با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.
مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟
با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .
مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:
دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g
لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story
دورگه کتاب دوم |
فصل |
دانلود |
فصل |
دانلود |
فصل 1(تعقییب و گریز) | دانلود | فصل 2(اِدورا) | دانلود |
فصل 3(برخورد) | دانلود | فصل 4(تصمیم) | دانلود |
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) | دانلود | فصل 6(منطقه تاناریس) | دانلود |
فصل 7(راه حل) | دانلود | فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) | دانلود |
فصل 9(در راه ناردا) | دانلود | فصل 10(حس جدید، انتقام...) | دانلود |
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) | دانلود | فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) | دانلود |
فصل 13(ایلا) | دانلود | فصل 14(لورتگا) | دانلود |
فصل 15(دردسر در شمال) | دانلود | فصل 16(تصویری در اینه!) | دانلود |
فصل 17(اولین دیدار) | دانلود | فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) | دانلود |
فصل 19(خیانتکار) | دانلود | فصل 20!(اعتراف) | دانلود |
فصل 21(اولین نبرد واقعی) | دانلود | فصل22(اولین دختر دورگه) | دانلود |
فصل 23(دره ممنوعه) | دانلود | فصل 24(گرگ تنها) | دانلود |
فصل 25(شب برخورد) | دانلود | فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) | دانلود |
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) | دانلود | فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) | دانلود |
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) | دانلود | فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) | دانلود |
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) | دانلود | فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) | دانلود |
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل34 | دانلود |
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) | دانلود | فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) | دانلود |
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) | دانلود | فصل 40(اغاز نبرد) | دانلود |
فصل 41(پایان) | دانلود | فصل 42(او خواهد امد) | دانلود |
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 | دانلود | فصل 44(بازگشت) | دانلود |
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده | دانلود | فصل 46(پایان نبرد بزرگ) | دانلود |
فصل 47(مردی روی شاخه) | دانلود | فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) | دانلود |
فصل 49(هنری...) | دانلود |
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: | دانلود |
فصل51(تسخیر شده) | دانلود | فصل52(هزار سال تنهایی) | دانلود |
فصل53(پایان روئیا) | دانلود | فصل 54(درخت وجود) | دانلود |
فصل 55 (ارباب اعماق) | دانلود | فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) | دانلود |
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوهای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) | دانلود | فصل 58(اخرین دیدار) | دانلود |
فصل 59 (تاس سرنوشت) | دانلود |
ا
وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید |
http://omidmoradpour.rozblog.com |
دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید
توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.
اخبار:27/3/98 سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.
توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.
آخرین و جدیدترین اطلاعیه:
واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی
سلام
به به اقا رضا ممد و راسل جان عالی بود. یعنی منو فکر میکنید نقد پذیر نیستم! بزنم! خخخخخ
اقا شما در کوفتن و له و لورده کردن دورگه ازاد ازاد هستین بزنید صافش کنید بره حالشو ببرید.و خب حالا نظر من:
بله بسیار هم قبول دارم که جمله هام و نگارش ادبیم مشکل زیادی داره البته توی ادامه داستان کتاب اول دیدین که با وارد شدن مهرنوش بانو فک کنم از فصل 10 12 ب بعد کلا ویراستاری داستان عالی شد و همه چیزش درست شد از نظر نگارشی تا اون موقع ویراستار نداشتم با اینکه بیشتر فصول به کمک بانو پروتی و مهرنوش بانو ویراستاریشون درست شد اما نتونستم روی نت اپلودشون کنم.
درباره بو کشیدن هنگام دویدن حیون ، والا حیوان شناس نیستم ولی دیدم توی فیلم و سریال ها و مستندات که وقتی یه حیون میترسه از شکارچیش تا یه فاصله زیادی رو میدوه حالا چه اون شکارچی دنبالش باشه چه نباشه بعد توقف میکنه و اطرافش رو چک میکنه حالا بو میکشه میبینه گوش میده نمیدونم دیگه توی حرکتم میتونه این کارو بکنه یا نه این دیگه باید سوالش از یه جانور شناس پرسیده بشه نه از یه فرد معمولی.ممدجان گفته بودن که جذب داستان نشدن. خب درسته فصل های اولیه داستان شاید هیچ هیجانی نداشته باشن و بیشتر فضا سازی و دنیا سازی باشن تا حالا کسی داستانی توی دنیای خاص اجنه دیده؟ اگرم دیده من که ندیدم و نخوندم پس برای ساخت یک دنیا نیاز هست که زمان صرف بشه و متن نوشته بشه توضیحات داده بشه و ممکنه حجمشون از اتفاقات داستان کمی بیشتر هم بشه و این باعث میشه از هیجان داستان کاسته بشه اما واقعا این لازمه نمیشه خواننده رو توی یه دنیای ناشناس رها کرد که هر حرکتش براش معما باشه هر رویدادی اتفاقی بشه معما باید اصولی پیش رفت. نمییگم کارم بی نقص بوده یا حتی نرمال بوده معتقدم ضعیف بوده کارم اما اولین کارمه که توی نت این قدر گسترشش دادم و فصل دهی انجام دادم الان رسیده به 47 فصل روی نت. با اینکه بیرون از نت داستان دارم که چندین برابر اینه اما این دورگه بود که روی نت اومد و باعث پیشرفت و ترقیی پله پله من شد و توی این روند فصل دهی تونستم توانایییم رو بهتر کنم.
اگر کسی داستان رو از اول دنبال کرده باشه به خوبی در جریان قرار میگیره که اوایل داستان قلمم چطور بود و الان به این بخش که رسیدیم چقدر متفاوت شده و این روند تا انتهای داستان چقدر میتونه متفاوت تر بشه. به نظرمن حتی اگر دورگه یک شکست توی نوشتن هم در نهایت تلقی بشه برای من یک پیروزی بزرگ و پشرفت چشم گیره.رضا جان یه پیشنهاد برات داشتم. اگر قرار باشه 47 فصل رو یکی یکی نقد کنی این کار باعث خستگی نقد کننده هات میشه به نظرم مثلا 3 4 فصل رو یکجا نقد کنید خیلی بهتره چون 47 فصل 47 نظر درباره داستان از هر نفر به نظرم خیلی خسته کننده میشه و گروه نقدت به مشکل میخوره.
پیشنهاد من این بود ولی خودت بهتر میدونی گلم. ایشاا... که موفق باشی یا علی
احساس می کنم این یک اعلام جنگه امید! باشه! سپر و شمشیر بردار یا اصلا با نیزه بیا! غلاوه! هر چی!
من با کله میام :))
بو کشیدن هوا ددباره حییون و جانورشناس، جانورشناس نیستی حاج امید اما نویسنده که هستی. چیزی توی داستانه که منطق داره ردش می کنه پس باید رفع بشه. مگه منطق داستانت چیز دیگه ای بگه که خب اونجوری کل قوانین هستی داستانت رو باید از اول بنویسی که اینجوری نیست.
فصل های اول داستان خیلی مهم هستن این رو منی که خودم دو سه بار توی ارائه داستان هام شکست خوردم، به وضوح فهمیدم. دنیاسازی باید همراه با جذابیت باشه، نوعی هیجان که مثل یک قلاب عمل بکنه یا چیزی که کنجکاوی فرد رو قلقلک بده. اینطوریه که میشه جلو رفت. پلات داستانت مخصوصا جلد یک خیلی ساده بود و حقیقتا قلابی نداشت. توی این فصل کتاب دوم، اوایل آره هیچی نداشت اما بعدتر یک علت برای ادامه داستان پیدا شد. یک برده... این قلابی بود که من رو درگیر کرد.
درسته اگه شکست هم باشه یک پیروزیه، اما حقیقت شکست بودن تغییری نمی کنه با اینحال داریم می بینم که نه دورگه خیلی موفقه. یکم اگه بالاتر برین میرسین به یک سری اعداد که روی عدد صد و سی و یک فوکوس کردن. هزار و سیصد تا کامنت برای یک داستان...
در کل که موفق باشی. باز میام. خودت رو آماده کن :))
فصل ر چرا نمیزارید؟
گفتید اماده شده؟
احساس می کنم این یک اعلام جنگه امید! باشه! سپر و شمشیر بردار یا اصلا با نیزه بیا! غلاوه! هر چی!
من با کله میام :))
بو کشیدن هوا ددباره حییون و جانورشناس، جانورشناس نیستی حاج امید اما نویسنده که هستی. چیزی توی داستانه که منطق داره ردش می کنه پس باید رفع بشه. مگه منطق داستانت چیز دیگه ای بگه که خب اونجوری کل قوانین هستی داستانت رو باید از اول بنویسی که اینجوری نیست.فصل های اول داستان خیلی مهم هستن این رو منی که خودم دو سه بار توی ارائه داستان هام شکست خوردم، به وضوح فهمیدم. دنیاسازی باید همراه با جذابیت باشه، نوعی هیجان که مثل یک قلاب عمل بکنه یا چیزی که کنجکاوی فرد رو قلقلک بده. اینطوریه که میشه جلو رفت. پلات داستانت مخصوصا جلد یک خیلی ساده بود و حقیقتا قلابی نداشت. توی این فصل کتاب دوم، اوایل آره هیچی نداشت اما بعدتر یک علت برای ادامه داستان پیدا شد. یک برده... این قلابی بود که من رو درگیر کرد.
درسته اگه شکست هم باشه یک پیروزیه، اما حقیقت شکست بودن تغییری نمی کنه با اینحال داریم می بینم که نه دورگه خیلی موفقه. یکم اگه بالاتر برین میرسین به یک سری اعداد که روی عدد صد و سی و یک فوکوس کردن. هزار و سیصد تا کامنت برای یک داستان...
در کل که موفق باشی. باز میام. خودت رو آماده کن :))
خخخ خب دیگه نقد که باشه یه طرف نویسنده هم باید بیاد و توضیح خودش رو بده و دفاع کنه از اثرش اگر جاییش رو به نظرش ایراد نداره دفاعیه بده اگرم داشت که پذیره شما با توپو تانک بیا من با تیغه رعد میام. بچه های دورگه میدونن تیغه رعد چیه:دی
و اما در باره بو کشیدن گفتم که حیون موقع ترس فقط فرار میکنه هوشش اینقدر نیست که حین دویدن بو بکشه و حرکتم بکنه اگر باور نمیکنی برو مستند طبیعت چنتا ببین. حیون اگر حن دویدن بویی به مشامشم برسه وای میسته و تعیین جهت میکنه بعد دوباره فرار میکنه این قانون طبیعت و توی حیوانات وجود داره.
جلد یک رو کامل خوندی ممد که میگیی قلابی نداشت؟ تا اونجایی که یادمه هی میگفتی میخوام بخونم و جذبم نمیکنه پس نمیخونم اگر بخونی کامل بخونی و با دقت جلد یک به شرح دنیا و ساخت اون اختصاص یافته به معرفی شخصیت ها پدیده ها ولی اگر انتظارت از من در حد کتاب یک ارباب حلقه هاست نخیر من همچین توانایی ندارم ممد جان. من ییه تازه کارم خودت که بهتر میدونی نوشتن تازه کار ها چطوره. چند ساله اینجا توی سایتی میشناسی.
و البته درباره داستان هات که گفتی موفق نشدی جذاب بنویسی و به خاطر همین رهاشون کردی اشتباه میکنی دلیل عدم موفقیت تو این نبود گلم دلیل استقبال نکردن از داستانت اینکه یهویی رهاش میکردی یا اینکه یهویی بهد 100 صفحه میومدی از اول مینوشتی و قبلی رو که کلی ادم خونده بودنش نابود میکردی هر چقدرم جزئی تغییر میدادی بازم میومدی از اول تغییر میدادی هیچ اثری از اول شاهکار نیست. ولی تو از اول هی میومدی پاکش میکردی از و مینوشتی پاک میکردی از نو مینوشتی به نوعی خواننده ها رو از خودت دل زده کردی گلم دیگه کسی استقبال نکرد چون میدونست اگر هر چقدرم بنویسی و اونها بخونن احتمال 99% یهویی همش رو پاک کنی بگی از نو میخوام بنویسم و کلی ادم و خواننده رو سر کار میزاشتی سیاستت خوب نبود برای قرار دادن فصل هات. باورت میشه من الان سرکارم توی خونه مجردی دارم زندگی میکنم نه سر کار نت دارم نه توخونه مجردی گوشیمم حتی بلوتوثم نداره از این ساده هاس و نتم نمیگیره مودمم ندارم سیم کارتی و پولیم در بسات نیست که یکی بخرم و به نت دسترسی داشته باشم اما هر جوری هست سر قولم موندم و داستان رو برای بچه های سایت رسوندم و هیچ وقت برنگشتم فلان فصلم رو پاک کنم بگم از نو میخوام بنویسم این دلیل استقبال از دورگه هست که الان کامنتاش ره هزارو سیصدو اندی رسیده خوش قولی! فقط همین! این یعنی احترام به خواننده بچه های اینجا الان در جریانن اگر من پیاده 50 کیلومتر بخوام تو بیابون برم تا به نت برسم میرم که 5 شنبه ها داستانم رو به دست بچه ها برسنم پس اینطوری پشت دورگه موندن.
شکست شکسته ولی همیشه از شکست ها ادم باید درس بگییره و پلی بسازه برای پیشرفت و پیروزیش.
داستان رو اگر کامل بخونی جذابیت های خودش رو داره ممد معما هایی داره که هنوز بچه ها درگیرشن ببینن چطور میشه جذابت دورگه به معما هاشه به اینکه الان حلقه فرمانروا کجاست به اینکه برادرا چطور اژدهای مادر رو کشتن برادر سوم چی شد. مادر هنری ریکای بزرگ گم شده الان کجاست دلیل از دست دادن نیروی هنری چیه کی برمیگرده چطور بر مگرده چطور یه نفر که حتی قدرت جادویییش رو از دست داده میخواد با کسایی که اندازه خدایان و الهه ها قدرت دارن مبارزه کنه جذابیت دورگه توی این سوال هاشه اگر هی از این فصل بپری اون فصل از فصل اول کتاب یک بپری کتاب دوم رو بخونی مسلمه که اصلا داستان برات جذابیتی نخواهد داشت پس توصیه میکنم اگر حوصله کنیی و کل کتاب یک رو بخونی و برسی به فصل 47 ام اون زمان به جذابیت های دورگه هم میرسی!
منتظر نقد هات هستم ممد ای لاو یو فعلا بای بای
خخخ خب دیگه نقد که باشه یه طرف نویسنده هم باید بیاد و توضیح خودش رو بده و دفاع کنه از اثرش اگر جاییش رو به نظرش ایراد نداره دفاعیه بده اگرم داشت که پذیره شما با توپو تانک بیا من با تیغه رعد میام. بچه های دورگه میدونن تیغه رعد چیه:دی
و اما در باره بو کشیدن گفتم که حیون موقع ترس فقط فرار میکنه هوشش اینقدر نیست که حین دویدن بو بکشه و حرکتم بکنه اگر باور نمیکنی برو مستند طبیعت چنتا ببین. حیون اگر حن دویدن بویی به مشامشم برسه وای میسته و تعیین جهت میکنه بعد دوباره فرار میکنه این قانون طبیعت و توی حیوانات وجود داره.
جلد یک رو کامل خوندی ممد که میگیی قلابی نداشت؟ تا اونجایی که یادمه هی میگفتی میخوام بخونم و جذبم نمیکنه پس نمیخونم اگر بخونی کامل بخونی و با دقت جلد یک به شرح دنیا و ساخت اون اختصاص یافته به معرفی شخصیت ها پدیده ها ولی اگر انتظارت از من در حد کتاب یک ارباب حلقه هاست نخیر من همچین توانایی ندارم ممد جان. من ییه تازه کارم خودت که بهتر میدونی نوشتن تازه کار ها چطوره. چند ساله اینجا توی سایتی میشناسی.
و البته درباره داستان هات که گفتی موفق نشدی جذاب بنویسی و به خاطر همین رهاشون کردی اشتباه میکنی دلیل عدم موفقیت تو این نبود گلم دلیل استقبال نکردن از داستانت اینکه یهویی رهاش میکردی یا اینکه یهویی بهد 100 صفحه میومدی از اول مینوشتی و قبلی رو که کلی ادم خونده بودنش نابود میکردی هر چقدرم جزئی تغییر میدادی بازم میومدی از اول تغییر میدادی هیچ اثری از اول شاهکار نیست. ولی تو از اول هی میومدی پاکش میکردی از و مینوشتی پاک میکردی از نو مینوشتی به نوعی خواننده ها رو از خودت دل زده کردی گلم دیگه کسی استقبال نکرد چون میدونست اگر هر چقدرم بنویسی و اونها بخونن احتمال 99% یهویی همش رو پاک کنی بگی از نو میخوام بنویسم و کلی ادم و خواننده رو سر کار میزاشتی سیاستت خوب نبود برای قرار دادن فصل هات. باورت میشه من الان سرکارم توی خونه مجردی دارم زندگی میکنم نه سر کار نت دارم نه توخونه مجردی گوشیمم حتی بلوتوثم نداره از این ساده هاس و نتم نمیگیره مودمم ندارم سیم کارتی و پولیم در بسات نیست که یکی بخرم و به نت دسترسی داشته باشم اما هر جوری هست سر قولم موندم و داستان رو برای بچه های سایت رسوندم و هیچ وقت برنگشتم فلان فصلم رو پاک کنم بگم از نو میخوام بنویسم این دلیل استقبال از دورگه هست که الان کامنتاش ره هزارو سیصدو اندی رسیده خوش قولی! فقط همین! این یعنی احترام به خواننده بچه های اینجا الان در جریانن اگر من پیاده 50 کیلومتر بخوام تو بیابون برم تا به نت برسم میرم که 5 شنبه ها داستانم رو به دست بچه ها برسنم پس اینطوری پشت دورگه موندن.
شکست شکسته ولی همیشه از شکست ها ادم باید درس بگییره و پلی بسازه برای پیشرفت و پیروزیش.
داستان رو اگر کامل بخونی جذابیت های خودش رو داره ممد معما هایی داره که هنوز بچه ها درگیرشن ببینن چطور میشه جذابت دورگه به معما هاشه به اینکه الان حلقه فرمانروا کجاست به اینکه برادرا چطور اژدهای مادر رو کشتن برادر سوم چی شد. مادر هنری ریکای بزرگ گم شده الان کجاست دلیل از دست دادن نیروی هنری چیه کی برمیگرده چطور بر مگرده چطور یه نفر که حتی قدرت جادویییش رو از دست داده میخواد با کسایی که اندازه خدایان و الهه ها قدرت دارن مبارزه کنه جذابیت دورگه توی این سوال هاشه اگر هی از این فصل بپری اون فصل از فصل اول کتاب یک بپری کتاب دوم رو بخونی مسلمه که اصلا داستان برات جذابیتی نخواهد داشت پس توصیه میکنم اگر حوصله کنیی و کل کتاب یک رو بخونی و برسی به فصل 47 ام اون زمان به جذابیت های دورگه هم میرسی!منتظر نقد هات هستم ممد ای لاو یو فعلا بای بای
به بقیهی چیزا کار ندارم
فقط اینکه موقع دویدن نتونه بو بکشه چون هوش بالایی نداره اصلا دلیل خوبی نیست، پس نباید ببینه، بشنوه، حس کنه.
فصل ر چرا نمیزارید؟
گفتید اماده شده؟
فصل اماده شده ولی رفته برای ویرایش .ویرایش که تموم بشه گزاشته میشه
خخخ خب دیگه نقد که باشه یه طرف نویسنده هم باید بیاد و توضیح خودش رو بده و دفاع کنه از اثرش اگر جاییش رو به نظرش ایراد نداره دفاعیه بده اگرم داشت که پذیره شما با توپو تانک بیا من با تیغه رعد میام. بچه های دورگه میدونن تیغه رعد چیه:دی
و اما در باره بو کشیدن گفتم که حیون موقع ترس فقط فرار میکنه هوشش اینقدر نیست که حین دویدن بو بکشه و حرکتم بکنه اگر باور نمیکنی برو مستند طبیعت چنتا ببین. حیون اگر حن دویدن بویی به مشامشم برسه وای میسته و تعیین جهت میکنه بعد دوباره فرار میکنه این قانون طبیعت و توی حیوانات وجود داره.
جلد یک رو کامل خوندی ممد که میگیی قلابی نداشت؟ تا اونجایی که یادمه هی میگفتی میخوام بخونم و جذبم نمیکنه پس نمیخونم اگر بخونی کامل بخونی و با دقت جلد یک به شرح دنیا و ساخت اون اختصاص یافته به معرفی شخصیت ها پدیده ها ولی اگر انتظارت از من در حد کتاب یک ارباب حلقه هاست نخیر من همچین توانایی ندارم ممد جان. من ییه تازه کارم خودت که بهتر میدونی نوشتن تازه کار ها چطوره. چند ساله اینجا توی سایتی میشناسی.
و البته درباره داستان هات که گفتی موفق نشدی جذاب بنویسی و به خاطر همین رهاشون کردی اشتباه میکنی دلیل عدم موفقیت تو این نبود گلم دلیل استقبال نکردن از داستانت اینکه یهویی رهاش میکردی یا اینکه یهویی بهد 100 صفحه میومدی از اول مینوشتی و قبلی رو که کلی ادم خونده بودنش نابود میکردی هر چقدرم جزئی تغییر میدادی بازم میومدی از اول تغییر میدادی هیچ اثری از اول شاهکار نیست. ولی تو از اول هی میومدی پاکش میکردی از و مینوشتی پاک میکردی از نو مینوشتی به نوعی خواننده ها رو از خودت دل زده کردی گلم دیگه کسی استقبال نکرد چون میدونست اگر هر چقدرم بنویسی و اونها بخونن احتمال 99% یهویی همش رو پاک کنی بگی از نو میخوام بنویسم و کلی ادم و خواننده رو سر کار میزاشتی سیاستت خوب نبود برای قرار دادن فصل هات. باورت میشه من الان سرکارم توی خونه مجردی دارم زندگی میکنم نه سر کار نت دارم نه توخونه مجردی گوشیمم حتی بلوتوثم نداره از این ساده هاس و نتم نمیگیره مودمم ندارم سیم کارتی و پولیم در بسات نیست که یکی بخرم و به نت دسترسی داشته باشم اما هر جوری هست سر قولم موندم و داستان رو برای بچه های سایت رسوندم و هیچ وقت برنگشتم فلان فصلم رو پاک کنم بگم از نو میخوام بنویسم این دلیل استقبال از دورگه هست که الان کامنتاش ره هزارو سیصدو اندی رسیده خوش قولی! فقط همین! این یعنی احترام به خواننده بچه های اینجا الان در جریانن اگر من پیاده 50 کیلومتر بخوام تو بیابون برم تا به نت برسم میرم که 5 شنبه ها داستانم رو به دست بچه ها برسنم پس اینطوری پشت دورگه موندن.
شکست شکسته ولی همیشه از شکست ها ادم باید درس بگییره و پلی بسازه برای پیشرفت و پیروزیش.
داستان رو اگر کامل بخونی جذابیت های خودش رو داره ممد معما هایی داره که هنوز بچه ها درگیرشن ببینن چطور میشه جذابت دورگه به معما هاشه به اینکه الان حلقه فرمانروا کجاست به اینکه برادرا چطور اژدهای مادر رو کشتن برادر سوم چی شد. مادر هنری ریکای بزرگ گم شده الان کجاست دلیل از دست دادن نیروی هنری چیه کی برمیگرده چطور بر مگرده چطور یه نفر که حتی قدرت جادویییش رو از دست داده میخواد با کسایی که اندازه خدایان و الهه ها قدرت دارن مبارزه کنه جذابیت دورگه توی این سوال هاشه اگر هی از این فصل بپری اون فصل از فصل اول کتاب یک بپری کتاب دوم رو بخونی مسلمه که اصلا داستان برات جذابیتی نخواهد داشت پس توصیه میکنم اگر حوصله کنیی و کل کتاب یک رو بخونی و برسی به فصل 47 ام اون زمان به جذابیت های دورگه هم میرسی!منتظر نقد هات هستم ممد ای لاو یو فعلا بای بای
واقعا از اینکه با چنین شرایطی بازم احترام میزاری و سر حرف و قولت میمونی برای مخاطبهات مخصوصا خودمن خیلی باارزشهو ازت واقعا تشکر میکنم.منم اعتقاد دارم که جلد دوم دورگه ازجلد اول خیلی فاصله گرفته و هرچی جلوتر هم میره بهتر و جذابتر میشه,امیدوارم روز ب روز پیشرفت دورگه رو شاهد باشیم,
به بقیهی چیزا کار ندارم
فقط اینکه موقع دویدن نتونه بو بکشه چون هوش بالایی نداره اصلا دلیل خوبی نیست، پس نباید ببینه، بشنوه، حس کنه.
خخخخخخ والا چی بگم این بحث بو کشیدن یعنی اینقدر مهمه؟؟
یه حیون تا زمانی که احساس خطر کنه میدوه احساس خطر! وقتی این احساس اروم شد وای میسته و چک میکنه اطرافش رو حالا بتونه بو بکشه توی حرکت یا نه مهمه؟ مهم احساس خطریه که میکنه و تا اروم نشه وا نمیسته
واقعا نمی دونم این چیز توی داستان خیلی مهم بوده که همه دارن به بو کشیدن اهو اشاره میکنن واقعا چیزای مهمتری از بو کشیدن یه اهو توی یه فصل نبود که بهش اشاره بشه؟
بزارید مثل بزنم که چطور باید دنبال نکتته بود توی داستان اگر کتاب اول رو خونده باشید میفهمید که اصلا توی دنیای اجنه چیزی به عنوان کمان وجود نداره هیچ کدوم از بچه ها هم بهش اشاره نکرد چرا نمیگید مثلا عقل اجنه مگه کمه که کمان استفاده نمیکنن؟ مگه دیوانن یا مثلا کسی در مورد زندگی روزمره اجنه چیزی نمیپرسه ایا این اجنه یا سربازن یا کاهن یا جادوگر؟ زندگی روزمره ندارن؟ اشراف و طبقه اشراف توی این کتاب مثلا چرا بیشتر معرفی نشدن و هزاران نقطه ضعف دیگه که این بو کشیدن حیون توش گمه و اصلا به چشم نمیاد خدایی.
نمیدونم والا یکم دوستان به روند داستان نقد کنن ظاهر که من میرم با یه خط پاک کردن اون بو کشیدن رو کلا بر میدارم که همه چیزش درست بشه نقد رو اساسی بزنید که داستان رو روندش رو بهبود بده روند.
من برم ببینم محسن جان ویرایشش تموم شده یا نه اگر تموم شد اپلودش میکنم اگر دیدم وقت نکرده فصل رو بازم اپلودش میکنم چون یکم سرم شلوغه شاید نرسم بیام پای نت بعدا اصلاح شدش رو میزاریم.
یا علی موفق باشید.
خخخخخخ والا چی بگم این بحث بو کشیدن یعنی اینقدر مهمه؟؟
یه حیون تا زمانی که احساس خطر کنه میدوه احساس خطر! وقتی این احساس اروم شد وای میسته و چک میکنه اطرافش رو حالا بتونه بو بکشه توی حرکت یا نه مهمه؟ مهم احساس خطریه که میکنه و تا اروم نشه وا نمیسته
واقعا نمی دونم این چیز توی داستان خیلی مهم بوده که همه دارن به بو کشیدن اهو اشاره میکنن واقعا چیزای مهمتری از بو کشیدن یه اهو توی یه فصل نبود که بهش اشاره بشه؟
بزارید مثل بزنم که چطور باید دنبال نکتته بود توی داستان اگر کتاب اول رو خونده باشید میفهمید که اصلا توی دنیای اجنه چیزی به عنوان کمان وجود نداره هیچ کدوم از بچه ها هم بهش اشاره نکرد چرا نمیگید مثلا عقل اجنه مگه کمه که کمان استفاده نمیکنن؟ مگه دیوانن یا مثلا کسی در مورد زندگی روزمره اجنه چیزی نمیپرسه ایا این اجنه یا سربازن یا کاهن یا جادوگر؟ زندگی روزمره ندارن؟ اشراف و طبقه اشراف توی این کتاب مثلا چرا بیشتر معرفی نشدن و هزاران نقطه ضعف دیگه که این بو کشیدن حیون توش گمه و اصلا به چشم نمیاد خدایی.
نمیدونم والا یکم دوستان به روند داستان نقد کنن ظاهر که من میرم با یه خط پاک کردن اون بو کشیدن رو کلا بر میدارم که همه چیزش درست بشه نقد رو اساسی بزنید که داستان رو روندش رو بهبود بده روند.من برم ببینم محسن جان ویرایشش تموم شده یا نه اگر تموم شد اپلودش میکنم اگر دیدم وقت نکرده فصل رو بازم اپلودش میکنم چون یکم سرم شلوغه شاید نرسم بیام پای نت بعدا اصلاح شدش رو میزاریم.
یا علی موفق باشید.
موضوع اینه که اون یک سوتی واقعی بود امید 🙂 گفتنش به نظر من اصلا ضرری نداشت حالا هرچقدر بخوای دفاع کنی دربرابرش، وقتی یک موجود می دوه هوا جابجا میشه و چیزی که استشمام میکنه مال هواییه که چند قدم قبل جلوی روش بود. اینطوری نمیتونه با بو کشیدن بفهمه چند ده قدم پشت سرش یک موجود داره دنبالش میکنه. بهتر بود می گفتی می بینه یا شم خاصی داره حس ششم غریضه یا اصلا هر چی جز بو کشیدن!
خخخخخخ والا چی بگم این بحث بو کشیدن یعنی اینقدر مهمه؟؟
یه حیون تا زمانی که احساس خطر کنه میدوه احساس خطر! وقتی این احساس اروم شد وای میسته و چک میکنه اطرافش رو حالا بتونه بو بکشه توی حرکت یا نه مهمه؟ مهم احساس خطریه که میکنه و تا اروم نشه وا نمیسته
واقعا نمی دونم این چیز توی داستان خیلی مهم بوده که همه دارن به بو کشیدن اهو اشاره میکنن واقعا چیزای مهمتری از بو کشیدن یه اهو توی یه فصل نبود که بهش اشاره بشه؟
بزارید مثل بزنم که چطور باید دنبال نکتته بود توی داستان اگر کتاب اول رو خونده باشید میفهمید که اصلا توی دنیای اجنه چیزی به عنوان کمان وجود نداره هیچ کدوم از بچه ها هم بهش اشاره نکرد چرا نمیگید مثلا عقل اجنه مگه کمه که کمان استفاده نمیکنن؟ مگه دیوانن یا مثلا کسی در مورد زندگی روزمره اجنه چیزی نمیپرسه ایا این اجنه یا سربازن یا کاهن یا جادوگر؟ زندگی روزمره ندارن؟ اشراف و طبقه اشراف توی این کتاب مثلا چرا بیشتر معرفی نشدن و هزاران نقطه ضعف دیگه که این بو کشیدن حیون توش گمه و اصلا به چشم نمیاد خدایی.
نمیدونم والا یکم دوستان به روند داستان نقد کنن ظاهر که من میرم با یه خط پاک کردن اون بو کشیدن رو کلا بر میدارم که همه چیزش درست بشه نقد رو اساسی بزنید که داستان رو روندش رو بهبود بده روند.من برم ببینم محسن جان ویرایشش تموم شده یا نه اگر تموم شد اپلودش میکنم اگر دیدم وقت نکرده فصل رو بازم اپلودش میکنم چون یکم سرم شلوغه شاید نرسم بیام پای نت بعدا اصلاح شدش رو میزاریم.
یا علی موفق باشید.
خب سوالات مهمی بود توجیه نمیکنم ولی بیشتر بچه ها دنبال معما ها هستند تا این چیزایی گفتی.بعدش اگ کسی کتاب اولو کامل خونده باشه بیشتر تو اون فصل ها دنبال هنری بودیم که چی شده.
در مورد کمان اتفاقا یکی از کاربران سوالاتی پرسید که چطوریه چرا کمان ندارند و...
ویرایش:در مورد کمان صفحه ۱۲۳ دوست عزیز آریا سوالی پرسید که چطوریه کمان وجود نداره
.
اما در مورد اجنه اصیل زاده ،فرمانروا و بقیه اجنه سوال که پرسیدیم گفتی در کتاب بعدی بهش پرداخته میشه و این کتاب بیشتر در مورد هنری و اتفاقات اطراف اونه
من از جلد یک پنج فصل خوندم و توی اون پنج فصل چیزی جذبم نکرد حقیقتا. خب این طبیعیه و من مگه گفتم توقع دارم ارباب حلقه ها بخونم ازت؟ :/ نه
و خب اینجا نقد توئه پس از من چیزی نگیم بهتره اون صرفا مثال بود. دلیلش رو کار ندارم فقط مثال زدم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خب سوالات مهمی بود توجیه نمیکنم ولی بیشتر بچه ها دنبال معما ها هستند تا این چیزایی گفتی.بعدش اگ کسی کتاب اولو کامل خونده باشه بیشتر تو اون فصل ها دنبال هنری بودیم که چی شده.
در مورد کمان اتفاقا یکی از کاربران سوالاتی پرسید که چطوریه چرا کمان ندارند و...ویرایش:در مورد کمان صفحه ۱۲۳ دوست عزیز آریا سوالی پرسید که چطوریه کمان وجود نداره
.
اما در مورد اجنه اصیل زاده ،فرمانروا و بقیه اجنه سوال که پرسیدیم گفتی در کتاب بعدی بهش پرداخته میشه و این کتاب بیشتر در مورد هنری و اتفاقات اطراف اونه
حالا نقد که برای امید بود اما من باز هم به این جواب میدم 😐
کاری ندارم که کاربرها چی می خواستن، اونها ممکنه اصلا خوششون نیاد داستان محبوبشون زیر سوال بره به من ربطی نداره. کاری که ما داریم می کنیم این نقدها، دارن از امید اشکال می گیرن. "امید" می تونه در برابرشون دفاع کنه یا هر چیز دیگه ای و توجه داشته باشین که اون نقد فقط مال فصل اول کتاب دوم بود نه قسمت های دیگه. مثل این می مونه که یک امتحان از دو نمرست و شماها بگین بیست بگیر 🙂
خب سوالات مهمی بود توجیه نمیکنم ولی بیشتر بچه ها دنبال معما ها هستند تا این چیزایی گفتی.بعدش اگ کسی کتاب اولو کامل خونده باشه بیشتر تو اون فصل ها دنبال هنری بودیم که چی شده
در مورد کمان اتفاقا یکی از کاربران سوالاتی پرسید که چطوریه چرا کمان ندارند و...ویرایش:در مورد کمان صفحه ۱۲۳ دوست عزیز آریا سوالی پرسید که چطوریه کمان وجود نداره
واقعا ؟ ندیدمش احتمالا توی زمانی بود که نت نداشتم خب بزارید یه افسانه براتون بگم که دلیل استفاده نکردن کمانه.
هزاران سال قبل اجنه در دنیای انسانها زندگی میکردن اما زمانی که انسانها گسترش یافتن و اژدهای مادر درگیری های پراکنده بین اونها و اجنه رو دید تصمیم گرفت که اونها رو ازهم جدا کنه و اجنه رو به دنیای تازه ای برد اما اون دنیا خودش ساکنین اولییه ای داشت که توسط خدایان بسیار قدیمی بوجود اومده بودن. اونها الهه های قدرتمند سرزمینشون رو میپرستیدن با ورود بیگانگان اونها ابتدا به زندگی مسالمت امیز روی اوردن اما زمانی که اژدهای مادر به دلیلی الهه های اونها رو از بین برد به اجنه حمله کردند.
در بین اون قبائل قبیله ای بود که از کمان استفاده میکرد و اونقدر مهارت استفاده از کمانشون بالا بود که صدهاهزار نفر از لشکر اجنه رو نابود کردن تا اینکه اژدهای مادر خودش دست به کار شد. در این بین مبارزی وجود داشت به نام فامییر که از مهارت افسانه ای در استفاده از کمانش برخوردار بود اون حتی با کمانش اژدهای مادر رو هم زخمی کرد اما حریف اون نشد.
و از اون زمان کمان در بین ارتش اجنه منفور و استفاده ازش ممنوع شد.
این داستانیه درباره ممنوعیت استفاده از کمان.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
دوستان محسن جان اومدن و گفت که تا اخر شب بهمون مرسونه داستان رو ایشاا... که برسه و سر قولمون بتونیم بمونیم بازم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
من از جلد یک پنج فصل خوندم و توی اون پنج فصل چیزی جذبم نکرد حقیقتا. خب این طبیعیه و من مگه گفتم توقع دارم ارباب حلقه ها بخونم ازت؟ :/ نه
و خب اینجا نقد توئه پس از من چیزی نگیم بهتره اون صرفا مثال بود. دلیلش رو کار ندارم فقط مثال زدم- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
حالا نقد که برای امید بود اما من باز هم به این جواب میدم 😐
کاری ندارم که کاربرها چی می خواستن، اونها ممکنه اصلا خوششون نیاد داستان محبوبشون زیر سوال بره به من ربطی نداره. کاری که ما داریم می کنیم این نقدها، دارن از امید اشکال می گیرن. "امید" می تونه در برابرشون دفاع کنه یا هر چیز دیگه ای و توجه داشته باشین که اون نقد فقط مال فصل اول کتاب دوم بود نه قسمت های دیگه. مثل این می مونه که یک امتحان از دو نمرست و شماها بگین بیست بگیر 🙂
باور کن با خوندن 5 فصل از کتاب اول هیچ چیزی حتی به اندازه یک سر سوزن هم از معما های داستان دستگیرت نمیشه
من از جلد یک پنج فصل خوندم و توی اون پنج فصل چیزی جذبم نکرد حقیقتا. خب این طبیعیه و من مگه گفتم توقع دارم ارباب حلقه ها بخونم ازت؟ :/ نه
و خب اینجا نقد توئه پس از من چیزی نگیم بهتره اون صرفا مثال بود. دلیلش رو کار ندارم فقط مثال زدم- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
حالا نقد که برای امید بود اما من باز هم به این جواب میدم 😐
کاری ندارم که کاربرها چی می خواستن، اونها ممکنه اصلا خوششون نیاد داستان محبوبشون زیر سوال بره به من ربطی نداره. کاری که ما داریم می کنیم این نقدها، دارن از امید اشکال می گیرن. "امید" می تونه در برابرشون دفاع کنه یا هر چیز دیگه ای و توجه داشته باشین که اون نقد فقط مال فصل اول کتاب دوم بود نه قسمت های دیگه. مثل این می مونه که یک امتحان از دو نمرست و شماها بگین بیست بگیر 🙂
خب من همچنین کاری به نقد های شما که تازه شروع به داستان خوندین کاری ندارم خود امید جوابتون میده.برای من اصلا اهمیتی نداره.و من فقط جواب امید درباره سوالاتی پرسیده بود دادم یجورایی درباره کمان و زندگی روزمره و.../ کاری به اهو و بحث بو کشیدن شما ندارم و نخواهم داشت. انتظار نداشته باشین با خوندن پنچ فصل اونم فصل های اولیه که بیشتر در دنیایی انسانی جذابیتی برای شما داشته باشه حتی من اگر بخواهم دوباره بخونم یخیلی زود از این فصل های میگزرم
.با تشکر
پ.ن:امید خالق این دنیا هس، نمیخام از لفظ خدا استفاده کنم ولی چیز دیگیری به ذهنم نمیرسه الان.خدای این داستانه پس میتونه هر جور اونو دوست داره خلق کنه و پیش ببره .قرار نیس اتفاقات و چیزایی که وجود دارن در این دنیایی فانتزی با دنیایی واقعی مقایسه بشه یا مثل دنیایی واقعی عمل کنن.ممکنه بعضی جا ها یکسان باشه بعضی جاها متفاوت باشه.البته این جلوی نقد و اشتباه گرفتن از داستان رو بگیره قطعا مشکلاتی داره .فقط میخاستم این نکته رو یاداوری کنم.
گروه نقد شما و طرز فکر شما ممکنه چیزایی از این داستان بکشه بیرون که سایر کاربران نفهمیدن پس مفیده برای امید
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
واقعا ؟ ندیدمش احتمالا توی زمانی بود که نت نداشتم خب بزارید یه افسانه براتون بگم که دلیل استفاده نکردن کمانه.
هزاران سال قبل اجنه در دنیای انسانها زندگی میکردن اما زمانی که انسانها گسترش یافتن و اژدهای مادر درگیری های پراکنده بین اونها و اجنه رو دید تصمیم گرفت که اونها رو ازهم جدا کنه و اجنه رو به دنیای تازه ای برد اما اون دنیا خودش ساکنین اولییه ای داشت که توسط خدایان بسیار قدیمی بوجود اومده بودن. اونها الهه های قدرتمند سرزمینشون رو میپرستیدن با ورود بیگانگان اونها ابتدا به زندگی مسالمت امیز روی اوردن اما زمانی که اژدهای مادر به دلیلی الهه های اونها رو از بین برد به اجنه حمله کردند.
در بین اون قبائل قبیله ای بود که از کمان استفاده میکرد و اونقدر مهارت استفاده از کمانشون بالا بود که صدهاهزار نفر از لشکر اجنه رو نابود کردن تا اینکه اژدهای مادر خودش دست به کار شد. در این بین مبارزی وجود داشت به نام فامییر که از مهارت افسانه ای در استفاده از کمانش برخوردار بود اون حتی با کمانش اژدهای مادر رو هم زخمی کرد اما حریف اون نشد.
و از اون زمان کمان در بین ارتش اجنه منفور و استفاده ازش ممنوع شد.این داستانیه درباره ممنوعیت استفاده از کمان.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
دوستان محسن جان اومدن و گفت که تا اخر شب بهمون مرسونه داستان رو ایشاا... که برسه و سر قولمون بتونیم بمونیم بازم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
باور کن با خوندن 5 فصل از کتاب اول هیچ چیزی حتی به اندازه یک سر سوزن هم از معما های داستان دستگیرت نمیشه
اره دقیقا مربوط به همون زمانا شاید اگ زمانی وقت داشتی خونیشون بد نیست.باز هر جور راحتی.
اما در مورد کمان توضیحات خوبی بود .این توضیحات و مثلا تیغه رعد و... که در توضیحات بهش اشاره میکنی رو جایی در یک فایل جمع کنی اخه دوستانی که تازه اضاف میشن نمیتونین این همه صفحه رو بخونن و این توضیحات رو پیدا کنن حتی خود من توضیحاتی رو در مورد تیغه رعد دادی رو یادم رفته و پیدا کردنش بین این همه صفحه و نظر کار خیلی سختیه .اگر بتونی یجایی جمعشون کنی واقعا عالی میشه.اگر امکانش واست باشه
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g
راستی یه امار دیگه هم یادم رفت بدم رکورد دانلودمون شکست توی 12 ساعت 55 دانلود داشت فصل 24
خخخخخخ والا چی بگم این بحث بو کشیدن یعنی اینقدر مهمه؟؟
یه حیون تا زمانی که احساس خطر کنه میدوه احساس خطر! وقتی این احساس اروم شد وای میسته و چک میکنه اطرافش رو حالا بتونه بو بکشه توی حرکت یا نه مهمه؟ مهم احساس خطریه که میکنه و تا اروم نشه وا نمیسته
واقعا نمی دونم این چیز توی داستان خیلی مهم بوده که همه دارن به بو کشیدن اهو اشاره میکنن واقعا چیزای مهمتری از بو کشیدن یه اهو توی یه فصل نبود که بهش اشاره بشه؟
بزارید مثل بزنم که چطور باید دنبال نکتته بود توی داستان اگر کتاب اول رو خونده باشید میفهمید که اصلا توی دنیای اجنه چیزی به عنوان کمان وجود نداره هیچ کدوم از بچه ها هم بهش اشاره نکرد چرا نمیگید مثلا عقل اجنه مگه کمه که کمان استفاده نمیکنن؟ مگه دیوانن یا مثلا کسی در مورد زندگی روزمره اجنه چیزی نمیپرسه ایا این اجنه یا سربازن یا کاهن یا جادوگر؟ زندگی روزمره ندارن؟ اشراف و طبقه اشراف توی این کتاب مثلا چرا بیشتر معرفی نشدن و هزاران نقطه ضعف دیگه که این بو کشیدن حیون توش گمه و اصلا به چشم نمیاد خدایی.
نمیدونم والا یکم دوستان به روند داستان نقد کنن ظاهر که من میرم با یه خط پاک کردن اون بو کشیدن رو کلا بر میدارم که همه چیزش درست بشه نقد رو اساسی بزنید که داستان رو روندش رو بهبود بده روند.من برم ببینم محسن جان ویرایشش تموم شده یا نه اگر تموم شد اپلودش میکنم اگر دیدم وقت نکرده فصل رو بازم اپلودش میکنم چون یکم سرم شلوغه شاید نرسم بیام پای نت بعدا اصلاح شدش رو میزاریم.
یا علی موفق باشید.
نه راستش
به نظر منم اهمیتی نداره
ولی خب چون بحثش شد گفتم یه چیزی بگم???
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
خب من همچنین کاری به نقد های شما که تازه شروع به داستان خوندین کاری ندارم خود امید جوابتون میده.برای من اصلا اهمیتی نداره.و من فقط جواب امید درباره سوالاتی پرسیده بود دادم یجورایی درباره کمان و زندگی روزمره و.../ کاری به اهو و بحث بو کشیدن شما ندارم و نخواهم داشت. انتظار نداشته باشین با خوندن پنچ فصل اونم فصل های اولیه که بیشتر در دنیایی انسانی جذابیتی برای شما داشته باشه حتی من اگر بخواهم دوباره بخونم یخیلی زود از این فصل های میگزرم
.با تشکر
پ.ن:امید خالق این دنیا هس، نمیخام از لفظ خدا استفاده کنم ولی چیز دیگیری به ذهنم نمیرسه الان.خدای این داستانه پس میتونه هر جور اونو دوست داره خلق کنه و پیش ببره .قرار نیس اتفاقات و چیزایی که وجود دارن در این دنیایی فانتزی با دنیایی واقعی مقایسه بشه یا مثل دنیایی واقعی عمل کنن.ممکنه بعضی جا ها یکسان باشه بعضی جاها متفاوت باشه.البته این جلوی نقد و اشتباه گرفتن از داستان رو بگیره قطعا مشکلاتی داره .فقط میخاستم این نکته رو یاداوری کنم.
گروه نقد شما و طرز فکر شما ممکنه چیزایی از این داستان بکشه بیرون که سایر کاربران نفهمیدن پس مفیده برای امید- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
اره دقیقا مربوط به همون زمانا شاید اگ زمانی وقت داشتی خونیشون بد نیست.باز هر جور راحتی.
اما در مورد کمان توضیحات خوبی بود .این توضیحات و مثلا تیغه رعد و... که در توضیحات بهش اشاره میکنی رو جایی در یک فایل جمع کنی اخه دوستانی که تازه اضاف میشن نمیتونین این همه صفحه رو بخونن و این توضیحات رو پیدا کنن حتی خود من توضیحاتی رو در مورد تیغه رعد دادی رو یادم رفته و پیدا کردنش بین این همه صفحه و نظر کار خیلی سختیه .اگر بتونی یجایی جمعشون کنی واقعا عالی میشه.اگر امکانش واست باشه
اگه تو داستان نمیاد باید تو یه فایل جداگانه بیاد
وگر نه خیلی چیزا تو ابهام میمونه.
خب من همچنین کاری به نقد های شما که تازه شروع به داستان خوندین کاری ندارم خود امید جوابتون میده.برای من اصلا اهمیتی نداره.و من فقط جواب امید درباره سوالاتی پرسیده بود دادم یجورایی درباره کمان و زندگی روزمره و.../ کاری به اهو و بحث بو کشیدن شما ندارم و نخواهم داشت. انتظار نداشته باشین با خوندن پنچ فصل اونم فصل های اولیه که بیشتر در دنیایی انسانی جذابیتی برای شما داشته باشه حتی من اگر بخواهم دوباره بخونم یخیلی زود از این فصل های میگزرم
.با تشکر
پ.ن: قرار نیس اتفاقات و چیزایی که وجود دارن در این دنیایی فانتزی با دنیایی واقعی مقایسه بشه یا مثل دنیایی واقعی عمل کنن.ممکنه بعضی جا ها یکسان باشه بعضی جاها متفاوت باشه.
(توی نوشتن پاراگراف پیش رو من متن شما رو به عنوان «فرض مسئلم» قرار دادم و اون رو درست حسابش کردم. ممکنه در حقیقت امر متنی که نوشتین درست نباشه و داستان واقعا توی فصول اولیه جذابیتهای خاصی داشته باشه)
یک نکتهای هم که وجود داره اینه که... اگر قرار باشه داستانی خونده بشه، باید توی همون فصل های اولش یک جوری خواننده رو جذب کنه. اصلا فصل اول چیه، توی همون صفحات اول. نویسندهها این روزا خوب میدونن چیزی که زیاده داستانه، مخصوصا داستان فانتزی (و البته عاشقانه). در یک چنین شرایطی این فصلهای اول هستن که سرنوشتسازن. پس اینکه بگیم با پنج تا فصل اول اصلا نباید هیچ احساسی داشته باشیم یا بگیم با خوندن فصلهای اول «نباید» انتظار جذابیت داشت خیلی خیلی بیمورده و اشتباهه اصلا. البته ما واقعا هم از امید یه همچین انتظاری نداریم. از یک نویسنده کهنهکار و کسی که به صورت آکادمیک و اصولی داستاننویسی رو یاد گرفته همچین انتظاری داریم. اینجا اینترنته، ملت دنبال علاقشون هستن، چیزی عایدشون نمیشه و سیستم و مکانی هم برای رشد و توسعه این علاقشون زیاد فراهم نیست توی زندگی روزمرشون. منتهی قضیه اینجاست که به یه اثر خوب، اشکالات منطقی خوب هم وارد میشه. شاید فکر کنید مثلا... همین بو کشیدن آهو یه موضوع کوچیکه، اما تو دنیای منطق و انسجام داستان، این خیلی مهمه. ضمناً دقت کنید که هر کسی از سمت و سوی حرفه خودش به یک داستان نگاه میکنه. مثلا ممکنه پس فردا یک روانشناس بیاد بگه« توی این تیکه داستان دورگه، عمل این شخص با روحیاتش که توی بخشهای قبلی معرفی شدن، سازگار نبود. این فرد نباید یه همچین واکنشی نشون میداد» یا... . میشه بعد منی که تا حالا این حقیقت رو نمیدونستم بیام بگم نه زیاد موضوع مهمی نیست؟ منتقد نگفته بقیه داستان به درد نمیخوره، میگه این تیکه خرابه، درستش کن که هممون با همدیگه «بیشتر» از قبلا حال کنیم.
بعد یه چیز دیگه هم هست. درسته که دنیا فانتزیه، خالقش امیده و خلاصه این چیزها، اما وقتی داره یه چیزی رو از خود خود دنیای واقعی وام میگیره و هیچ تغییر اساسیای هم توش نمیده (مثلا نمیگه این آهو یه نژاد خاصه که فقط توی داستان وجود داره یا همچین چیزی) نمیشه بیایم بگیم «خب این «تیکه» داستان با منطق دنیای واقعی هماهنگ نیست» یا بگیم «الزامی نداره داستان فانتزی که دنیای خودش رو داره با دنیای واقعی تناسبی داشته باشه.» اصلا این نکتهای که شما گفتین، یک اصل اساسی واقعا مهمه. قطعا همینطوره و یه دنیای جدید و ساخته دست قطعاً منطق و عملکردها و فرایندها و سیستمهای خودش رو داره. منتهی وقتی نویسنده داره از «دقیقا همان» چیزی استفاده میکنه که توی دنیای واقعی هم وجود داره، خب حداقل منطق اون یه فقره هم باید با دنیای واقعی هماهنگ باشه دیگه.
الان بحث «آهو» نیست، من اصلا داستان امید رو نخوندم، یه سری کلیات میدونم فقط. حتی بحث نظر شخص شما هم نیست، من متنتون رو خوندم و یه لحظه با خودم فکر کردم یه نکتهای رو که به نظر من درست هستش رو باید عرض کنم. داشتم پستها رو میخوندم که این قضیه گفتگوتون نظرم رو جلب کرد. در واقع بحث از این قراره که «این سبک اشکالگیریها» اشکالگیریهای بیاهمیت یا کماهمیتی نیستن. بلکه واقعا هم سازندن. بحثِ اینه که توی یه اثر عالی و محشر و پر طرفدار و با کیفیت و حرفهای نباید از کنار این نکات سرسری رد شد. حالا شاید بگید این داستان که حرفهای و بی عیب و نقص و غیره نیست، اما جواب اینه که «گیریم که نباشه، باید در راستای حرفهای شدن و بهتر شدن و بی عیب و نقص شدن تلاش کنه. وگرنه چه فایده اصلا؟! همونطور که نثر و کیفیت قلم امید هر روز از روز قبلش بهتر میشه (از روی نظرات دوستان میگم) »