Header Background day #14
درباره دو وجه مهماز...
 
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

درباره دو وجه مهماز ادبیات گمانه زن

1 ارسال‌
1 کاربران
4 Reactions
1,401 نمایش‌
لینک دانلود
(@linkdownload)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1048
شروع کننده موضوع  

به نام خدا
این به نظرم یکی از بهترین مقاله هایی است که میتواند به یه نویسنده گمانه زن چیز های لازم را برای نوشتن یک رمان خوب بسازد. چیز هایی که به شما برچسب گمانه زن بودن را میچسبانند و کمک میکنند شما بهتر بتوانید حرف های خودرا منتقل کنید.(واقعا سایت آکادمی فانتزی فوقالعادست.)
منبع: / http://fantasy.ir
لینک به متن اصلی: http://www.fantasy.ir/news/story/1390-04-31-19-00-36
آیا هر داستانی که در فضا بگذرد یا غول و اژدها و پری و... در آن باشد، داستانی گمانه­زن است؟ البته الان این جور رایج است! داستانی که در مریخ بگذرد اسمش می‌شود علمی‌تخیلی و داستانی که شخصیت اصلی­اش یک موجود جادویی باشد، می‌شود فانتزی و طبعاً هر دوی این‌ها در زمره‌ی گمانه‌زن می‌گنجند. اما حقیقت غیر از این است.
تا جایی که من گشتم، هنوز تعریف دقیقی برای ادبیات گمانه‌زن وجود ندارد. خیلی‌ها سعی کرده‌اند یک تعریف جامع ارائه کنند، اما آخرش همه‌ی آن کسانی که باید قبول می کردند، نکردند. این تعاریف بعضاً متناقض تا جایی پیش می‌رود که کسی مثل ری بردبری می‌گوید جمهوری افلاطون هم یک اثر گمانه‌زن است! (البته بردبری مشخصاً از علمی‌تخیلی یاد کرده. اما اولاً گاهی این دو واژه به جای هم به کار می‌روند و مثلاً SF هم در نقش مخفف science fiction (علمی‌تخیلی) به کار می‌رود و هم مخفف speculative fiction (ادبیات گمانه‌زن) و ثانیاً علمی‌تخیلی و فانتزی دو زیر مجموعه‌ی ادبیات گمانه‌زن هستند.)
یا مثلاً به این عبارت که یک منتقد در مورد یک نویسنده گفته توجه کنید: «رخدادی که او گزارش می‌کند رخ نخواهد داد، اما چنان‌چه چنین چیزی ممکن شود، اثرات آن احتمالاً همان خواهد بود که او برشمرده ‌است.» به نظرتان این جمله در مورد کیست؟ اگر حدس شما کسی مانند ژول ورن یا امثال او بوده، باید بگویم که اشتباه کرده‌اید! این را ساموئل جانسون سال 1765 در مورد شکسپیر گفته است. دقت کردید که این عبارت چقدر می‌تواند منطبق بر یک نویسنده‌ی ادبیات گمانه‌زن باشد؟ با احتساب چنین نگرشی که تقریباً هر نوشته‌ی ادبی را می‌توان در سبک ادبیات گمانه‌زن جا داد. حالا چه کنیم؟
یک دسته وجوه مشترک وجود دارد که تقریباً همه رویشان توافق نظر دارند. مضاف بر آن توجه به این نکته که سه گونه‌ی علمی‌تخیلی، فانتزی و وحشت زیر مجموعه‌ی ادبیات گمانه‌زن هستند، پیدا کردن وجوه مشترک را آسان‌تر می‌کند. بضاعت این نوشته، پرداختن به دو وجه مهم این نوع ادبیات است که در ادامه می‌خوانید!
دگرگونی (۱)
اصلی­ترین وجه در میان این وجوه، «دگرگونی» (otherness) است (همان چیزی که باعث می‌شود به این گونه‌ از ادبیات، گمانه­زن گفته شود). به این معنا که گمانه­زنی نویسنده در مورد واقعیت­هایی که به طرز معنادار و مشخصی با واقعیت‌هایی که می‌شناسیم، در اطراف خود می‌بینیم یا درک کرده‌ایم، متفاوتند.
فرض کنید کسی داستانی می‌نویسد در مورد یک جفت عاشق و معشوق که به خاطر سلطه‌‌ی تکنولوژی بر زمین و قوانین وضع شده، نمی­توانند به هم برسند. فرض کنید یکی از آن ها روبات است و دیگری آدم و قوانین زمین اجازه‌ی ازدواج روبات و آدم را نمی‌دهد! آن‌ها با هم به یک سیاره‌ی دور افتاده که از قوانین تکنولوژی در امان است، سفر می‌کنند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی می‌کنند! آیا این داستان را می توان گمانه‌زن دانست؟ اگر پیرنگ و طرح، این باشد که گفتم، خیر! این گمانه‌زن نیست.
خیلی راحت می‌شود طرح بالا را به این شکل تغییر داد: عاشق سفیدپوست و معشوق سیاه‌پوستی در شهری زندگی می‌کنند که اجازه‌ی ازدواج سفیدپوست‌ها با سیاه پوست‌ها را نمی‌دهد. آن‌ها با هم به یک روستای دورافتاده سفر می‌کنند و الخ! حالا هرچه هم در طرح داستان علمی‌‌تخیلی‌مان بخواهیم هنرنمایی کنیم و مثلاً پیچیدگی‌های سفینه‌ی فضایی این دو را نشان دهیم، باز فایده‌ای ندارد. اگر بخواهیم طرح اول را در دسته‌ی گمانه‌زن‌ها قرار دهیم، آن وقت به نویسندگان رند فرصت داده‌ایم تا طرح های ساده‌ای از قبیل طرح دوم را بدون ابتکاری خاصی تبدیل به داستان‌های گمانه‌زن کنند! کما این که از این خیل کم‌ هم نیستند.
اما طرح اول را می‌توان به این شکل اندکی دست‌کاری کرد: این عاشق و معشوق می‌فهمند در یک سیاره‌ی دوردست، ماده‌ای هست که می‌تواند روبات را تبدیل به آدم بکند! شاید با این تغییر بتوان تا حدودی امیدوار بود که یک داستان گمانه‌زن نوشته خواهد شد. البته شاید هم نیاز باشد که کل طرح را تغییر بدهیم! در اصل، باید وجهِ تخیلیِ داستان (تخیل از جنس گمانه‌زن)، در طرح مؤثر باشد به نحوی که نتوان (یا به راحتی نتوان) همین داستان را در گونه‌های دیگر پیاده کرد.
تأکید بر کنش به جای واکنش
یکی دیگر از وجوه مهم ادبیات گمانه‌زن، تأکید بر کنش به جای واکنش است (البته بعضی‌ها می‌گویند این به دوره‌ی اول ادبیات علمی‌تخیلی برمی‌گردد و الان دیگر مطرح نیست. در این‌ باره در ادامه توضیح خواهم داد). مثلاً در ادبیات واقع‌گرا، شخصیت‌ها در برابر مجموعه‌ای از اتفاقاتی که در اطرافشان می‌افتد (کنش) قرار می‌گیرند و بعد، داستان تصمیم‌های این شخصیت‌ها و کارهایی را که مقابل این اتفاق‌ها انجام می‌دهند، نشان می‌دهد (واکنش). اما در ادبیات گمانه‌زن، نویسنده بیش‌تر به شرح اتفاق‌هایی که می‌افتد می پردازد(کنش).
شاید یک دلیل این اتفاق این باشد که در ادبیات واقع‌گرا، همه چیز واقعی است و نیازی نیست نویسنده به شرح جزئیاتی بپردازد که برای خواننده بدیهی است. اما در ادبیات گمانه‌زن، نویسنده مجبور است در مورد همه‌چیز داستانش توضیح بدهد؛ چون فضای داستان، کاملاً برای خواننده ناآشناست. در ارباب حلقه‌ها ما باید بدانیم فرق موجودات مختلف با هم دقیقاً در چیست. آیا زبان هم را می‌فهمند؟ آیا ذاتاً با هم دشمن‌اند؟ هر موجودی چه خصوصیاتی دارد و... در هری پاتر، ما باید بدانیم رابطه‌ی جادوگران با مردم عادی چگونه است، هر کدام از جادوها چطور اثر می‌کند و... . در داستان‌های علمی‌تخیلی (چون معمولاً در آینده اتفاق می افتند و ما طبعاً در مورد آینده چیزی نمی‌دانیم!) باید جزء جزء مسائل پیرامون، توصیف شود. اگر سخن از موجودات فضایی است، آن‌ها چه ویژگی‌هایی دارند و دقیقاً چه فرقی با ما انسان ها دارند؟ اگر سخن از یک فناوری جدید است، این فناوری چیست و چگونه کار می‌کند؟ و... که البته این مورد بیشتر در علمی‌تخیلی‌های سخت و سایبرپانک‌ها نمو دارد و کمتر در علمی‌تخیلی‌های نرم شدت می‌گیرد. به هر حال با این وضعیت دیگر شاید وقت زیادی برای شخصیت‌پردازی نماند.
باب شاو (2) در این‌ باره جالب گفته‌ است. او می گوید در داستان علمی‌تخیلی باید دسته‌ای از شخصیت‌ها را که در داستان عادی کم‌تر به کار می‌روند، به کار گرفت. اندیشه‌ی اصلی داستان یا محیطِ غیرزمینی در داستان علمی‌تخیلی می‌تواند به عنوان شخصیت مطرح شود!
البته باید مختصراً از ادبیات گمانه‌زن رفع اتهام کنم! این شخصیت‌پردازیِ زیاد نداشتن لزوماً یک ضعف نیست. مثلاً نقل است که شخصیت‌پردازی نکردن باعث می شود داستان از روان‌شناسی فردی به سمت پیوند روان‌شناسی با جمع و فرهنگ و تمدن حرکت کند و حقایقی که در فضای واقع‌گرا نمی‌شد بیان کرد، در این‌جا بتوان راحت‌تر گفت.
در مورد داستان‌های‌ گمانه‌زن گفته می‌شود که این داستان‌ها دو بخش دارند. در بخش اول، یک ترفند جادویی زده می‌شود. مثلاً سخن از هیولایی به میان می‌آید که یک دانشمند دیوانه آن را ساخته است، یا حرف از یک دنیای کاملاً متفاوت با دنیای ما زده می‌شود. در بخش دوم، نویسنده باید به این ترفند جادویی خود، رنگ انسانی و واقعی بدهد. یعنی کاری کند که مخاطبش باور کند که این ترفند واقعاً وجود دارد. مثلاً در مورد آن هیولا، از مردم شهر و زندگی عادی‌شان که حالا با ورود این هیولا تغییر کرده، سخن گفته شود و در مورد آن دنیای جدید، از احساسات مردم به نحوی صحبت به میان می‌آید که خواننده بتواند با آن‌ها همذات‌پنداری کند.
در حالی که در داستان‌های عادی (منظورم داستان غیرگمانه‌زن است) این دو بخش تبدیل به یک بخش می‌شوند. شما در داستان عادی نباید ترفند جادویی بزنید و تمام همّ و غم خود را می‌توانید صرف همان رنگ انسانی کنید. آن ترفند جادویی همان کنش و این رنگ انسانی تقریباً همان واکنشی است که حرفش را زدیم. در داستان گمانه‌زن، شما باید در مورد ترفند جادویی یا کنش به قدر کافی توضیح بدهید و در ضمن این کار، این کنش را تبدیل به گره اصلی داستان خود بکنید. اما در داستان عادی، نیازی به شرح کنش نیست. چون مخاطب، دنیای داستانِ شما را تا حدی می شناسد. (حداقلش این است که آدم‌های دنیای داستانِ شما مانند آدم های دور و برِ خواننده هستند!)
اتفاقاً در داستان گمانه‌زن، بخش دوم هم باید در خدمت بخش اول باشد. تالکین گفته‌ است در آفرینش دنیای جدید، باید ثابت کرد که هر چه هست، واقعی است (این همان بخش دوم است که گفتیم)، جوری که انگار داخل آن دنیا هستیم. اما «لحظه‌ای که ناباوری در خواننده شکل می‌گیرد، جادوی آن جهان(همان بخش اول) از بین می‌رود.»
حالا ماجرای این چیست که بعضی در مورد آثار علمی‌تخیلی می‌گویند این تأکید کنش بر واکنش مربوط به دوره‌ی اول داستان‌های علمی‌تخیلی است؟ حرف این بعضی این است که در داستان‌های اولیه‌ی علمی‌تخیلی، نویسنده‌ها خیلی به شرح تکنولوژی‌های پیش‌بینی ‌شد‌ه‌شان می‌پرداختند. یک نمونه‌ی مشابه، می‌تواند منظور را برساند.
احتمالاً داستان‌های نویسنده‌های ایدئولوژیک را خوانده‌اید. نویسنده‌هایی که می‌خواهند ایدئولوژی خود را تبلیغ کنند و این وسط داستان فقط برایشان بهانه است. مثلاً می‌خواهند ایده‌ی کمونیسم را تشریح کنند و در این راه از گفتگوی دو رفیق استفاده می‌کنند. این جور داستان‌ها معمولاً طرح پیش پا افتاده و قابل حدسی دارند و همان طور که گفتم، داستان این وسط مهم نیست.
داستان‌های علمی‌تخیلی اولیه هم تقریباً همین‌طور بودند. در این داستان‌ها، نویسنده‌ها (شاید از شدت ذوق‌زدگی کارشان!) زیادی به شرح ایده‌ی علمی‌شان می‌پرداختند و یک جوری می‌خواستند ثابت کنند که ایده‌شان، قابلیت اجرا هم دارد! بنابراین دو بخش بیان شده‌ی داستان گمانه‌زن را فراموش می‌کردند (شاید هم اصلاً از این بخش‌ها خودآگاهانه چیزی نمی‌دانستند!) و خیلی به بخش اول می‌پرداختند.
اما درست است که الان این مسئله تعدیل شده و اغلب نویسنده‌ها می‌دانند که در داستان‌نویسی، واکنش از اهمیت زیادی برخوردار است، اما همان‌طور که گفتم ذات متفاوت داستان گمانه‌زن نویسنده را مجبور می‌کند که بر کنش تأکید زیادی داشته باشد. حتا اگر این تأکید بیش‌تر از واکنش نباشد، لااقل از پرداخت به کنش در داستان‌های عادی بیش‌تر است.

مخلص کلام آن که اصل، وجوه مشترکی است که دو موردشان گفته شد. وجوهی که باعث می‌شوند ادبیات گمانه‌زن از یک سرگرمی صرف به ادبیاتی فلسفی و حتا انتقادی تبدیل شود. زیاد وارد این بحث نمی‌شوم. اما به عنوان نمونه و فقط برای فهم قدرت ادبیات گمانه زن (که در پی توجه به وجوه گفته شده شکل گرفته است) به چند نمونه‌ی کوچک توجه کنید:
در ارباب حلقه‌ها، نیروی شر به شکل نیستی تصویر می‌شود در برابر وجود و هستی نیروهای خیر که این تقابل، بحث‌های‌ فلسفی عمیقی را به دنبال دارد. یا در داستان‌هایی که یک روبات وجود دارد، رابطه‌ی روبات به عنوان یک شیء با خالق خود یا مسئله‌ی عشق در او فلسفی است. در همین داستان ارباب حلقه‌ها، می‌توان رد پای مقابله با اخلاق سرمایه‌داری و بازگشت به سنت‌ها را دید که یک تفکر انتقادی است. آیا در ادبیات غیرگمانه‌زن هم می‌توان به سادگی، این بحث‌های عمیق فلسفی و انتقادی را وارد کرد؟


   
sirius، danialdehghan2، Bookbl و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
اشتراک: