Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

ظهور تاریکی

5 ارسال‌
3 کاربران
11 Reactions
1,758 نمایش‌
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
شروع کننده موضوع  

یک قسمت از کتاب افسانه اولین رانده شده .
نوشته خودم :53:

هزاران سال از کشته شدن ابلیس میگذرد همه نژاد ها در صلح ودوستی در زمین ، آسمان (بهشت) دوباره بازسازی شده و برزخ زندگی میکنند آن ها همه چیز را فراموش کردند . واقعیت به افسانه و بعد به اسطوره تبدیل شد و هیچ کس نمی دانست در گوشه ای از جهان در بهشت یکی از خدمتکاران با وفای ابلیس به نام عفریت دارد زندگی می کند و انگشتری از پلیدی ...
عفریت با انگشتری که ابلیس به او داده بود توانسته بود این همه سال زندگی کند چون آن انگشتر فنا ناپذیری بود و هرکس آن را دستش می کرد دیگر هیچ وقت نمی مٌرد .
خداوند که از موضوع زندگی عفریت در بهشت آگاه بود ولی به خاطران که عفریت چنان قدرتی نداشت برای همین از گشتن او چشم پوشی کرد و او را کاری نداشت و گذاشت او در بهشت زندگی کند. بعد از مدتی عفریت به یاد ابلیس افتاد و انگشتری که در اختیار داشت او وسوسه شد تا خودش را مانند ابلیس بزرگ جلو دهد و بتواند دومین پادشاه تاریکی در جهان شود ... برای همین منظور بار سفر بست و از بهشت پنجم به بهشت های دیگر رفت تا به طرف سرزمین دور یعنی جهنم رود. او به طرف پله هایی که بعد از دروازه آسمان اول بودرفت و از انها پایین آمد تا به برزخ رسید او خود را به زور از کولاک های برزخ رد کرد و به پلی که برزخ را به زمین وصل می کرد رسید در انجا سربازان غول های یخی بودند او عصای خود را برداشت و با یک جادو سربازان را کشت و روی پل رفت و طرف دیگر پل او را به درون اتشفشانی برد درون اتشفشان خیلی داغ بود به طوری که هر موجودی وارد انجا میشد می سوخت و از بین می رفت ولی چون عفریت سایه ای بیش نبود به راحتی توانست از انجا بگذرد و از درون درب آتشفشان که به صورت غاری بزرگ بود بیرون آمد و از اتشفشان دور شد فرسنگ ها راه رفت تا به سرزمین زیبا رسید انجا سرزمینی بود پر از درختان میوه با میوه هایی که هیچ وقت تمام نمی شد و گل های زیبا و مطبوع و هوایی بسیار دلچسب بود رسید او که یک زمانی خدمتکار ابلیس بود و اصلا زیبایی ها را دوست نداشت با قدرت خودش و عصایی که در اختیار داشت آتشی به طرف در ختان فرستاد تا آنها را بسوزاند ولی ان درختان اصلا نسوختند وسالم بودند دو سه باری این کار را انجام داد و بازی نسوختند عفریت فهمید طلسمی است ان طلسم جادوگر سرزمین زیبا بود به نام آسمارو که جادوگری از نژاد خیر جادوگران بود که بعد از نابود شدن نژادشان توسط ولدمورت به این سرزمن پناه اورده بود . و عفریت که نمی توانست ان را نابود کند به فکر انگشتر افتاد انگشتر را برداشت و در انگشت شصتِ دستِ چپش کرد .
عفریت چهره پیدا کرد چهره ای ترسناک و خوفناکتر از قبل سلاحس تغییر کرد و به شمشیری سیاه و بزرگ که بیشتر شبیه شلاق بود تبدیل شد انگار ابلیس دوباره زنده شده است ... عفریت قدرت باطنی ابلیس را دارا شد و درخت ها را مثل اب خوردن سوزاند و تمام جنگل را اتش زد .. آسمارو تا از قضیه اگاه شد خود را با سورتمه ای که اسب های تکشاخ ان را می کشیدند به عفریت رساند و عفریت با سلاقی که در اختیار داشت سورتمه ی ان جادوگر را چپه کرد تا ان جادوگر از روی سورتمه به پایین پرت شود جادوگر بلند شد و با جادو هایی که در اختیار داشت شروع به ضربه زدن به عفریت شد عفریت غیب شد و ان طرف جنگل ظاهر شد و با شلاقش یک ضربه زد و عصای سبز آسمارو که از گل بود از وسط نصف شد و عفریت به طرف آسمارو رفت وشلاقش را که لبه های تیزی هم داشت دور گردن آسمارو انداخت و با یک حرکت سرش را از تنش جدا کرد و به راه خود ادامه داد تا به یک دهکده ای رسید در انجا انسانها زندگی می کردند رفت در میان انها و شروع به تفرقه افکنی کرد و مردم دهکده را به جان هم انداخت انها همدیگر را می کشتند عفریت در کنار چاه که وسط دهکده بود آنها را تماشا می کرد گروهی از انسانها که قوی تر از بقیه بودند برنده شدند و عفریت پیش آنها رفت و داستان را برایشان تعریف کرد همه آن انسانها با او پیمان بستند و با او به راه افتادند آنها حدود دویست نفری بودند ....
عفریت و دویست یارش به راه ادامه دادند تا به یک رود رسیدند عفریت به گروهی انسانها دستور داد تا درختی را مه کنار رود است را با تبری که در اختیار دارند بشکنند تا از روی رود رد شوند انها نیز درختی که حدود صد متر بود را شکستند و از روی آن رد شدند و به ان طرف رود رفتند. از روی کوه ها و دره ها گذشتند تا به سرزمین جادوگران پلید رسیدند بعد از مرگ ولدمورت در بهشت پسرش کیان به فرمانروایی جادوگران رسیده بود او بر عکس پدرش فردی بود که اهل مذاکره دوستی و مهربانی بود . عفریت و انسانها از فرمانده سربازان حامور درخواست کردند تا با کیان صحبت کنند حامور قبول کرد وانها را پیش کیان برد عفریت که جلو تر از بقیه بود و کیان را گفت با من دوست می شوی کیان گفت برای چه کاری حمله به جهنم. کیان نیز مانند پدرش گول می خورد و قبول می کند .. عفریت تمام موجودات را یکی پس از دیگری گول می زند با حدود میلیاردها سرباز از الفها ، انسانها و کوتوله ها به جهنم می رود........
تمام جهنم را تسخیر کرد و تمام جهنمیان را به زانو در می اورد و خود را پادشاه جهنم کرد و قلعه ای بزرگتر از قلعه قبلی که ابلیس ساخته بود ساخت دوباره تاریکی بر تمام جهان تنین انداز می شود دوستی ها به دشمنی تبدیل شد ارامش به هیاهو تبدیل شد عفریت از ابلیس بسیار قوی تر شد او زمین و برزخ را نیز تسخیر کرد و تمام موجودات و نژاد هایش را پلید و فاسد کرد حتی بسیاری از بهشتیان را نابود کرد و قسمت هایی از بهشت را نیز آلوده کثیفی کرد. او خود را خداوندگار تاریکی خواند و اسمش راهم عوض کرد و لوسیفر( یکی از لقب های ابلیس ) نامید.


   
Matin.m، barsavosh، Anobis و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1063
 

فکر نمی کنم نیازی باشه این رو نقد کرد. این مال گذشتته. از اون وقتی که این رو نوشتی فکر کنم تا الان خیلی پیشرفت داشته باشی توی نوشتن. اما چون خودت دوست داری میگم. هر چند من خودم هیچی بلد نیستم و فقط چیزی که فهمیدم رو میگم و اینکه اگر یکی از بزرگان نویسندگی این متن من رو بخونه حتما ردش میکنه. به احتمال زیاد ولی
نثر داستان رو که دیگه خودت میدونی. اصلا خوب نیست. مثلا یک پاراگراف 4 یا 5 خطی رو همش و و و و و . خب چه کاریه. میتونی به جای استفاده از "و" از انواع مختلف جمله ها استفاده کنی. و خب حالا این به کنار. این طور که داستان پیش می رفت واقعا نمیدونم چی بگم دربارش. یعنی به حدی این داستان پر سرعت بود که اصلا نمیشد اسمش رو داستان گذاشت. واقعا این نوع کسی رو جذب نمی کنه. هر چند میگی این نوع نوشتن، که یعنی اضافه گویی نداشته باشه و فقط همینجوری بدون افتادن هیچ اتفاق و مسئله ای به سادگی تمام داستان رو جلو بردن، طرفداران خوش رو داره. من اصلا باهات موافق نیستم. امکان نداره این سبک نوشتن، که اصلا به نظر من نمیشه سبک حسابش کرد، اونطور که تو میگی طرفدار داشته باشه میلاد جان. من واقعا نمیدونم چی بگم. اصلا اون تفکری که راجع این داستان دارم قابل وصف نیست. مثلا این که نوشتی سفر خود را آغار کرد به بهشت اول رفت ، وارد پله هایی شد که اورا به جهنم می رساند. به جادوگری که ولدمورت! نسلشون رو منقرض کرده، هجوم برد و ... . برای من که اصلا قابل قبول نیست. حالا از کنار خیلی مسائل بگذریم چون اگر بخوام یکی یکی دربارشون حرف بزنم باید دو برابر جلدی که نوشتی بنویسم. اما ایده. نمیدونم شاید اگر بیشتر بهش می پرداختی و نثرش رو اتفاقات رو یه مقدار داستان میدادی بهشون و در حد یک داستان ارائش می دادی خیلی بهتر می شد. مثلا در رابطه با اونجا که رفت و رفت و رسید به جایی که انسان ها بودند!!!!! اون ها رو گول زد!!!!!!!!! خب از اصل قضیه بگذریم. چرا به همین سادگی؟؟؟؟ خب مثلا جریان گمراهی یکیشون رو مینوشتی که دیگه از اون فرد شروع شد به کشتار و گمراهی بقیه و ... .
خلاصه فکر نکنم این داستان رو به صورت خوب و دقیق از روی فکر و اصول داستان نویسی( که البته به نظر خودم اصول مهم نیستن. اینطور نیست که به صورت اکتسابی بری و بخونی و یاد بگیری. شاید تجربه ای یا شاید بیشتر از لحاظ درک کردن باشه.) این کتاب رو نوشته باشی. انگار که تحت تأثیر برخی عوامل این داستان رو نوشته باشی. به قول معروف: جو گیر بودی و خواستی یه چیزی بنویسی و نوشتی.!
خلاصه باید ببخشی اگر خیلی تند بود. به نظرم اگر این متن مال قبلا بوده و تو انتخابش کردی برای گذاشتنش توی این سایت، مجبور نبودی دقیق همون رو بزاری. میتونستی با توجه به چیزهایی که از آقا حسین و آیدا جان و آتوسا خانوم و بقیه بچه ها که بهت گفتن و کمک کردن و ضعف هات رو گفتن استفاده کنی، همین متن رو تغییر بدی و یه متن قشنگ تر ارائه بدی.


   
Anobis و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
شروع کننده موضوع  

ممنون که نظرت رو دادی رضا عزیز :9:


   
Matin.m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

ميلاد جان كار خوبيه ولي هنوز يكم جاي كار داره......
بنظر من از علائم نگارشي هم استفاده بيشتري ببري بدك نباشه......
من هم با نظر رضا عزيز كاملا موافقم.......


   
Matin.m و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
شروع کننده موضوع  

ممنون آرمان عزیز این نوشته های مال یک سال پیش است و به دلایل شخصی هنوز وقت نکردم ویرایش کنم برای همین همین طوری در سایت ها قرار دادم :53:


   
Matin.m و Anobis واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
اشتراک: