به نام خدا
یکی از مباحثی که من همواره درباره فانتزی دوست داشتم، این بود که ادبیات گمانه زن واقعا بهترین راه برای این هستند که پیام های اخلاقی و واقعیات را نشان بدهیم و به بقیه چیز های خوبی یاد بدهیم، این مقاله به ما یاد میدهد که چرا ادبیات گمانه زن بهترین ابزار هستند.
منبع: http://www.fantasy.ir/
شئوتا تانیجا(نویسندهی علمیتخیلی)
تری پرچت در سال 2001 و در سخنرانیاش حین دریافت مدال کارنگی برای کتاب کودکانِ، «موریس شگفت انگیز و موشهای باسوادش» گفت : «ما بیش از حد و بر اساس پیش فرضهای غیر قابل اعتماد دسته بندی میکنیم. یک رمان ادبی نوشتهی برایان آلدیس اسمش علمیتخیلی است، چرا که او یک نویسندهی علمیتخیلی شناخته شده است، حالا یک رمان علمیتخیلی نوشتهی مارگرت آتوود میشود رمان ادبی، چون او یک رمان نویس ادبی است. کتابهای اخیر "صفحهی جهان" دربارهی موضوعاتی مانند طبیعت ایمان، سیاست و حتا آزادی رسانهای بودهاند. ولی کافی است یک اژدهای کثیف در داستانت بگذاری آنوقت به تو میگویند نویسندهی فانتزی.»
پرچت در دههی 1990 محبوبترین نویسندهی انگلستان بود (البته قبل از آن که یک نویسندهی فانتزی مونث با حماسهای راجع به پسری که جادو بلد است، جایش را بگیرد.) و بیش از 85 میلیون کتاب به 37 زبان مختلف در سراسر جهان از او به فروش رفته. موریس شگفتانگیز داستان یک گربه و گروهی از موشها است که در ماموریتی برای بقا با هیولاها و انسانهای دوپا میجنگند و با هر دسته بندی قابل تطبیق است، از ادبیات تمثیلی بگیرید تا کتاب کودکان یا حتا داستان فانتزی.
اژدهایانی که نفس آتشین دارند، خون آشامهایی نامیرا با عشق بازی سرد و یخشان و پوست مرمریشان، گرگنماها، روباتها، پریها و هوش مصنوعی شیطانی که میخواهد جهان را تصرف کند، برای ما اینها تعریف کنندهی ژانر گمانهزن هستند. ما در این جهانهای ساختگی زندگی می کنیم. ما آنها را از درون چشمان اژدها، از طریق ماجرای یک جادوگر، یا از خلال پرواز یک ابرقهرمان در آسمان میبینم. در آن چند ساعت کوتاه از روز، ما در هیاهوی این جهانها، با شمشیر والرین کشتار میکنیم، بیباکانه در مقابل نازگول میایستیم و با مصائب فراوان مسیر تبدیل شدن به یک جدای روبهرو می شویم. فانتزی، چه کتاب باشد و چه فیلم و چه بازی، به عنوان فرار از جهان واقع و آرزوی زندگی در یک واقعیت موازی فهمیده شده است.
انعکاسی از جامعه
اما برای بسیاری از نویسندگان همچون پرچت، هدف فانتزی این نیست که خود را در یک جهان غرق کنیم تا جهان خودمان را فراموش کنیم، بلکه آن است که بازتاب جامعهی خود را در آن نشان دهیم و به شکافها و حفرههای آن زل بزنیم. در همان سخنرانی، پرچت میگوید: «بسیار فریبندهتر از این ایده که شیطان را میتوان با پرتاب کردن یک تکه جواهر گران قیمت درون یک کوه آتشفشان نابود کرد، احتمال شکست دادن شیطان با صحبت کردن است. فانتزی عدالت، جالبتر از فانتزی پریان است، و حقیقتا شگفت انگیزتر. در کتاب موشها به جنگ میروند، که امیدوارم جالب توجه باشد. ولی بعد آنها صلح میکنند، که این خیره کننده است.»
و او با مهارت و چیرهدستی در نویسندگی، موفق میشود جامعهی سیاسی و محیط اجتماعی ما را از طریق طنز منعکس کند و مسائلی مانند مجادلات جهانی دربارهی تغییرات اقلیمی، شیفتگی مردم عصر جدید به تلویزیون، سیاستمداران جاهطلبی که به نام عدالت جنگ به راه میاندازند، و حتا نقش نفاق افکنی که طمع و بزدلی هر روزهی انسانها بازی می کند را بازتاب دهد، و همه را از طریق مشتی جادوگر و هیولا.
به شیوه ای مشابه، کتاب داگلاس آدامز، «راهنمای کهکشان برای مسافران مجانی» (1979) ، با تخریب یک خانه به دست مسئولین در یک منطقه در انگلستان شروع میشود و آن را با نابود شدن زمین توسط نژاد بیاحساسی به اسم «ووگونها» که همین فرآیند را درست مثل حکومت ما دنبال میکنند، همسان میکند. داستان باعث میشود با صدای بلند بخندیم و بعد، شاید به فکر بیافتیم. به چیزهایی مثل خانهها، حولهها، فرآیندها و سیستمهای بایگانی که زندگی ما را پر می کنند.
در سال 1969، وقتی کتاب «دست چپ تاریکی» به جریان علمیتخیلی مردانه و هیجانمحورِ آمریکا وارد شد، و تلنگری بر پیشفرضهای ما دربارهی مفهومت جنسیت زد، نویسندهی کتاب اورسلا لگوین واقعا مجبور شد مقدمهای برای کتابش بنویسد تا توضیح دهد که سعی دارد چه کند؟ رمان نژادی انسانی در سیارهای بیگانه را به تصویر میکشد. نژادی که جنسیت ثابتی ندارند و ماه به ماه، جنسیتشان تغییر میکند. در مقدمه، لگوین حرف مشهورش را نوشت که تمام هنرمندان دروغگو هستند و بنابراین «نسبت به هرچیز که من میگویم بی اعتماد باشید. حقیقت را میگویم.» همچنین در همان مقدمهی حیرتآور، این حقیقت را مطرح کرد که چگونه به این مجموعه دروغ های خلق شده در یک جهان ساختگی باورمندیم.
«حین خواندن یک رمان، حالا هر رمانی که باشد، کاملا میدانیم تمام چیزی که در حال خواندن آن هستیم مهمل و دروغ است و بعد، هنگام خواندن، تک تک کلمات آن را باور میکنیم. در نهایت، وقتی خواندن آن تمام شد، (اگر رمان خوبی باشد) باید بفهمیم که حالا ذرهای نسبت به کسی که قبل از خواندن کتاب بودیم فرق کردهایم. چنان که گویی یک چهرهی جدید را ملاقات کردهایم یا از خیابانی جدید برای اولین بار گذشتهایم. ولی واقعا سخت بتوان گفت چه یاد گرفتهایم یا چگونه تغییر کردهایم.»
شاید لگوین بدون آن که خود در ابتدا متوجه بوده باشد، با استفاده از قدرت داستانها نوشته و این که چگونه وارونه ساختن جامعه در آنها همزمان خواننده و نویسنده و جهان اطراف را اندکی تغییر میدهد. حالا نویسندگان فمنیست در حالی که کارهایشان به عنوان یک زی ژانر از علمی تخیلی دسته بندی شده است، در تلاش هستند از فضاپیماها و ماجراجوییهایشان روی بر گیرند و به جمود فکری جامعه در باب جنسیت و پیش فرضها و قضاوتهای اجتماعی و طبقاتی بپردازند. چراکه بسیاری حالا به قدرت داستان و قصه در بازبنا سازی و دوباره خلق کردن جوامع پی بردهاند.
و این جریان در غرب آغاز نشد. توانستم یک داستان کوتاه به نام «رویای سلطان» پیدا کنم که در سال 1905 نوشته شده و نخستین بار در مجلهی بانوان مدرس منتشر شده. داستان را یک زن بنگالی به نام رقیه سخاوت حسین نوشته و جهانی را نمایش میدهد که در آن اوضاع از نظر جنسی برعکس است. زن ها همه چیز را اداره می کنند و مردان در پرده سراها و خانه ها منزوی و گوشه نشین هستند. قدرت تاثیر چنین داستانی را بر یک دختر یا پسر نوجوان در آن زمان (یا حتا زمان خود ما) تصور کنید!
واژگون سازی سلسله مراتب ها
چه جنسیت ، چه اختلاف طبقاتی یا سلسله مراتب اجتماعی، راهی بهتر از ادبیات گمانهزن برای برگردان ساختن و بازتاب جامعه وجود ندارد. چراکه از طریق کاوش در این جهانهای دروغین و واقعیتهای موازی، برعکس ساختن اخلاقیات و ارزشهای اجتماعی، اکتشاف کردن، قیاس کردن و خزیدن در میان رسوخات تاریک ذهن ناخودآگاه است که حقیقت تحصیل میشود.
به عنوان یک زن که در حد فاصل اخلاقیات سطح متوسط هند رشد کرده است و با محدودیتها و قوانین چرند مبتنی بر بیولوژی دست و پنجه نرم میکند و مجبور است با دست درازیهای مردان بسازد، نوشتن و خلق کردن جهان تخیلی آنانتیا ترنتریست و جهان او، شخص من را در مسیر آزادی در درک و ابراز بدن و جنسیت خودم قرار داد. به این ترتیب است که میتوانم تصور کنم نویسندگانی مثل لگوین، یا قبل از او، دیگر نویسندگانی که به مسئلهی حساس جنسیت از طریق علمی تخیلی پرداختهاند (کسانی مثل مری شلی(فرانکشتاین-1818)، شارلوت پرکینز گیلمن (زنستان-1915)، یا جوآنا راس(مرد زن نما-1970) ) هنگام بازگردانی جهانهای مردسالار خود، چه احساسی داشتهاند.
ادبیات گمانهزن به شما این امکان را میدهد تا جهانی که میشناسید را به هزاران تکه بشکنید و بعد آن قطعات را درون یک کالیدوسکوپ بریزید و بتوانید جهان دیگری را تصور کنید و بسازید، جامعهی دیگری مبتنی بر دروغها و افسانهها ولی بازتابی حقیقی از جهان خود ما. و در مسیر این ماجراجویی ذرههای کوچکی از خودتان و جامعه را نیز تغییر دهید.
لینک به متن اصلی: http://www.fantasy.ir/news/story/why-speculative-fciton