Header Background day #23
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

ســـــــیــزدهمـــین قربــــانی !

14 ارسال‌
9 کاربران
32 Reactions
3,076 نمایش‌
AMIR-E
(@amir-e)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
شروع کننده موضوع  

- هی مایکل اذیت نکن !

دست مایکل را گرفتم و مانع ادامه ی قلقلک دادنش شدم .

- خیلی خوب ، حالا کی این کار را انجام دهیم ؟

- واقعاً این کار را انجام دهیم ؟

- دیدی ترسیدی ! تو نمیتوانی از من شجاع تر باشی .

و آن شب ... بد ترین شب زندگیم شد . همان شبی که رعدو برق امان گذر از قبر ها را نمی داد .

من و مایکل ، بهترین دوستم ، در شنبه ، 31 اکتبر برای ثابت کردن شجاعتمان راهی سفری عذاب آور شدیم . البته تا قبل

از این که مردگانی را که در حال پرتاب کردن کدو به یکدیگر بودند را دیدیم ، این سفر ، فقط شوخی کوچکی بیش نبود

ولی این شوخی ها شکل جدی و مبهمی به خود گرفتند .

مایکل یک چاقو کوچک و یک فانوس را به همراه کلید ماشین به همراه داشت . فقط همین . و من هم چراغ قوه ی

کوچکی که باتری هایش فرسوده شده بودند . نمی دانستم دارم چه میکنم . علت این کار چه بود ؟

اما زمانی ، این سوال مبهم را از خودم پرسیدم که تقریباً دیر شده بود . حالا موقع جان گرفتن تمام کابوس هایم بود .

زمانی که به قبرستان گرینفورد رسیدیم صدا های عجیب و نجوا گونه ای را شنیدیم که من را حسابی ترساند .

مایکل گفت : « خب ، حالا موقع چالش است ! »

من گفتم : « تو راه را بلدی ؟ »

- از آخرین باری که به این جا آمده ام دو سال می گذرد .

نیشش را باز کرد . می دانستم این حرف را فقط برای ترساندن من میزند و به راه رفتن ادامه دادم .

چند متر جلو رفتیم . در این حین مایکل حرف های عجیب و غریب و ترسناکی میزد .

بعد از دیدن نوری سفید که از کنار مان با فاصله ی نه چندان زیادی گذشت ایستادم .

- من باختم مایکل . بیا برگردیم .

مایکل شروع کرد به خندیدن . بعد از مدتی خنده ، از چشمانش اشک جاری شد .

و بعد ، شاهد اتفاقی ترسناک شدم . صورت مایکل وا رفت و مثل خمیر نازکی روی زمین ریخت .

جیغ کشیدم و پاهایم را به زمین کوبیدم .

تصمیم گرفتم به سمت ماشین فرار کنم ولی چیزی سد راهم شد . دستی بلند و استخوانی که از قبر بیرون آمده بود .

فریاد های گوشخراشی را سر دادم . هیچ کس آن اطراف نبود .

یقیناً من هم مثل مایکل به آرامی در سیاهی محو خواهم شد .

- کمکم کنید .... کــــمک !

قبر های اطرافم شروع به لرزش کردند و دست های ترسناکی از آن ها بیرون می آمدند .

- کـــــــــمــک !

به تدریج ، مردگانی با چهره های مخوف از منازلشان بیرون آمدند .

همه شان زمزمه می کردند : « سیزدهمین قربانی ! سیزدهمین قربانی » و به من نزدیک می شدند .

نزدیک و نزدیک تر .

بوی تعفن آن ها راه نفس کشیدنم را بسته بود .

کم کم نجوا ها به فریاد تبدیل شدند . سیزدهمین قربانی ! سیزدهمین قربانی !

با سرعت از میان حلقه بیرون آمدم . کتف یکی از مردگان شکست . استخوان ها با صدای تق و تقی نقش بر عرش شدند .

- کــــــمک !

به سمت ماشین دویدم . مه زیاد ، دیدن را برایم سخت کرده بود و من فقط اجسام کروی نارنجی رنگی را می دیدم که در

آسمان میچرخیدند .

دستگیره ی در را گرفتم و تکان دادم . با کمال ناباوری داخل ماشین را نگاه کردم .

در قفل بود .

تصمیم گرفتم از طریق جاده فرار کنم ولی وقتی پیکر مایکل را دیدم که شق و رق جلویم ایستاده نفسم بند آمد .

- کجا میخواهی بروی ؟ هـــا ؟

بعد ، چاقوی کوچک توی دستش را توی شکمم فرو کرد .

دوباره و دوباره .

شکمم پاره پاره شده بود . کلیه هایم . روده هایم و همه ی اعضای بدنم آرام آرام روی زمین می افتادند .

- نـــــــــــه !

از خواب بیدار شدم . خودم را توی تخت خوابم دیدم و بعد چهره ی گرفته ی مایکل را .

- آیا مایلی دوباره در شب هالووین به قبرستان برویم ؟

خنده ای مرموز بر لبانش نقش بست . او نمیتوانست واقعی باشد ؟ میتوانست ؟


   
رانوس پترونا، sossoheil82، reza379 و 10 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

آفرين امير.....
خوب بود ولي حس ترس رو زياد به خواننده القا نميكرد....
يه چي مثل بعضي از كار هاي استاين بود.


   
milad.m، mahna.re13772 و mahna.re13772 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
mahna.re13772
(@mahna-re13772)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 56
 

جالب بود فقط زیاد ترس نداشت:دی
حس ترسش کم بود نثرش هم خوب بود
ولی در کل عالی بود
موفق باشی


   
milad.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
 

عالی بود امیر از این بهتر هم میتونستی ترسناکترش کنی در کل خسته نباشی و منتظر نوشته های بعدیت هستم . :53:
یک نکته اونجا که دل و روده هاش و قلوه ایناش داشت میریخت خنده دار بود :دی:71: اصلا شبیه داستان ترسناک نبود . :53:
بقیه نکته ها رو هم که دوستان یاد آوری کردن
موفق باشی :53:


   
Matin.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
AMIR-E
(@amir-e)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
شروع کننده موضوع  

Anobis;12360:
آفرين امير.....
خوب بود ولي حس ترس رو زياد به خواننده القا نميكرد....
يه چي مثل بعضي از كار هاي استاين بود.

آره دیگه متعادل نوشتم که بتونی بخوابی .
خخخخخخخخخ :دی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

mina;12361:
جالب بود فقط زیاد ترس نداشت:دی
حس ترسش کم بود نثرش هم خوب بود
ولی در کل عالی بود
موفق باشی

درسته مینا خانم ترسناک نبود ...
توی داستانک های بعدیم از ترس بیشتری استفاده میکنم .
مرسی از نظرتون
موفق باشید

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

milad.m;12362:
عالی بود امیر از این بهتر هم میتونستی ترسناکترش کنی در کل خسته نباشی و منتظر نوشته های بعدیت هستم . :53:
یک نکته اونجا که دل و روده هاش و قلوه ایناش داشت میریخت خنده دار بود :دی:71: اصلا شبیه داستان ترسناک نبود . :53:
بقیه نکته ها رو هم که دوستان یاد آوری کردن
موفق باشی :53:

مرسی میلاد جان .
توی داستانک بعدیم اجازه ی خوابیدن رو بهت نمیدم .
خخخخخخخخخ :دی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

دوستان ، لطفآً عقایدتون رو بگین ، منتظر نقد های ارزشمندتون هستم .:a:


   
mahna.re13772، Anobis و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
رانوس پترونا
(@petruna)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 110
 

نثر روان و خوبی دارین ولی ..........نمی دونم چطور بگم...........داستان باید ترسناک می‌بود ولی ترس رو منتقل نمی‌کرد............باید بیشتر روی جزئیات دقت کنید تا بهتر بتونید احساسات رو القا کنید. در مورد پایان داستان هم باید بگم ایده‌ی خوبی بود.......خواننده رو روی یک دو راهی قرار دادید که ایا تمام داستان خواب بوده یا واقعیت داشته؟
امیدوارم در اینده شاهد نوشته‌های بیشتری از شما باشیم


   
milad.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 705
 

داستان زیبا بود
ولی من بیشتر بهش خندیدم تا بترسم :دی:دی
به نظرم میتونستی قسمت هایی که توی قبرستون هستندرو بیشتر توصیفی بنویسی


   
milad.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
AMIR-E
(@amir-e)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
شروع کننده موضوع  

nafise;12382:
داستان زیبا بود
ولی من بیشتر بهش خندیدم تا بترسم :دی:دی
به نظرم میتونستی قسمت هایی که توی قبرستون هستندرو بیشتر توصیفی بنویسی

خندیدید ؟؟؟؟؟؟؟ :38:


   
carlian20112 و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ali7r
(@ali7r)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 128
 

امیرجان
داستان خوبی بود،موضوع جذابی داشت،ولی همونطور که دوستان گفتن،القای ترس کم بود،به نظرم بیشتر روی صحنه ساری کار کتن،توصیفات بیشتری به کار ببر،از صدا ها هم استفاده کن،مثلا بگو صدای هوهو جغد می یومد،یا اینکه هر چند قدمی که جلو می رفتم از اطراف صدای شکستن چوب،یا نمی دونم:39:پچ پچ آدم می یومد.
منتظر داستان بعدی هستم،می خوام نزاری اون شب هیچکی بتونه بخوابه هاااااااااااا.


   
milad.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
AMIR-E
(@amir-e)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
شروع کننده موضوع  

ali7r;12392:
امیرجان
داستان خوبی بود،موضوع جذابی داشت،ولی همونطور که دوستان گفتن،القای ترس کم بود،به نظرم بیشتر روی صحنه ساری کار کتن،توصیفات بیشتری به کار ببر،از صدا ها هم استفاده کن،مثلا بگو صدای هوهو جغد می یومد،یا اینکه هر چند قدمی که جلو می رفتم از اطراف صدای شکستن چوب،یا نمی دونم:39:پچ پچ آدم می یومد.
منتظر داستان بعدی هستم،می خوام نزاری اون شب هیچکی بتونه بخوابه هاااااااااااا.

اوکی علی جان . منتظر باش . تگت میکنم برا داستان بعدیم .


   
ali7r واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
carlian20112
(@carlian20112)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 705
 

amirezat;12385:
خندیدید ؟؟؟؟؟؟؟ :38:

اره
مخصوصا قسمتی که مردگان داشتند از قبر ها بیرون می امدند
خیلی باحال بود


   
milad.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Lady Joker
(@lady-joker)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 553
 

عجب پتانسیلی داشت این داستان ... واقعن حیف که اینطور سرسری نوشته شده

برگردید روش و سعی کنین روی جزئیات و جامپ اسکر ها بیشتر کار کنین. این یه داستان کوتاه واقعن ترسناک می تونه باشه

اینکه با دیالوگ کار رو شروع کردی، یعنی می دونی داری چیکار می کنی و این خودش یه نکته ی مثبته اما انتخاب واژگانت خوب نیست و داستان رو گاهی وقتها از روونی بیرون کشیده

جیغ کشیدم و پاهایم را به زمین کوبیدم .

این خیلی صحنه باحالی بود :21: اما آوردنش توی یه داستان ترسناک که قراره خواننده رو بترسونه نه اینکه به خنده بندازه، اصلاً درست نیست

یه اصلاحی این کار می خواد، با اینکه تکراریه اما من ازش خوشم اومد

موفق باشی


   
رانوس پترونا و رانوس پترونا واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AMIR-E
(@amir-e)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
شروع کننده موضوع  

Lady Rain;12445:
عجب پتانسیلی داشت این داستان ... واقعن حیف که اینطور سرسری نوشته شده

برگردید روش و سعی کنین روی جزئیات و جامپ اسکر ها بیشتر کار کنین. این یه داستان کوتاه واقعن ترسناک می تونه باشه

اینکه با دیالوگ کار رو شروع کردی، یعنی می دونی داری چیکار می کنی و این خودش یه نکته ی مثبته اما انتخاب واژگانت خوب نیست و داستان رو گاهی وقتها از روونی بیرون کشیده

این خیلی صحنه باحالی بود :21: اما آوردنش توی یه داستان ترسناک که قراره خواننده رو بترسونه نه اینکه به خنده بندازه، اصلاً درست نیست

یه اصلاحی این کار می خواد، با اینکه تکراریه اما من ازش خوشم اومد

موفق باشی

مرسی ، حتمآً


   
milad.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
sossoheil82
(@sossoheil82)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 369
 

یه سوالی ذهن منو به خودش درگیر کرده
این سیزدهمین قربانی یعنی چه؟ اصلاً کجا هست؟ اون دوازده تای دیگه کجان؟
.
.
.
.
.
.
دوستان هرکی این قربانی هارو برداشته خودش بیاره تحویل بده:دی


   
milad.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
اشتراک: