راننده سرویس، مثل همیشه دانش اموزان را سوار کرد و به راه افتاد. در میان راه وقتی از اینه به دانش اموزان نگاه میکرد باز نگاهش بر چهرهی علی ثابت ماند. چیزی در وجود این پسر بود که توجهاش را جلب میکرد.
او با لذتی بسیار به اسمان، درختان، گلها و.......نگاه میکرد. گویی همین لحظه متولد شده و برای اولین بار است که جهان را میبیند.او مثل دیگران نبود. بر عکس دیگران در سرویس سکوت میکرد و به بیرون خیره میشد.
بارها با خودش کلنجار رفته بود تا از پسر بپرسد، اما هر بار منصرف میشد. برم بهش چی بگم؟؟ بگم چرا به بیرون نگاه میکنی؟؟؟ نمیشه که.........
بلاخره کنجکاوی پیروز شد و تصمیم گرفت سوالی را که مدتها است ذهنش را مشغول کرده بود، بپرسد. بلاخره زمانی که همهی بچهها را پیاده کرده و فقط علی مانده بود، سوالش را پرسید:
چرا اینجوری به بیرون نگاه میکنی؟؟؟ انگار اولین باره که اینا رو میبینی.
علی مکثی کرد و سپس پاسخ داد:
من بیماری قلبی دارم، بیماریم طوریه که هر لحظه ممکنه قلبم از تپش وایسه. همین مسئله باعث شده تا تصمیم بگیرم از زندگیام لذت ببرم. یاد گرفتم در هر چیز زیبایش رو ببینم.یاد گرفتم که با دیدن این زیبایی ها زندگی کنم. خیلیهای دیگه هم مثل من این بیماری رو داشتن ولی نامیدی اونها باعث بد تر شدن وضعیتشون شده.من سعی میکنم که به راحتی از کنار این زیباییها نگذرم.
از حرفهای پسرک حیرت میکند. علی راست میگفت. انسانهای معمولی مثل خود او براحتی از کنار این زیباییها میگذشتند و زندگی خسته کننده و خاکستری رنگی داشتند. افسرده بودند و خسته از ادامه دادن راه. به فکر فرو رفت.......او هم مانند دیگران بود.
بعد از رساندن علی به پارکی رفت که هر روز دختر کوچکش را میبرد. تصمیم گرفت تا حرفهای پسر را امتحان کند. خیلی عجیب بود گویا برای بار اول این دنیا را میدید. حتی گلهای بنفشهی کنار بلوار هم زیبایی خاص خودشان را داشتند. برگ درختان، خندهی کودکان، وزش نیسم میان موهایش.......
چطور تمام این مدت از اینها غافل مانده بود؟؟ جواب بسیار واضح است. او تا به حال فقط نگاه کرده، اما ندیده بود. از ان روز به بعد سعی کرد همیشه، حتی در بدترین شرایط زیباییهای اطرافش را ببیند و از انها لذت ببرد.
**************
این داستان کوتاه رو چند سال پیش نوشتم.......دیگه خوبی بدی داشت به بزرگی خودتون ببخشین...
خوب بود ادامه بده نقدت نمی کنم ناراحت نشی ! بقیه بعد خوب نقدت می کنن شکننده باید دفاع کنی از خودت :دی . موفق باشی :53:
کافیه دیگه میلاد غرورتو بزار کنار ........
اه !!!!!!!!
رانوس پترونا كه اسمتو نميدونم..... كار ت خوب بود ولي يه چيزخيلي شعاري بود.
اين قيد بالاخره خيلي تو ذوق ميزد و متنت يكم روان نبود.
در كل خيلي خوب بود.......
رانوس پترونا كه اسمتو نميدونم..... كار ت خوب بود ولي يه چيزخيلي شعاري بود.
اين قيد بالاخره خيلي تو ذوق ميزد و متنت يكم روان نبود.
در كل خيلي خوب بود.......
ممنون بخاطره نظرتون
گفتم چون این داستان چند سال پیش نوشته شده بود بلاخره مشکلاتی داشت
ایشاا... با رمانم جبران می کنم.
شما رانوس صدام کن
خب بايد اعتراف كنم خوشم امد
شايد به نظر شعاري برسه ولي فكر كنم منم الان اينطورم، خسته از زندگي روزمره و بدون ديدن زيبايي هاي كوچك گوشه كنار.
اما خود داستان
يكم روي توصيفات و شخصيت پردازيت كار مي كردي بهتر ميشد يعني چي؟ يعني اينكه حالات راننده را جوري به تصوير بكشي كه درك كنيم اونم مثل بقيه است، ما نه بچه ها را ميبينيم ،نه علي و نه راننده ،اين به عهده خودته جوري بنويسي كه تصويرش در ذهن ما ايجاد بشه.
گرچه گفتي قديميه،اميدوارم كارهاي جديدت را بخوانم. موفق باشي
خب بايد اعتراف كنم خوشم امد
شايد به نظر شعاري برسه ولي فكر كنم منم الان اينطورم، خسته از زندگي روزمره و بدون ديدن زيبايي هاي كوچك گوشه كنار.
اما خود داستان
يكم روي توصيفات و شخصيت پردازيت كار مي كردي بهتر ميشد يعني چي؟ يعني اينكه حالات راننده را جوري به تصوير بكشي كه درك كنيم اونم مثل بقيه است، ما نه بچه ها را ميبينيم ،نه علي و نه راننده ،اين به عهده خودته جوري بنويسي كه تصويرش در ذهن ما ايجاد بشه.
گرچه گفتي قديميه،اميدوارم كارهاي جديدت را بخوانم. موفق باشي
ممنونم حسین بخاطره نقد سازنده تون
ولی فکر نکنم دوباره داستان کوتاه بنویسم ............... انگار در تخصص من نیست.
ولی بازم ممنونم
ممنونم حسین بخاطره نقد سازنده تون
ولی فکر نکنم دوباره داستان کوتاه بنویسم ............... انگار در تخصص من نیست.
ولی بازم ممنونم
تخصص با تمرين به دست مياد .
البته اگه داستان بلند مينويسي توصيه مي كنم داستان كوتاه ننويسي چون به شدت روي نثرت تاثير داره.
شايد بجز غم و اندوه حس ديگري باشد
شايد بجاي جرم و جنايت مهرباني باشد
شايد هم تكه ناني باشد،
و مايه ي شادماني يتيماني باشد
شايد آسماني باشد،
كه در آن فرشتگاني باشد
شايد اين باشد
شايد آن باشد
شايد آبي باشد
تا بشويي چشم ها
تا ببيني لطف را در قلب احسان ها
شايد سهرابي باشد
كه بگويد جور ديگر بايد ديد
چشم هارا بايد شست
-------------------------------
يه ديقه طبع شاعريم اومد يك شعر در قالب موج نو نوشتم
البته مرتبط با داستان رانوس جان
@سهیل@
شايد بجز غم و اندوه حس ديگري باشد
شايد بجاي جرم و جنايت مهرباني باشد
شايد هم تكه ناني باشد،
و مايه ي شادماني يتيماني باشد
شايد آسماني باشد،
كه در آن فرشتگاني باشد
شايد اين باشد
شايد اون باشد
شايد آبي باشد
تا بشويي چشم ها
تا ببيني لطف را در قلب احسان ها
شايد سهرابي باشد
كه بگويد جور ديگر بايد ديد
چشم هارا بايد شست
-------------------------------
يه ديقه طبع شاعريم اومد يك شعر در قالب موج نو نوشتم
البته مرتبط با داستان رانوس جان
@سهيل@
خیلی عالی بود،کیف کردم،فقط به نظرم بهتره اون را با آن عوض کنی،البته چیزی از شعر سرم نمی شه،شاید همینطوری باید باشه.:39: