Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نواده ی ادگار الن پو

12 ارسال‌
7 کاربران
32 Reactions
2,586 نمایش‌
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

لیوان قهوه را تا نزدیکی لبهایش بالا برد، سرش را کج کرد و با لحن حق به جانبی گفت : " یک زمانی هم خانم پو صدایم می زدند. "

روزنامه نگار عینک ته استکانیِ روی بینی کوچکش را رو به بالا سر داد و با تعجب تکرار کرد : " پو؟ "

"بله،" انگار که به او اهانت کرده باشند، اخمهایش را در هم کرد و به تندی گفت :" نکند می خواهید بگویید شما ادگار الن پو معروف را نمی شناسید؟ همان نویسنده ی اهل بوستون را میگویم."

"اوه پو، درسته."

پشت چشمی نازک کرد، شانه ای بالا انداخت و بی اعتنا به خنگیِ بیش از حد جوان روزنامه نگار ادامه داد:" کجا بودم؟ اوه بله... چهره ی جن زده ای داشت. بخاطر اشعاری که می سرود، مردم می گفتند انگار ارتباط عجیب و غریبی با ارواح دارد. " از گوشه ی چشم پسرک را که جا خورده و با چشمان از حدقه در آمده، نگاهش می کرد، برانداز کرد. پوزخندی زد و گفت : " جلوی دهان مردم را که نمیشود گرفت، چرندیات زیاد می گویند. حتی پشت سر هنرمندهایشان هم حرف می زدند. ارتباط با ارواح ؟ " خنده ی کوتاهی کرد. " مسخره ست، مگر نه؟"

جوانک آب دهانش را قورت داد، چند خط دیگری را در دفترچه یادداشتی که در دستش بود، نوشت و سپس با تردید پرسید : " ولی خانمِ اسکالونا، شما در مورد شایعاتی که در مورد خودتون مطرح میشه چه دارید که بگید؟"

خانم اسکالونا دستی روی موهای قرمز و فرفریش کشید، سپس در حالیکه به مبل تکیه می داد و پایش را روی پای می انداخت، با بی خیالی پرسید : " کدام شایعات؟"

"این-اینکه شما برای نوشتن داستان "مادرِ هیولا" واقعاً دو دختر خودتون رو شکنجه می کردید. "

ابرویی بالا انداخت. " خب ؟ "

" راسته؟ "

دستش را روی قلبش گذاشت و انگار که احساساتش را جریحه دار کرده باشند، گفت : " آه خدای من، جونزِ عزیز، شما نفرت انگیز هستید."

"جیمز، خانم اسکالونا، " جیمز با حالت عصبی پشت سرش را خاراند و گفت : " اسم من جیمزه."

لبخند تمسخر آمیزی زد : " چه اهمیتی دارد؟ مادر من هم نامم را الیزابت گذاشت ولی همیشه ویکتوریا صدایم می زد. " لبهایش را روی هم فشرد و با حرص ناخن های بلندش را در دسته های مبل فرو کرد. " و من هم چقدر از این نام نفرت داشتم. "

" می تونم بپرسم چرا؟"

"ویکتوریا نامیست که شما معمولاً برای قربانی داستانتان انتخاب می کنید. زن ضعیف و بیماری که احتمالاً اگر از خونریزی مغزی نمیرد، به دست یک مرد به قتل می رسد." جیمز بار دیگر با وحشت آب دهانش را قورت داد و به لبخند دیوانه واری که روی صورت الیزابت حک شده بود نگریست.

الیزابت بی توجه به واکنش جیمز ادامه داد : " احتمالاً به قلبش شلیک می شود و سپس برای پنهان کردن جسدش اعضای بدنش را به قطعات ریز تقسیم می کنند و در سطل زباله می اندازند."

" این نفرت انگیزه خانم اسکالونا!"

"البته! برای همین هم جذاب است و خواننده ها را به خود جذب می کند، چون همه ی ما یک بخش نفرت انگیز و دیوانه ای درون خودمان داریم که دوست دارد زن ویکتوریا نامی را بکشد و تکه تکه کند و – "

" خانم اسکالونا!"

"بله ؟ "

جیمز عرق روی پیشانی اش را با پشت دست پاک کرد، نفس عمیقی کشید و با صدای بلندی که بیشتر تلاش بر این داشت تا لرزش صدایش را پنهان کند، پرسید " شیلا و شیما، دخترهای شما، الان کجان؟ "

" همم، دخترهای الیزابت؟" جیمز با حالت عصبی سری تکان داد، نیم خیز شده و حالا به دقت سر تا پای خانم اسکالونا را برانداز می کرد.

زن، لباس بلند قرمز به تن داشت و موهایی که تنها یک درجه از لباسش روشن تر بود، را فرِ ریز کرده بود و کلاه کوچکی از جنس پر طاووس به سر داشت. در سال 2015 همانند زنان اروپایی سال 1890 لباس می پوشی و با آن لباس مسخره همه جا هم می رفت.

اسکالونا به فکر فرو رفته بود و این درنگ او در پاسخ به سوال جیمز، جوان را وحشت زده کرده بود. بالاخره آهی کشید و پس از سکوت طولانی پاسخ داد :

"الیزابت، چاقوی میوه خوری را در چشم چپ شیما فرو می کند. ولی حقیقت این است که او متوجه کاری که می کند نیست، بعد از تقلای دخترک می فهمد که او را کشته پس جسدش را کمد جالباسی به دار می آویزد. این از بدشانسی شیلاست که تصادفاً درب کمد را باز می کند و جسد شیما را می یابد. الیزابت وحشت می کند و این بار با کوبیدن پاره آجری بر سر او، دختر را به قتل می رساند و جسد او را در دیوار زیر زمین خانه دفن می کند. "

رنگ از رخسار جیمز پرید، از جایش بلند شد، دست لرزانش را در جیب کت خاکیش فرو کرد و با وحشت گفت : " پس-پس تو... تو شیلا رو کشتی؟ تو شیلای منو کشتی؟ "

خانم اسکالونا، ابروانش را در هم کشید ولی از جایش تکان نخورد با تعجب پرسید : " شیلای تو ؟ "

" شی-شیلای من... عشق من.... تو.... تو.... " جیمز دستش را از جیبش بیرون آورد و لوله ی اسلحه ی کوچک نقره ای را به طرف زن نشانه گرفت : " تو... تو اونو کشتی!!! تو یه هیولایی!!"

خانم اسکالونا با خونسردی به لوله ی اسلحه چشم دوخته بود. " کار الیزابت بود. "

جیمز با دست دیگر عرق روی پیشانیش را پاک کرد، تمام بدنش می لرزید و عرق از سر و رویش جاری بود. عینکش را در آورد و گوشه ای پرت کرد و فریاد زد : " کار تو بود!" و در یک آن، بی آنکه به راستی قصد شلیک داشته باشد، انگشت اشاره اش را بر روی ماشه فشرد.

سمت چپ لباس قرمز اسکالونا را دایره ی پهن و سرخ رنگی، حتی قرمز تر از لباسی که به تن داشت در بر گرفت. این اولین باری بود که چهره ی خونسرد خانم اسکالونا تغییر می کرد، چشمهایش در کاسه چرخید و بر روی سینه اش نشست. دهانش را باز کرد که چیزی بگوید ولی صدایی از گلویش خارج نشد. با وحشت به جیمز خیره شد، دستهایش را روی دسته های مبل فشرد تا نیرویی برای بلند کردنش باشد اما کرختی ناخوشایندی وجودش را گرفته بود.

جیمز که حالا صورتش از اشک خیس شده بود، دو دستش را روی سرش گذاشت و زمزمه وار گفت : " تو... تو هیولایی... "

سکوت بی سابقه ی اتاق نشیمن خیلی زود با صدای قدم های تند و چابکی بر روی پلکان چوبی طبقه ی بالا به گوش رسید. در همین لحظه دختر نوجوانی با موهای قرمز کوتاه که لباس آبی و بلند ویکتوریایی به تن کرده بود، وارد اتاق نشیمن شد.

"شیلا؟" قلب جیمز از حرکت ایستاد.

با دیدن جسد اسکالونا بر روی مبل، دخترک دستهایش را روی صورتش گذاشت و با تمام توان جیغ کشید.

-----------------------------------------------------------------------

-توضیحات :

Elizabeth Escalona
الیزابت اسکالونا : زنی که دستهای بچه ی دو ساله ش رو به دیوار چسبوند و اون تا سر حد وارد شدن به کما کتک زد و به 99 سال زندان با اعمال شاقه محکوم شد در سال 2015.

Victoria
ویکتوریا : نام ملکه ی انگلستان که در اثر خون ریزی مغزی فوت کرد.

Edgar Allan Poe
ادگار الن پو هم که نویسنده ی آمریکایی سال 1880 داستان های ترسناک و رمز آلود.


   
*HoSsEiN*، Bys، ida7lee2 و 6 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

جالب بود و پایان غیرمنتظره ای داشت. دو تا ایراد هم به نظرم رسید. اول اینکه دلیل اشاره به ادگار آلن پو رو نفهمیدم و هیچ جای داستان هم به اینکه جد نویسنده باشه اشاره نشده بود. بعد اینکه گفتگوها یه کم توی ذوق می زدن. بهتر بود کمتر رسمی باشن.


   
ida7lee2، vania، lord.1711712 و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ابریشم
(@harir-silk)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 637
 

آتوسا-_________-
عالی بود. داستان پردازی خوب، شخصیت پردازی عالی و در هم تنیده شدن بی نقص داستان. بسیار بسیار لذت بردم:13:


   
ida7lee2، vania، lord.1711712 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

تانوس;21437:
جالب بود و پایان غیرمنتظره ای داشت. دو تا ایراد هم به نظرم رسید. اول اینکه دلیل اشاره به ادگار آلن پو رو نفهمیدم و هیچ جای داستان هم به اینکه جد نویسنده باشه اشاره نشده بود. بعد اینکه گفتگوها یه کم توی ذوق می زدن. بهتر بود کمتر رسمی باشن.

به دیوار آویختن گربه توی کمد اتاق و دفن کردن جسد همسر در دیوار زیرزمین دو نکته در داستان گربه ی سیاه الن پو هستند.

الیزابت توهم این داشته که نوه ی ادگار الن پو بوده و اینکه الیزابت فقط لحن رسمی داره چون تصور می کنه نواده ی الن هست.

یه ذره این نکاتی هست که در متن داستان موجوده و باید بهش دقت کرد اگر دقت کنی لحن جیمز کاملن غیر رسمیه چون یه آدم معمولیه.

مرسی از لطف و نظرت :53:

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Harir-Silk;21439:
آتوسا-_________-
عالی بود. داستان پردازی خوب، شخصیت پردازی عالی و در هم تنیده شدن بی نقص داستان. بسیار بسیار لذت بردم:13:

خیلی ممنون حریر عزیزم :11:


   
ida7lee2 و lord.1711712 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

Lady Rain;21442:
به دیوار آویختن گربه توی کمد اتاق و دفن کردن جسد همسر در دیوار زیرزمین دو نکته در داستان گربه ی سیاه الن پو هستند.

الیزابت توهم این داشته که نوه ی ادگار الن پو بوده و اینکه الیزابت فقط لحن رسمی داره چون تصور می کنه نواده ی الن هست.

حرفتون صحیح ولی راهی گذاشته نشده که خواننده بفهمه این موضوع رو. فقط تو ذهن شما که نویسنده این بوده.
ضمن اینکه این تاپیک یادم انداخت ترجمه یکی از داستان های کوتاه آلن پو رو بذارم تو سایت.


   
ida7lee2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
lord.1711712
(@lord-1711712)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

خیلی خوب بود!
پایانش جذاب بود.
واقعا دست شما درد نکنه :دی
بیشتر بنویسین استفاده ببریم :دی
موفق باشین :دی :53:

+ باز بعدا دوباره متن رو میخونم نقد دربیارم، الان که خوندم غرق متن بودم حواسم نبود :105:


   
ida7lee2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

تانوس;21449:
حرفتون صحیح ولی راهی گذاشته نشده که خواننده بفهمه این موضوع رو. فقط تو ذهن شما که نویسنده این بوده.
ضمن اینکه این تاپیک یادم انداخت ترجمه یکی از داستان های کوتاه آلن پو رو بذارم تو سایت.

اِ تانوس عزیز دیگه از شما انتظار ندارما :دی این توهم که از لحن و طرز لباس پوشیدن کاراکتر مشخصه و همچنین جمله ی اول داستان داره میگه " یک زمانی خانم پو صدایم می زدند. "

و بعد داستان الیزابت که دقیقن داستان کپی برابر اصل داستان گربه ی سیاه ادگار الن پو هست " شیما رو کور کرد و کشت و درون جالباسی به دار آویخت و بعد شیلا را با آجر کشت و در دیوار زیرزمین مدفون کرد)

الان نشون دادم که طرف چقدر عاشق الن پوئه و با پوشیدن لباس های قدیمی و ویکتوریایی سعی داره بگه از نوادگان الن پو هست در واقع من هرچی تو ذهنم بوده روی کاغذ آوردم.


   
ida7lee2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

خيلي زيبا و جالب بود. همه چيز به حد اندازه استفاده شده بود و جذابيتي فوق العاده داشت داستان شما.
ميشه پي دي افش هم بزاريد؟
منتظر داستان هاي خوب ديگه از شما هستم


   
ida7lee2 و Lady Joker واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
 

خسته نباشید آتوسا خانم داستان خوبی بود ..موضوع جالبی داشت..
ممنون ... منتظر بقیه داستان هاتون هم هستم .


   
Lady Joker و vania واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
*HoSsEiN*
(@hossein-2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 907
 

احساس می کنم این داستان نسبت به داستان های دیگه شما خیلی ضعیف تر بود!
البته شروع و پایانش خوب بود ولی نقطه اوجش ، خببه نظرم جالب نبود!
این که یکهو بگی طرف عاشق دختر یارو بود و یا در داستان قبلیت بگی طرف دایی دختره است و ... شوک به خواننده وارد نیم کنی، بلکه خواننده را گیج می کنی، خواننده با خودش میگه این اتفاق فقط به دلیل این بوده که نویسنده دو قسمت داستانو به هم وصل کنه تا دلیل بیاره، توجیه کنه و ...
اگه اینو بخوای مطرح کنی باید زودتر روابطو مشخص کنی.
البته در کل داستانت خوب بود.


   
Lady Joker واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
crakiogevola2
(@crakiogevola2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 690
 

خیلی جالب بود و نوع نوشتارت خیلی خوبه
خسته نباشی
ممنونم:53:


   
Lady Joker واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
شروع کننده موضوع  

*HoSsEiN*;21596:
احساس می کنم این داستان نسبت به داستان های دیگه شما خیلی ضعیف تر بود!
البته شروع و پایانش خوب بود ولی نقطه اوجش ، خببه نظرم جالب نبود!
این که یکهو بگی طرف عاشق دختر یارو بود و یا در داستان قبلیت بگی طرف دایی دختره است و ... شوک به خواننده وارد نیم کنی، بلکه خواننده را گیج می کنی، خواننده با خودش میگه این اتفاق فقط به دلیل این بوده که نویسنده دو قسمت داستانو به هم وصل کنه تا دلیل بیاره، توجیه کنه و ...
اگه اینو بخوای مطرح کنی باید زودتر روابطو مشخص کنی.
البته در کل داستانت خوب بود.

خب تفاوت این داستان با قبلی در این هستش که قبلی یکهو من به این نتیجه رسیدم که رفتار کاراگاه رو توجیه کنم ولی تو این داستان من از قبل برنامه داشتم که خبرنگار عاشق دختر باشه. و البته شاید هم اصلن خبرنگار نباشه. نمی دونم چرا فکر می کنید که بده و چه دلیل دیگه ای باید آورده بشه ؟ داستان کوتاهس رمان که ننوشتم، این می تونه خودش یه بک گراند داشته باشه، البته میشد سوالهای خبرنگار بیشتر باشه و یا اینکه مصاحبه بیشتر کشش پیدا کنه از این بابت اطمینان دارم ولی خب متأسفانه نشد، چون دوست نداشتم از 900 و خرده ای کلمه پیشروی کنه.

خودم فکر می کنم نسبت به داستان های قبلی خیلی پخته تر بود :دی حالا باز این نظر شماست


   
*HoSsEiN* واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
اشتراک: