Header Background day #25
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

دانلود رمان شب های زامبی

6 ارسال‌
5 کاربران
16 Reactions
2,917 نمایش‌
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
شروع کننده موضوع  

تالارگفتمان 1
نام کتاب : شبهای زامبی

مترجم : کیمیا آشوری

نویسنده : تام لیشانبرگ

ژانر:
فانتزي ، ماجراجویی،نیمه ترسناک !!! (این ژانر جدیدیه از خودم درآوردم)

زبان:
فارسي
تعداد صفحه : 66
حجم فایل : 825 کیلو بایت

منبع: www.98ia.com


بخشی از فصل اول :


دیو کانر، تنها ۳۲ ساله بود، وقتی که به صورت غیرمنتظره ای درگذشت.او هنوز هم تنها ۳۲ ساله بود، وقتی که به صورت غیر منتظره ای به زندگی بازگشت.
نخست، به خاطر نمی آورد که چگونه کارش در قبر کم عمق، به پایان رسیده، فقط می دانست که چنگ زدن راهش به بیرون، جهنمی بود و مزه ی آن کثافت برای بقیه ی زمانش روی زمین، در دهانش باقی می ماند. بیشتر از هر چیزی احساس سرما و کرم هایی که در طول صورتش می خزیدند را داشت. دقیقا فکرِ “من از اینجا بیرون اومدم” نبود.
یک حرکت بود،یک ترس ناگهانی در درونش جریان پیدا کرد و تقلا کرد تا دست هایش را که به پهلوهایش سنجاق شده بود تکان دهد.
اول، فقط می توانست وول بخورد،با هل دادن آن ها هر چه سخت تر به بیرون توانست احساس کند که آرنج هایش کمی جا پیدا می کنند و انگشتانش تا زمانی که توانست ذره ای آن ها را حلقه کند، کشیده شدند.این تمام آن چیزی بود که او نیاز داشت. ذره به ذره، او جای بیشتری را برای پاک کردن جای بیشتر، پاک کرد.
حالا او داشت به کثافت خیس و چسبناک لگد و مشت می زد و آن را می خراشید و تمام غرایزِ در بدنش را احساس می کرد، همچنانکه که حس می کرد ذراتی که به درون دهان و بینی اش می ریزند و چشم ها گوش هایش را پر میکنند، باعث خفگی اش می شوند.تا این که ناگهان، هوا آزاد شد؛هوای سرد شبانه، با نم نم باران پایین می آمد.او بیرون آمده بود.

خلاصه:

زامبی بودن، زیاد آسان نیست. این می توانست خاطره ی ۵ کلمه ای دیو کانر باشد.”نخست، او به خاطر نمی آورد که چگونه کارش در قبر کم عمق، به پایان رسیده، فقط می دانست که چنگ زدن راهش به بیرون، کاری جهنمی بود و مزه ی گل و لای برای بقیه ی زمانش روی زمین، در دهانش باقی می ماند.


با توجه به این که مترجم عزیز گفته اند این کتاب ادبیات متفاوتی داشته و بعد از 3 بار ویرایش بدین
شکل تغییر کرده است نظر خود را در لینک منبع ثبت کنید .



   
snakeeyes، ali7r، aliitraxex2 و 8 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Anobis
(@anobis)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1032
 

سلام امين جان
داستان كوتاه قشنگي بود
خوشمان آمد


   
s4m و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ahmaad
(@ahmaad)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 767
 

هیجان شروع داستان بیشتر از هیجان پایان داستان بود.
انتظار هرنوع پایانی داشتم به جز این.( داستان رو بی معنی کرد)

خسته نباشین:53:


   
s4m و milad.m واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
arwen
(@arwen)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 209
 

داستان قشنگی بود
به نظرم میتونست حتی بهتر هم باشه ترجمه خوبی هم داشت
ژانرش نزدیک به زامبی دارن شانه


   
s4m واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
s4m
 s4m
(@s4m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 418
شروع کننده موضوع  

arwen;10682:
داستان قشنگی بود
به نظرم میتونست حتی بهتر هم باشه ترجمه خوبی هم داشت
ژانرش نزدیک به زامبی دارن شانه

نه بابا دارن شان که هیچکی شبیه بهش نیست ! ! ! ! هیچ کی ها ‍! اربابیه برای خودش هیجانی که تو داستاناش دیده میشه تو کمتر داستانی دیدم !


   
پاسخنقل‌قول
milad.m
(@milad-m)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 615
 

بله واقعا جالب بود ایده ی عالی داشت و بسیار متنوع بود ....


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: