داستان خواب
صدایی مانند وزوز حشرات، آرامش ساکنین را برهم زده بود . گویا نوید بخش اتفاقی شوم بود . جهان پیرامونشان در حال تغییر بود .این امکان نداشت.این طبیعت برایشان ناشناس بود.آنها به آرام بودن دریا و نسیم روح بخشش و آفتاب مهربان و گرم عادت داشتند.نه به تاریکی اطرافشان و نه به درختانی تیره تر از تاریکی که گرداگردشان سر برفراشته بودند.
پایان
مثل آثار کریستوفر نولان بود(سازنده ی درمیان ستارگان و تلقین و سه گانه ی شوالیه ی تاریکی)
البته من رو یاد اولین اثر باگدوبال میندازه
در کل خوب بود فقط کاش نثرتون بهتر بود.
توصیفاتم کافی بود.
ایده هم خوب بود.
مثل آثار کریستوفر نولان بود(سازنده ی درمیان ستارگان و تلقین و سه گانه ی شوالیه ی تاریکی)
البته من رو یاد اولین اثر باگدوبال میندازه
در کل خوب بود فقط کاش نثرتون بهتر بود.
توصیفاتم کافی بود.
ایده هم خوب بود.
میشه در مورد نثرش توضیح بدین ؟
:24:واي زهرا خدا نكشت......
اين خيلي خنده دار بود....:24:
اما ميدوني من خواب هام در مورد چيه؟
خواب هاي من در مورد اينه كه توي خواب ميبينم دارم خواب ميبينم....
الان خوابم رو تعريف كنم؟
همه چيز تاريك بود و من خودم را بر روي تختم ديدم كه دارم خرناسه ميكشم و بر روي تخت تكون مي خورم و جابجا ميشم كه يك لحظه....تالاپ....اين من بودم كه با بد ترين وضعيت از خواب بيدار شدم و وقتي كه مي خواستم بلند شوم تمام استخوان هايم صدا مي دادند....
و نكته ي جالب اينه كه تو ي اين خوابي كه ميبينم دعا ميكنم كه واقعا حالا از تخت نيوفتم پايين.....و يا خودم در خواب ميگم اين كه خواب بود ولي خدا كنه كه نيوفتم حالا پايين.....خخخخخ
خيلي كم پيش مياد كه خواب گربه ميبينم و همون موقع توي خواب خوابم رو تعبير ميكنم....مثلا بزاريد بگم....
يه گربه داره روي پرچين خانه راه ميره و من در خواب با خودم ميگم عِ؟ من دارم خواب گربه ميبينم پس يعني تعبيرش اينه كه چند وقت سرما مي خورم....
دركل داستان كوتاه كوتاهت خيلي باحال بود.....خيلي خنديدم
میشه در مورد نثرش توضیح بدین ؟
ببینید نوشتتون یک خورده پیچیده بود.یعنی سریع نمیشد باهاش ارتباط برقرار کرد.
همین پیچیدگی در توصیفاتتون هم اثر گذاشته شده بود و باعث شده بود که من نتوانم به سرعت صحنه ها را کنار هم بچینم
البته این نظر منه ها
ممکنه دیگران نظر متفاوتی داشته باشند
من بهتون قول نميدم كه ديوونه نيستم...خخخخ
روحياتم اين طوره......
:24:واي زهرا خدا نكشت......
اين خيلي خنده دار بود....:24:
اما ميدوني من خواب هام در مورد چيه؟
خواب هاي من در مورد اينه كه توي خواب ميبينم دارم خواب ميبينم....
الان خوابم رو تعريف كنم؟همه چيز تاريك بود و من خودم را بر روي تختم ديدم كه دارم خرناسه ميكشم و بر روي تخت تكون مي خورم و جابجا ميشم كه يك لحظه....تالاپ....اين من بودم كه با بد ترين وضعيت از خواب بيدار شدم و وقتي كه مي خواستم بلند شوم تمام استخوان هايم صدا مي دادند....
و نكته ي جالب اينه كه تو ي اين خوابي كه ميبينم دعا ميكنم كه واقعا حالا از تخت نيوفتم پايين.....و يا خودم در خواب ميگم اين كه خواب بود ولي خدا كنه كه نيوفتم حالا پايين.....خخخخخ
خيلي كم پيش مياد كه خواب گربه ميبينم و همون موقع توي خواب خوابم رو تعبير ميكنم....مثلا بزاريد بگم....
يه گربه داره روي پرچين خانه راه ميره و من در خواب با خودم ميگم عِ؟ من دارم خواب گربه ميبينم پس يعني تعبيرش اينه كه چند وقت سرما مي خورم....دركل داستان كوتاه كوتاهت خيلي باحال بود.....خيلي خنديدم
خخخخخخخخخخ
خواب خواب دیدن جالبه گویا ، فقط نمیدونم چرا تو خوابام در حال منفجر کردن قطارو و نیروگاهو این جور چیزام :106:
نوع نوشتار خیلی شبیه به تلگراف بود. من دوست نداشتم.
بعدش این اینها کی اند؟ درباره کی داره حرف میزنه؟
خب ، فضای داستان باز گذاشته شد تا خواننده چیزی رو که به ذهنش میاد تصور کنه
ممکنه این امکان نداشت از نظر من از بین رفتن خانه ها و ... باشه .اما از نظر تصور خواننده ممکنه انفجار یک مخزن پر از مواد شیمیایی باشه .
ام ، نظری در مورد شبیه بودن نوشتار به تلگرافو ندارم . :دی
و ممنون که وقت گذاشتین و خوندین .
اینکه گفتی از خوابت الهام گرفتی خوب نبود
به عنوان خواننده احساس خوبی نسبت به این تیکه نداشتم
متن ضعیف بود و ریتم متن به شکلی نمیشد که جذاب شود.
به نظر نمیرسید ایده ی خاصی در ذهن نویسنده باشد
تنها دست به قلم شده و نوشته
به نظرم با تلاش بیشتر
نویسنده متن بهتری میتوانست بنویسد
اینکه گفتی از خوابت الهام گرفتی خوب نبود
به عنوان خواننده احساس خوبی نسبت به این تیکه نداشتم
متن ضعیف بود و ریتم متن به شکلی نمیشد که جذاب شود.
به نظر نمیرسید ایده ی خاصی در ذهن نویسنده باشد
تنها دست به قلم شده و نوشته
به نظرم با تلاش بیشتر
نویسنده متن بهتری میتوانست بنویسد
متی یه نکته خوب و مثبت توش یافت نشد ایا؟ :دی
چقدر نقد خبیثانه اخه:77::77:بن نشم :77:
خوشم میاد اینجا هیچ داستانی زمین نمی مونه :دی
خب انتخاب واژگان خیلی قشنگ بود ولی متأسفانه مجبورم با دوستان موافق باشم و بگم که هیچ ایده ی خاصی پشت ذهن نویسنده نبود. که چی ؟
شاید اگر خوابت رو وسع می دادی و مثل همیشه با سوال اینکه " چی میشد اگه... " شروع می کردی به نوشتن با این نوع انتخاب واژگان داستان جالبی از آب در می اومد ولی متأسفانه هدرش دادی
اما می دونی چیه این خواب تو شد ایده ای برای من :دی احتمالن یه داستان کوتاه بنویسم :دی
سعی کن همینی که نوشتی رو وسع بدی پر و بالش بدی، شخصیت بسازی، محیط بسازی مثل یک مرداب خواننده رو بکشی تو دل فض... بکشی تو وجود داستان.
موفق باشی
درود زهرا جان
منم یه عالمه ایده دارم که از خوابام گرفتم! توی خواب یه دنیای متفاوت دارم که بیشتر خوابام توی اون اتفاق می افتن!
راجع یه داستان؛
توصیفات کم بودن... حس ترس رو القا کن. به جملات حس بده. اونقدر خواننده رو ببر تو داستان که وقتی میگی "این صدای وزوز چی" خواننده با تمام وجودش صدای وزوز رو بشنوه و تکون بخوره!
و به نظرم بهتره خودش از خواب بیدار شه؛ حس میکنم این که یکی دیگه بیدارش کرد یکم حس داستان رو گرفت!
خیلی زیبا بود زهرا جون .
فقط یکم زیادی مبهم بود .
اگه احساس ترس و وحشت بیشتر غالب میشد جذاب تر بود .
در کل دوس میداشتم .
پ.ن: منم توی عالم خواب و رویا زیاد سیر میکنم و ایده میگیرم . اگه کابوس ها رو حساب نکنم خواب هامو خیلی دوست دارم .
موفق باشی
داستان خواب
تا حالا به خواب و رویا دیدن فکر کردین؟چند بار شده که دلتون می خواست ادامه رویاتونو ببینین؟تا حالا از رویاهاتون تو داستاناتون استفاده کردین؟؟این یه داستان کوتاه کوتاه است که رویای دیشبم الهام بخشش بودش....
داستان خواب
صدایی مانند وزوز حشرات، آرامش ساکنین را برهم زده بود . گویا نوید بخش اتفاقی شوم بود . جهان پیرامونشان در حال تغییر بود .این امکان نداشت.این طبیعت برایشان ناشناس بود.آنها به آرام بودن دریا و نسیم روح بخشش و آفتاب مهربان و گرم عادت داشتند.نه به تاریکی اطرافشان و نه به درختانی تیره تر از تاریکی که گرداگردشان سر برفراشته بودند.
......
بیدار شو....داری خواب میبینی....بیدار شوو...
از خواب وحشت ناکی که مرا در خود فرو برده بود ، برمی خیزم. همه جا مثل قبل است ...صبر کن ...این صدای وزوز چیست؟؟ ...نههههههههههه
پایان
خيلي از ايده هامو از خواب هام گرفتم. خيلي خوب.
اين متن خيلي خامه،ضمن اينكه هيچ ترسي توش وجود نداشت يا خوب نتوانستي ترسو القا كني، ويزارد عزيز بايد يكم روي نثرت كار كني، اين كه قلم به دست گرفتي خيلي ارزش داره، من بهت تمرين،تمرين و تمرين را توصيه مي كنم، ايده بگير ، چشماتو ببند تصور كن و تصورت را بنويس، خواب ديدي عاليه، بيدار شدي ،چشماتو ببند و هرچي ديدي بنويس، محيطو تجسم كن، تاريك؟ سرد؟ خشك؟ صداي فرياد؟ اينها را خوب توصيف كن ، چطور تاريكي ؟ خورشيد هست؟ خورشيد در اسمان ديده ميشد اما نوزي وجود نداشت،انگار تكه دايره زرد رنگ در ميان تاريكي محض باشد.
باز هم منتظر داستانك هات هستيم.
ر