|
|
سلام
عالی بود،این که از چند دید نوشته بودی جالب بود،ولی اگه هی یه موضوع از دید 4،5 نفر بنویسی،اون تکه تکراری بعد از بار دوم،خسته کننده می شه،اگه خواستی به نوع قبل برگردی که هیچی ولی اگه خواستی همینطور ادامه بدی،سعی کن قسمت تکراری خیلی کوتاه کنی،هرچند هر جوری هم که بنویسی ما حمایتت می کنیم،و منتظر فصل بعدی هستیم.:(s1203)::(s1203):
جناب ویراستاررررررررر ..... ممددددددددد ...... واسه چی فونتشو کردی 14 !!!!!:13: به فکر چشمامون باش !!! مخصوصا من !! ( مرتضی میدونه چی کشیدم تا سفیر رو بخونم (زیاده خوو) ):دی
اون دوستانی که منتظر فصل های جدید در سریع ترین زمان ممکن هستن ، (مث خودم):دی نوشتن یه داستان خوب (خوب که نیست البته فوق العادس ، هرکی مخالفه بگه تا :19:) نیاز به زمان کافی داره و ویرایش عالی و کامل هم همینطور (داستان خوب صبر ایوب میخواد دیگه :دی) ، منم موافقم که به چنین نویسنده و ویراستار عالی ای نباید گفت بدقول و بهشون ایراد گرفت :68:(هرچند تهدیدات چهار شکنجه گر مجاز میباشد :دی) مشخصا نویسنده و ویراستار هم کارهای خودشونو دارن ( قرار نیست که 24 ساعته بشینن انرژی و فسفر بسوزونن داستان تایپ کنن ، ( گناه دارن اندکی :دی) ) !!!
هنوز فصل 21 رو نخوندم اما به زودی میخونم ، میدونم که خیلی خوبه ( میدونی که وقتی من میگم خوبه یعنی خوبه ، جرٔت داره کسی بگه خوب نبود مخصوصا خود نویسنده :1:)!
غزاله جان بسی بسیار دلمان برای دیدن اسمتان و حضورتان تنگ شده بود !!!
:1::1::1:
با اجازه ی بانو غزاله ، بزرگ گروه چهارشکنجه گر ، اینجانب ، الهه آتنا ، برای عضو گیری جدید در گروه فراخوان میدهم :دی
گروه چهارشکنجه گر یه گروهه که کارش شکنجه دادن نویسنده ها برای نوشتن داستاناشون هست . بزرگ گروه بانو غزاله است و سه عضو دیگه گروه هم خودم ( الهه آتنا ) ، دارک نایت و سیریوس هستیم .
هرکی میخواد توی این انر خیر(:دی:19:) همکاری کنه آمادگی خودشو اعلام کنه !
راستی من داشتم رمان اربابان رو از مقدمه تافصل 21 می خونم فکر کنم توفصل 18 یا 19 هرمیت از یک شخص برایان نامی حرف می زدو تازه اسم پدر کوروش هم نیکلاس می شه بهم بگین برایان چه نسبتی باکوروش داره که می تونه از اتیش های مقدس استفاده کنه
همممم برایان؟
سه بار تو داستان اسمش اومده فکر کنم.
یکی هرمیت گفت ، یکی کوروش یه جا دید و یکی هم تو فصول اولیه
ارجاع میدم به آینده و فصول بعد
واسه شهردار پنجم، کریستینا حق با دوستانه. انگار که این شهردار چیز های زیادی رو راجب کوروش میدونه یا بهتر بگیم تمام موارد مربوط به کوروش رو میدونه. اینطور که داستان به پیش میره، آدم به این نتیجه می رسه که پدر کوروش، اینطور که خود کوروش تصور می کرده آدم خوبی نبوده. البته این که نیکلاس هانتر آدم خوبی نیست رو داریم از دیدگاه افراد دیگه می بینیم. افرادی که می تونیم اینطور حساب کنیم که ظاهر قضیه رو نگاه می کنن. مثل قضیه دست شیطان. اما معلوم نیست اصل ماجرا چیه.
کم کم داره نشون داده می شه که این جادوگران مقدس، فکر کنم همین بود، همین هکتور و آناهیتا و اینا، به غیر از این که جادوگر مقدس هستن و تقریبا تا اینجا اون هایی رو که می شناسیم همه تعلیم دیده توسط اربابان هستن؛ مقام های دیگه ای هم دارن، که فکر کنم جدا از جادوگر مقدس بودنشون هست. برای مثال همین هکتور . که نفرینگر اعظم هستش. که به طور واضح معلوم نیست چه نوع مقامیه اما این طور که پیداس از قدرت فوق العاده بالایی برخورداره. برای مثال این طور که توی داستان معلومه، عصای سیمرغ قدرتمندترین عنصر، شیئ و یا هر چیز دیگه ای توی این منطقه های اربابی هستش. یا فکر کنم همون کل زمین. و این که یک نفر محافظ قطعه ای از اون باشه چیز کمی نیست. و هکتور بود.
اما من بعضی جاها سردرگم میشم توی این کار شاگردان ارباب. این اربابی که هکتور و آناهیتا و اون روح جنگل رو و شاید کسان دیگه رو آموزش داده باشه. معلوم نیست، کوروش رو دوست دارن، می خوان بهش کمک کنن، به خاطر خودش هم هست که می خوان قدرت بگیره، یا فقط بخاطر خودشون و اون اربابشون هست که این کارو می کنن. چون اصلا دلیلی تا اینجا که گفته نشده که وجود همچین قدرتی که حتی جادوگران مقدس و شاگردان ارباب تحمل پذیرایی ازش رو ندارن، به چه منظوره. اون هم با اون مشخصاتی که ارباب بهشون درباره فرد مناسب این قدرت داده شده. البته ما هم زمان داریم توی یه قسمت دیگه از داستان هم سر می کنیم، همون قسمتی که بیانگر ظهور یک سیاهی عظیم، یا بزرگترین سیاهی رو میده. این یعنی این که اون فرد دریافت کننده ی قدرت، قدرتش از شاگردان ارباب و جادوگران مقدس و نمیدونم شاید خود ارباب هم بیشتر بشه. البته این تیکه آخریو شک دارم.
بعد یه سوالی که برام پیش اومده اینه که آیا این اربابانی که تا به اینجای داستان ازشون حرف زده شده، مثلا همون اربابی که توی اون مهمونی پادشاه، هکتور رو به عنوان شاگرد انتخاب کرد، همون اربابان زمین هستن یا مقام و جایگاهشون چیز دیگه ای هست. چون آخه به نظر من اربابان زمین نباید چیزی باشن که هر کسی ازشون اطلاع داشته باشه. باید مثلا یه مسئله ی نسبتا سری باشه که فقط بزرگان ازش خبر داشته باشن. و اجازه صحبت ازش رو هم در هر جایی نداشته باشن. نه این که توی مهمونی پادشاه...
:دی
الفرد ? :دی سینا بیا تحویل بگیر :دی @admin
اره توضیح کوروش رو خودم کمتر کردم :)) و توضیح بیشتری خواهم داد
رستوران ? دستشون تو دست هم دیگس ? سرش رو شونه ی کوروشه ? من یادم میاد سرش به دیوار تکیه داده شده بود.
یه چی تو همون مایه ها
تراس نه تارسدرمورد مقام های جادویی بعدا میگم
یعنی ب مرور
مقام ها خیلی مهمن :))ملت این فصل خیلی طولانی بود ! واسه نوشتن فصول ب حجم دوبرابر طبیعتا وقت دوبرابر نیازه !
واسه نگهداشتن حجم بالای فصول ب وقت بیشتری نیازه
من احساس میکنم نصبت به حجمش تازه زود هم اماده شده
البته در اصل این فصل ۷۰ صفحست
یعنی سه برابر فصول قبلیمنم وقتام هر روز کمتر میشه پس دیگه قول ۲ هفته یه فصل رو نمیدم
البته سعیمو میکنما
ولی دیگه قولی نمیدم کلا :22:
آلفرد ما تو داستان تو چه کار می کنه؟ مرتضی کشته شدی!!!
یعنی از شخصیت من سوئ استفاده می کنی؟ چه خبره، نصفش کن، بکنش دو فصل، فاصله زمانی رو هم کم کن.
مرتضی یه سوال
این فردی که داره تکه های عصای سیمرغ رو جمع و جور میکنه . بابای کوروش یعنی نیکلاس نیست ؟؟؟
شایدم قدرت نیکلاس رو دزدیده ؟
شایدم نیکلاس توسط یه موجود دیگه تسخیر شده ؟
البته اگه طرف نیکلاس نباشه صد در صد قاتل خانواده ی کوروشه
راستی اصلا به توصیه ی سینا توجه نکنی ها . حالا اگه خواستی می تونی زمان رو کم کنی ولی حجم رو کم نکن( سینا متاسفم ولی منو بن نکن:2:)
خوب شد گفتی نمی دونستم :24: خب میدونستم این هم شوخی بود :24:
حرفت شبیه شوخی نبود:y::0162:
راستی کسی جواب سوالای منو نمیده. نظری دربارشون نداره. به جای این که اینجا هی حرف درباره زمان انتشار کتاب و دعوا و اینا بزنین یکم درباره کتاب بحث کنین خب.
داستانت زیباتر شده . اینکه داستان از چند نقطه ی مختلف و از دید چند شخصیت متفاوت به پایان رسید جذابیت داستان رو بیشتر کرد . علاوه بر این خوب تونستی احساسات شخصیت ها رو تو داستانت بیاری . امیدوارم همینطور ادامه بدی . شخصیت ارباب هکتور که هکتور و آناهیتا در موردش صحبت میکردن مبهم و ناشناس مونده . امیدوارم اون رو هم تو داستانت شرکت بدی . بیصبرانه منتظر ادامه داستان زیبات هستم .:41:
هومممم
هنو متن اولیه نصفش رو هم ننوشتم
یعنی یکم نوشتم بعد با ممد صحبت کردم پاکش کردم از اول دارم مینویسم
معلوم نی کی نوشتنش تموم شه
هروقت که تموم شد یه مدت هم ویرایشش طول میکشه :/ درکل خیلی کار داره
اصلن مگه میشه استاد سینا حرفی بزنن و من سرپیچی کنم ؟ :دی اصلن در حدی هستم که سرپیچی کنم ؟
سعی میکنم اندازه ی فصول کم شه تا زود تر برسه
ملت :22: چهارتا نظر درست و حسابی بذارین :22:
از دوستانی که نظرات مفید گذاشتن تشکر ویژه دارم و دهن کجی ای به کسانی که نظر نمیدن :/ (این شکل دهن کجی بود)
و یه چیز دیگه :22: اینقدر اسپم ندید
با اینکه ما گفتیم بعد هر فصل اسپم ها پاک میشن ولی دیگه من و ممد خسته شدیم :22: اسپم ندین
برین ۴ تا حرکت مفید داخل سایت بکنین میخوام از فصل بعد قیمت های فصلارو بالا ببرم
یه فصل 58 صفحه! یا به قول خودت 70 صفحه بود...:43:
بابا خیلی زیاده، من قبلا نصفه فصلتو خونده بودم یه ندا میدادی خوب بودا:23:
در ضمن اینکه تونستی چند شخصیت رو احساسات و تفکراتشون رو بنویسی خیلی خوب بود:41:.(بماند که اولش که دنیل رو نوشتی اصلا خوشت نیومد، هرچی بیشتر بنویسی بهتر میشی افرین:g:)
و یه چیزی در مورد این شهردار پنجم، احساس میکنم کم در موردش گفتی. مثلا اول که کوروش از جاش بلند شد، من-که یه خوانندم- اصلا نفهمیدم که این کجا بوده و اینا یه خورده گیج شدم در مورد شهردار پنجم و یجورایی کم رنگ بوده توصیفاتی که در موردش کردی_البته اولاش_
وو یه چیزی بهت میگم کارت سخت شده الان... چون از احساسات و شخصیت های متفاوت رو گفتی و مارو با دیدشون اشنا کردی، خیلی باید دقت کنی که وقتی دیگران میبینشون تضاد نداشته باشه-اینو زود تر گفتم که حواستو جمع کنی:b:-
و گرنه بهتم گفتم داستانت عالیه و هر دفعه هم بهتر از قبل مینویسی و پیشرفت میکنی.:8:(این نظرو دیر دادم ببخشید:40:)
_____________________________
و یه حرفی هم به خواننده های عزیر بگم که اون 58 صفحه فصلی رو که میبینید رو هرکسی نمیتونه انقدر خوب و زود تحویلتون بکنه پس بی انصافی نکنید و بزارید مرتضی و ویرایش گرش با خیال راحت و وقت کارشون رو انجام بدن که یه چیز خوب ما بشینیم بخونیم.:65::1:
با تشکر
من دقیقا نمیدونم نویسنده محترم کتاب چندمشونه اما به نظرم هرچی جلوتر میریم نوشته هاشون پخته تر میشه
اگه این کتاب یه ویرایش اساسی بشه نوشته خوبی از اب در میاد
به نام خدا
نقدی بر داستان اربابان زمین:شکارچی
سیگنال سینوسی
یادم میاید اوایلی که به وبلاگ فراسوی ذهن گام نهادم،یکی از چیز های که جلب توجه میکردفکاور داستانی بود به نام اربابان زمین:شکارچی.نوشته ی یک بنده خدایی به نام مرتضی.
این داستان تقریبا به صورت خارقالعاده ای مرا جذب کرد.من هم به دنبالش دانلودش کردم و خواندمش.آن موقع ها مثل الان درگیر نویسندگی در وب نبودم و زیاد با نویسندگانش آشنایی نداشتم.ولی بعدا که جدی تر وارد شدم،فهمیدم این داستان یکی از پر طرفدار ترین داستان های اینترنت است.
حال میخواهم بررسی کنم،این داستان در حد و اندازه ی خودش ظاهر شده یا نه.
1-گرافیک:
یکی از چیز هایی که مرا بسیار به داستان نزدیک کرد،کاور فوقالعاده زیبای آن است.این کاور که گویی آقا سینا درست کرده است،فوقالعاده جذاب و زیبا طراحی شده است و تقریبا تمام منظور داستان را میرساند.
صفحه آرایی داستان هم خوب انجام شده است و بسیار شیک و مجلسی مینماید.فقط در چند فصل یکسری تغیراتی در صفحه آرایی میبنیم که کمی اذیت میکند.
19/20
2-ایده ی کلی،پیرنگ و روایت داستان:
ایده ی کلی داستان نسبتا کلیشه ای است.یک دنیای گنده ای که تا خرخره پر از جادو هستش و که تاریخی پر رمز و راز دارد.در این بین یه پسری هم هست که خانوادش رو به قتل رسوندن و دنبال انتقامه.
ولی خوب نویسنده به قدری زیبا به این ایده ی کلیشه ای پرداخته است که تقریبا خود به ایده ای مستقل تبدیل میشود و راه خود را از دیگر داستان های مشابه جدا میکند.(البته اینم باید در نظر گرفت که کسی که داستان سفیر کبیر را خوانده باشد،کم وبیش شباهت هایی را میبنید.البته باز هم میگویم،شباهت،نه اینکه مرتضی اسکی رفته باشه.)
خوشبختانه این داستان از نظر پیرنگ داستانی فوقالعاده قوی است و تقریبا از همان اول داستان یک هدفی را دنبال میکند.هدفی که به داستان جهت میدهد و مانع این میشود که داستان از شاخه ای به شاخه ی دیگر بپرد.
روایت داستان هم به صورت سوم شخص دنبال میشود و منطق روایی خوبی برخور دار است.تقریبا هراتفاق داستان قبلش یک پاساژ گذاری خوب انجام شده است و تقریبا همه ی اتفاقات داستان قاعده ی علت و معلولی را خوب دنبال کرده اند.
در ضمن این داستان خوشبختانه ضرباهنگ خوبی را رعایت کرده است کهدر بیشتر جاهای داستان به چشم میخورد و تقریبا این ضرباهنگ را تا آخر داستان ادامه میدهد.
بهتر بگویم،داستان ریتمی در صحنات اکشن و غیر اکشن دارد را حفظ میکند و تقریبا نمیگذارد هیچ کدامشان بر دیگری غلبه کند.اگر هم غلبه کند،به قدری خوب پرداخت شده است که ما احساس ضعف نمیکنیم.
گره گشایی های داستان هم خوب و به موقع هستند ولی الان که در کل به داستان مینگرم میبینم که یک خورده از نظر تعداد زیاد هستند.
یک مشکل دیگری هم که در داستان است اینستکه حس میکنم هر چقدر رفته ام جلوتر کمی کیفیت کار نسبت به ابتدای آن پایین آمده است و این کمی توی ذوق میزند.
15/20
3-نثر و توصیفات:
داستان نثر فوقالعاده خوبی دارد که به طرز عجیبی(مخصوصا در یک سوم اول داستان)کشش دارد و به جز یکی دوقسمت داستان شما را همراه خود میکشاند.مخصوصا مقدمه ی داستان که به جرئت میتوانم بگویم یکی از طوفانی ترین مقدمه هایی است که تا کنون دیده ام که بسیار حرفه ای پرداخته شده است.
توصیفات نیز در سطح خوبی قرار دارند،نه زیادند و نه کم،بلکه به اندازه اند.
17/20
اکشن و صحنات هیجانی:
من بالاخره توانستم در این داستان یک اکشن جادوگری خوب را مشاهده نمایم.اکشن داستان خیلی نرم جلو میرود و شما را با خود همراه میکند.از توصیفات اضافی میپرهیزد و نسبتا هیجانی است.ولی یک مشکل دارد و آن هم این است که من خیلی دوست داشتم در دو قسمت نبردی حماسی را ببینم،یکی در مواجهه با آلاشیل و دیگری زمانی که کوروش به نجات دوستانش میرود.که متاسفانه نشد و تقریبا ما با یک اکشن معمولی و خوب طرفیم.نه یک اکشن حماسی خفن.
البته بعضی اوقات اکشن داستان در توصیفات لنگ میزد که کمی اذیت میکرد.
15/20
شخصیت پردازی:
شخصیت پردازی داستان نسبتا خوب کار شده است و حداقل شما را با خلق و خوی شخصیت ها اشنا میکند.و البته یک خوبی دیگرش هم این است که همه ی ضخصیت ها خوب مطلق نیستند و بعضی از اوقات هم گاف اخلاقی میدهند و اینا.
ولی خوب تا اینجای داستان ما پرداخت کاملی ندیده ام که من با شخصیت اصلی همذات پنداری کنم.
و امیدوارم در ادامه بهتر بشه.گرچه در همین فصول آخر دیدیم که کوروش نسبتا دارد با احساس میشود که من زیاد با این موافق نیستم.مخصوصا در صحنه ی شکنجه شدنش به وسیله یه ی هکتور میبینیم که بر خلاف گذشته کوروش ترس را بروز داده است.
15/20
در کل این داستانی که در پیش روی شماست یک داستان پر کشش و لذت بخش است که حداقل تا اینجای کار مرا از خود زیاد نا امید نکرده است.
81/100
نوشتن این فصل خیلی سخته
هنوز تموم نشده
نمیدونم دقیقا مشکل سر چیه
نمیتونم به اون سرعت بنویسم که تو یکی دو هفته ۷۰ صفحه نوشته باشم
شاید داستان جلو رفته اینجور شده
شایدم ... نمیدونم کلا یه مدت حس نوشتن نداشتم
بالاخره چیزایی پیش میاد ک کلا حس و حال افرادو عوض میکنه
سعی میکنم هرچه زودتر بنویسم
خودمم دلم میخواد خیلی سریع تر تموم بشه
ببخشید ک دیر شده
و انسان بر خود مغرور گشت و خدا عذابی چون کنکور را بر او فرستاد!!!
فصل دستمه. ولی باید قبلش هدیه شوم تموم شه. که امروز تمومه.
شرمنده ی همتونیم!!:17:میذارم یک زمان دقیق میگم.
واسه ی هدیه ی شوم هم اگر تونستی بگو که چه وقتی قراره گذاشته بشه. ممنون :دی
بعد میگم که این اربابان، فقط همین چندتا منطقه ی اربابی هستن؟ یعنی منظورم اینه که همه ی کره ی زمین (مثلا؛ اگر که داستان درباره ی کره ی زمین باشه) شامل این 13 تا منطقه میشه، یا اینکه اینها یه قسمتی از یه مکانی رو شامل میشن؟؟ اینو هر چی تلاش کردم نفهمیدم. واضح نبود برام