Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

نا مادری

9 ارسال‌
6 کاربران
25 Reactions
1,902 نمایش‌
AMIR-E
(@amir-e)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
شروع کننده موضوع  



سلام . این یه داستانک دیگه از منه . خوب ژانرش وحشت نیست ، بیشتر جنبه ی اجتماعی داره .

منتظر نقد های ارزشمندتون هستم :دی

چشمان مارتین برقی زدند . انگار انگشتر طلایی هم زرق و برق خود را به رخ چشمانش کشید .

هوا طوفانی بود ، خشم باد ، حتی به پرندگان هم امان پرواز نمی داد . انگار ، ابر های سیاه عصبانی بالین خود را به

روی آسمان آبی باز کرده بود و حالا هوا چهره ای گرگ و میش داشت . درست مثل نا مادری ـم که بعد از ورود به

خانه با چهره ی بر افروخته اش روبرو شدیم .

من و برادر 6 ساله ام ، بعد از مرگ مادرم با نا مادری ام زندگی میکنیم . پدرم ماه ها پیش به یکباره مفقود شد . درست

مثل مرگ مادرم . ناگهانی و مشکوک .

پدرم با اینکه مشکلات زیادی داشت ، مرا به مدرسه فرستاد اما با مرگ مادرم خانه ، رنگ و روی خود را از دست داد .

انگار متروکه شده بود . و نقش اندوه و سیاهی از همه ی علت هایی که در متروک شدن خانه دست داشتند بیشتر بود .

تا اینکه پدرم خسته شد . دنبال همسر گشت و با نامادری حالم ازدواج کرد و این اتفاق باعث وقوع اتفاق هایی دیگر شد .

آن ها تصمیم طلاق داشتند اما به یکباره پدرم نا پدید شد .

در را محکم بست و به سمت برادرم ، مارتین رفت .

- مادر ، برایم شکلات خریدی ؟

و نا مادریم دوباره ، مثل همه ی روز های دیگر توی دهانش کوبید . مارتین با صدای بلندی به دیوار برخورد کرد .

- به چی نگاه میکنی ، بچه ؟ گمشو توی اتاقت !

و آن شب هم یکی از شب هایی بود که توی کاباره های مختلف از دیگران در قمار می باخت .

شدت عصبانیتش قابل توصیف نبود .

به سمت مارتین دویدم . انگار بیهوش شده بود . از سرش خون غلیظی جاری شد .

- چکار کردی مادر ؟؟؟ او .. او از هوش رفته

به طرف من خیز برداشت و این بار ، توی سرم کوبید . دوباره و دوباره . انگار قصد کشتنم را داشت .

- نزن . لطفا !ً

انعکاس نور رعد و برق شیشه را نورانی کرد . باران شدت گرفت .

تصمیمم را گرفتم . باید از این زندگی خلاص میشدم .

هر شب قمار ، هر شب عصبانیت و هر شب کتک ! مارتین دیگر نای راه رفتن نداشت . صبح روز قبل دستش سوخته بود .

از این زندگی لعنتی خسته شده بودم . باید کاری میکردم . باید هم خودم و هم مارتین را نجات می دادم .

چاقوی آشپز خانه را برداشتم . دسته اش سیاه شده بود . سالها از آن استفاده نکرده بودیم اما حالا ، خیلی بدردم میخورد .

امید ، بار دیگر ، در عمق افکارم شکل گرفت . من میتوانستم .

به سمت اتاقش دویدم و او را که در حال حرف زدن با تلفن بود دیدم .

چاقو را بالا بردم و محکم توی کمرش فرو کردم . دوباره و دوباره . آن قدر زدم تا مطمئن شدم مرده است .

چهره ی مخوفش که مملو از وحشت از مرگ بود ، کم کم شکلی دیگر به خود گرفت .

خون سرخ ، تمام اتاق را پر کرده بود .

نه ! من پشیمان نبودم . هیچ کس پشیمان نبود ! انگشتر را که حالا قطره ای خون ، به شکاف هایش رسوخ کرده بود را

برداشتم و موبایلش را هم توی جیبم گذاشتم و بعد از به دوش کشیدن مارتین بیرون پریدم .

این بار کار درستی کردم . این بار راه درست را انتخاب کردم ...


   
نقل‌قول
sina.m
(@sina-m)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 390
 

فکر نکنم توی داستانی که راوی اول شخص باشه خودش به خودش بگه چشمانم برقی زدند البته مطمن نیستم
وقتی پدر و مادر مفقود شدن نباید بگی مردند. چون معلوم نیست شاید زنده باشن از کجا میشه مطمن شد؟
فکر کنم بجای رنگ و رو میگفتی رنگ و بو بهتر بود
بجای اینکه بگی مارتین رو کول کردم میگفتی مارتین را بر روی دوشم گذاشتم زیبا تر بود
نثر یخورده مشکل داشت و بعضی جمله ها برای اینکه به هم دیگه بهتر وصل بشند احتیاج داره بهشون کمی اضافه کنی
ولی از انتقاد ها بگذریم داستان قابل قبولی بود هرچند که به نظر میرسید مقدمه یک داستان بلند باشه


   
reza379 and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 994
 

welcome to horror show
امير تركوندي.....
فقط متنت زياد روان نبود.....مشكل املايي داشت.......
يه سوال مگه از سر اون خون نميومد چرا نمرد؟
و يه چيز ديگه.......چاقوي آشپزي زياد تند نيس(ساتور بهتر بود).....كارش در حد يه خراش يا بريدگي سطحيه....تازه مگه چاقو رو چيكار كردين كه رنگش سياه شده بود.....اصلا رنگ اصلي چاقو چه رنگي بود؟
اون بدجنسي نامادري رو زياد معلوم نكرده بودي......
و يك چيز آيا شما به نامادري خود مي گوييد مادر؟من بميرم هم نمي گم........تازه وقتي كه داداشش رو زده بهش ميگه مادر(اينجاش خيلي خنده دار بود)راستي يكي كه سرش خون مياد تو ميگي واي سرش خون اومد عايا؟
راستي حس نفرتت رو خوب نشون ندادي و سريع يه چاقو برداشتي رفتي بكش بكش.....
مرگ نامادريه را خوب نشون دادي......
و يك چيز ديگه داستانت مورد داشت......اگه من نامادري داشتم حتما با اين داستان ميرفتم ميكشتمش.....يه كمي احساس ندامت ميزاشتي كه بچه ها جو گير نشن......
در كل خوب بود و يه چيز ديگه موفق باشي
اميدوارم در كار هاي بعديت پيشرفت بيشتري داشته باشي


   
reza379, milad.m and Matin.m reacted
پاسخنقل‌قول
AMIR-E
(@amir-e)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
شروع کننده موضوع  

sina.m;12457:
فکر نکنم توی داستانی که راوی اول شخص باشه خودش به خودش بگه چشمانم برقی زدند البته مطمن نیستم
وقتی پدر و مادر مفقود شدن نباید بگی مردند. چون معلوم نیست شاید زنده باشن از کجا میشه مطمن شد؟
فکر کنم بجای رنگ و رو میگفتی رنگ و بو بهتر بود
بجای اینکه بگی مارتین رو کول کردم میگفتی مارتین را بر روی دوشم گذاشتم زیبا تر بود
نثر یخورده مشکل داشت و بعضی جمله ها برای اینکه به هم دیگه بهتر وصل بشند احتیاج داره بهشون کمی اضافه کنی
ولی از انتقاد ها بگذریم داستان قابل قبولی بود هرچند که به نظر میرسید مقدمه یک داستان بلند باشه

1 - درست میگید ، تغییر دادم .
2 - مادر مفقود نشده و فقط پدر مفقود شده
3 - آخه خونه ، بو داره ؟ :29:
4 - تغییر داده شد
5 - خوب داستانک بود دیگه :دی
به هر حال مرسی از راهنماییتون

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

Anobis;12458:
welcome to horror show
امير تركوندي.....
فقط متنت زياد روان نبود.....مشكل املايي داشت.......
يه سوال مگه از سر اون خون نميومد چرا نمرد؟
و يه چيز ديگه.......چاقوي آشپزي زياد تند نيس(ساتور بهتر بود).....كارش در حد يه خراش يا بريدگي سطحيه....تازه مگه چاقو رو چيكار كردين كه رنگش سياه شده بود.....اصلا رنگ اصلي چاقو چه رنگي بود؟
اون بدجنسي نامادري رو زياد معلوم نكرده بودي......
و يك چيز آيا شما به نامادري خود مي گوييد مادر؟من بميرم هم نمي گم........تازه وقتي كه داداشش رو زده بهش ميگه مادر(اينجاش خيلي خنده دار بود)راستي يكي كه سرش خون مياد تو ميگي واي سرش خون اومد عايا؟
راستي حس نفرتت رو خوب نشون ندادي و سريع يه چاقو برداشتي رفتي بكش بكش.....
مرگ نامادريه را خوب نشون دادي......
و يك چيز ديگه داستانت مورد داشت......اگه من نامادري داشتم حتما با اين داستان ميرفتم ميكشتمش.....يه كمي احساس ندامت ميزاشتي كه بچه ها جو گير نشن......
در كل خوب بود و يه چيز ديگه موفق باشي
اميدوارم در كار هاي بعديت پيشرفت بيشتري داشته باشي

1 - الکی جو نده .
2 - چه مشکل املایی ؟
3 - مگه از سر هر کس که خون بیاد میمیره ؟ از سر من 10 بار خون اومده ولی الان اینجام :دی
4 - مگه باید تند باشه ؟؟؟؟ داستـــــــان اجتمــــــــــماعــــــیه !:18:
5 - توی روزنامه ها چند بار خوندی با چاقو کشته باشن ، ها ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 1000000 بــــــار !
6 - به تو چه که رنگ اصلیش چه رنگی بوووووووود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :14:
7 - :104:
8 - تو اگه خدایی نکرده نا مادری داشتی ، بهش میگفتی نامادری بیا اینجا ؟؟؟؟ :68: هـی نامادری میای اینجا ؟؟؟؟؟ :47:
9 - لطفاً ساکت شو
10 - شوخی کردم
11 - اووووووووف :دی
12 - اگه میخوای بقندی درست بنقد و چرت و پرت ننویس :دی
13 - مرسی ، فعلآً


   
milad.m, Anobis and Matin.m reacted
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Famed Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 994
 

amirezat;12462:
1 - درست میگید ، تغییر دادم .
2 - مادر مفقود نشده و فقط پدر مفقود شده
3 - آخه خونه ، بو داره ؟ :29:
4 - تغییر داده شد
5 - خوب داستانک بود دیگه :دی
به هر حال مرسی از راهنماییتون

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

1 - الکی جو نده .
2 - چه مشکل املایی ؟
3 - مگه از سر هر کس که خون بیاد میمیره ؟ از سر من 10 بار خون اومده ولی الان اینجام :دی
4 - مگه باید تند باشه ؟؟؟؟ داستـــــــان اجتمــــــــــماعــــــیه !:18:
5 - توی روزنامه ها چند بار خوندی با چاقو کشته باشن ، ها ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 1000000 بــــــار !
6 - به تو چه که رنگ اصلیش چه رنگی بوووووووود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :14:
7 - :104:
8 - تو اگه خدایی نکرده نا مادری داشتی ، بهش میگفتی نامادری بیا اینجا ؟؟؟؟ :68: هـی نامادری میای اینجا ؟؟؟؟؟ :47:
9 - لطفاً ساکت شو
10 - شوخی کردم
11 - اووووووووف :دی
12 - اگه میخوای بقندی درست بنقد و چرت و پرت ننویس :دی
13 - مرسی ، فعلآً

به هر حال نظر نويسندست....من حرفي ندارم
و يك چيز ديگه من فقط اون جاهايي كه به نظرم خنده دار اومد رو برات گفتم تا روش كار كني نه اين كه نقد كنم......


   
milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
ali7r
(@ali7r)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 127
 

امیر جان
داستان جالبی بود،فقط چندتا نکته:
تند پیش رفتی،یهو مادر کشتي،بعد با یه جمله نامادری پیدا شد،بعدم فورا پدر گم شد!
پر وبال بیشتری بده،وقتی می گی باعث وقوع اتفاق های دیگر.شد،باید یه کمی از اونا رو توضیح بدی،بعد تو فکر کن نامادری آنقدر ظالم قاعده باید ازش بترسم،نه اینکه بگن شکلات خریدی؟
امیدوارم از دستم ناراحت نشی،منتظر کارای بعدیت هستم.


   
پاسخنقل‌قول
AMIR-E
(@amir-e)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
شروع کننده موضوع  

ali7r;12473:
امیر جان
داستان جالبی بود،فقط چندتا نکته:
تند پیش رفتی،یهو مادر کشتي،بعد با یه جمله نامادری پیدا شد،بعدم فورا پدر گم شد!
پر وبال بیشتری بده،وقتی می گی باعث وقوع اتفاق های دیگر.شد،باید یه کمی از اونا رو توضیح بدی،بعد تو فکر کن نامادری آنقدر ظالم قاعده باید ازش بترسم،نه اینکه بگن شکلات خریدی؟
امیدوارم از دستم ناراحت نشی،منتظر کارای بعدیت هستم.

نه بابا ناراحت کدومه ؟؟؟
خودمم میدونم ، عجله ای نوشتم .
مرسی ، ببخشید


   
ali7r and milad.m reacted
پاسخنقل‌قول
proti
(@proti)
عضو Moderator
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1560
 

سلام
داستا ن کوتاه بود و خوب نوشته شده بود اما سرعتش نسبت به کوتاهیش بالا بود
دیگه اینکه سینا درست میگه رنگ چشمانش رو نمیبینه که بگه رنگ چشمانم برقی زدند
تازه اگه سوم شخص هم بود میگفت چشمانش نه رنگ چشمانش

استفاده از لفظ نامادی هم اشتباهه
کلا با یه ویرایش خوب خیلی بهتر میشه
موفق باشی


   
پاسخنقل‌قول
رانوس پترونا
(@petruna)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 104
 

فضای احساسیتون خوب بود.......شاید نواقصی داشت ولی موفق شدید احساس تنفر از نامادری رو در خواننده بیدار کنید.....
فقط یه چیزی بهتر نبود بجای اینکه مادر صداش کنن خانوم صدا می‌کردن؟؟ مادر یجوریه
زمنن وقتی اینقد با اونا بد بوده باید ازش می‌ترسیدن نه اینکه مارتین بگه برام شکلات خریدی!!
بازم ممنونم داستانتون بایه ویرایش سطحی خیلی بهتر می‌شه..


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: