احساس کنم...

پدرم آمد.
اشک‌هایم را پاک کردم.

به صورتش نگریستم؛
خسته، اما مهربان.
مانند همیشه...
پیش خودم گفتم:
بابای خوبم،
بابای مهربونم،
خیلی دوستت دارم.

به خدا گفتم:
خدای خوبم،
خدای مهربونم،
خیلی دوستت دارم.

دلم می‌خواد تا وقتی که من میام پیشت،
بابا و مامانم رو داشته باشم،
ولی...
اگه یه روزی خواستی بابام و مامانم رو ببری پیش خودت،
حتما ببرشون بهشت...

***
آیدا ب. (هومورو)
13 فروردین 1391 ... 13 May 2012
... 01:08 ...

پ ن: :دی


   
zahrachemeli722، *HoSsEiN*، Bys و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
 

چرا پنهان کنیم اونچه بودیم و اونچه شدیم رو...
دوست دارم شعرهات
خوبیِ شعر اینه که حس اون لحظه رو توی خودش ذخیره می کنه
و مثه یه گلوله ی آتشین میندازه تو بغل خواننده ی اثر

خیلی زیبا


   
zahrachemeli722، Bys، Anobis و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

Lady Rain;26968:
چرا پنهان کنیم اونچه بودیم و اونچه شدیم رو...
دوست دارم شعرهات
خوبیِ شعر اینه که حس اون لحظه رو توی خودش ذخیره می کنه
و مثه یه گلوله ی آتشین میندازه تو بغل خواننده ی اثر
خیلی زیبا

ممنون آتوسای عزیز برای این که میخونی و نیرو میدی :دی
:1:
این یکی یه جورایی بچه گونه ست. خودم وقتی میخونمش، لبخند به لب هام میاد :1:


   
Bys و Anobis واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 4

« خاطره‌های خیس »

نمی دانم چرا هوای دلم ابری‌ست،
می‌خواهد ببارد...
*
صدای باران را می‌شنوم،
خود را به پنجره‌ی اتاقم می‌زند.
این صدا،
مرا یاد تو می‌اندازد.
باران می‌بارد...
می بارد و می‌گوید؛
از تو...
*
باران می‌بارد.
حتی در دلِ تنگم...
*
چشمانم از اشک می‌سوزند.
اما،
سوزش قلبم دردناک‌تر است...
*
باران، در این شبِ تنها،
تنهایی‌ام را یادآور می‌شود.
خیلی وقت است که تنها شده‌ام...
*
باران، در این هنگام،
روزهای گذشته را به یادم می‌آورد؛
روزهای باتوبودن را...
*
خاطره‌هایم،
خاطره‌های‌مان،
همه خیس شده‌اند...
*
خیلی وقت است که شب‌ها، دلم هوای باران می‌کند؛
و می‌بارد و می‌بارد و...
تا جایی که خاطره‌هایی که خشک کرده‌ام را، دوباره خیس می‌کند...
*
دلم، می‌گوید بازخواهی‌گشت.
حقیقت اما، چیز دیگری می‌گوید.
و باز هم خاطره‌های خیسم؛
خاطره‌هایی که اشک‌هایم خیس‌شان کرده‌اند...
*
دویدی، دستانت را رها نکردم.
دویدیم، مستانه زیر باران...
در آن شبِ بارانی،
شبی که تنها نبود،
من هم تنها نبودم.
گذشت آن روزها،
ندویدم ولی تو، دستانت را رها کردی.
اکنون دیگر چیزی از تو ندارم،
جز دلی شکسته و خاطراتی که هر شب خیس می‌شوند...
*
خاطره‌هایم،
خاطره‌های‌مان،
خیس شده‌اند.
*
هر شبم تنهاست...
دلم، بهره‌ای از آفتاب ندارد.
خاطره‌هایم، خیس‌اند.
خیسِ خیس...

***
آیدا ب. (هومورو)
29 خرداد 1392 ... 19 June 2013
... 02:33 ...


   
hana68722، zahrachemeli722، *HoSsEiN* و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

چه قشنگ بود ایدا جون
این تیکش رو از همه بخش هاش بیشتر دوس داشتم
هر شبم تنهاست...
دلم، بهره‌ای از آفتاب ندارد.
خاطره‌هایم، خیس‌اند.
خیسِ خیس...


   
zahrachemeli722 و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

hera;27006:
چه قشنگ بود ایدا جون
این تیکش رو از همه بخش هاش بیشتر دوس داشتم
هر شبم تنهاست...
دلم، بهره‌ای از آفتاب ندارد.
خاطره‌هایم، خیس‌اند.
خیسِ خیس...

رعنا جان ممنون که خوندی و خوبه که خوشت اومده :1:
خودم اینو بیشتر از بقیه دوست دارم :دی
من اینجاشو دوست دارم:
« خیلی وقت است که شب‌ها، دلم هوای باران می‌کند؛
و می‌بارد و می‌بارد و...
تا جایی که خاطره‌هایی که خشک کرده‌ام را، دوباره خیس می‌کند... »


   
hera واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

»»» 5

« شب‌هایی که او نبود... »

صدایش را می‌شنوم.
در تنهایی‌ام،
در شبی که او نیست.
در شب‌هایی که او نبود.

می‌دانم شبی هست که او باشد.
اما تاب ندارم،
آن شب را می‌خواهم...
همان شب را...

***
آیدا ب. (هومورو)
28 فروردین 1393 ... 17 April 2014
... 08:13 ...


   
*HoSsEiN* واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
hera
 hera
(@hera)
Prominent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 582
 

ایدا واقعا استعداد نویسندگی و شاعری رو داری
بی شوخی میگنم


   
Bys و ida7lee2 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
شروع کننده موضوع  

hera;27063:
ایدا واقعا استعداد نویسندگی و شاعری رو داری
بی شوخی میگنم

جدی؟ ::11:: ممنون ::5::


   
hera واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

خوب.اول اینکه بسی لذت بردیم از این شعر خیس خیس خیس.ی حالت افسردگی بهم دست داد.ولی خوب پر احساسه.
دوم اینکه.عکس پروفایلت خیلی قشنگه.
سوم اینکه.معنی این چیه؟:نوای هومورو


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 4
اشتراک: