Header Background day #09
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان دورگه - کتاب دوم (جلد اول)

3,149 ارسال‌
160 کاربران
8645 Reactions
495.9 K نمایش‌
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.

مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟

با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .

مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:

تالارگفتمان 1

دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g

لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story

دورگه کتاب دوم

فصل
دانلود
فصل
دانلود
فصل 1(تعقییب و گریز) دانلود فصل 2(اِدورا) دانلود
فصل 3(برخورد) دانلود فصل 4(تصمیم) دانلود
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) دانلود فصل 6(منطقه تاناریس) دانلود
فصل 7(راه حل) دانلود فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) دانلود
فصل 9(در راه ناردا) دانلود فصل 10(حس جدید، انتقام...) دانلود
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) دانلود فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) دانلود
فصل 13(ایلا) دانلود فصل 14(لورتگا) دانلود
فصل 15(دردسر در شمال) دانلود فصل 16(تصویری در اینه!) دانلود
فصل 17(اولین دیدار) دانلود فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) دانلود
فصل 19(خیانتکار) دانلود فصل 20!(اعتراف) دانلود
فصل 21(اولین نبرد واقعی) دانلود فصل22(اولین دختر دورگه) دانلود
فصل 23(دره ممنوعه) دانلود فصل 24(گرگ تنها) دانلود
فصل 25(شب برخورد) دانلود فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) دانلود
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) دانلود فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) دانلود
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) دانلود فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) دانلود
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) دانلود فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) دانلود
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) دانلود فصل34 دانلود
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) دانلود فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) دانلود
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) دانلود فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) دانلود
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) دانلود فصل 40(اغاز نبرد) دانلود
فصل 41(پایان) دانلود فصل 42(او خواهد امد) دانلود
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 دانلود فصل 44(بازگشت) دانلود
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده دانلود فصل 46(پایان نبرد بزرگ) دانلود
فصل 47(مردی روی شاخه) دانلود فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) دانلود
فصل 49(هنری...) دانلود
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: دانلود
فصل51(تسخیر شده) دانلود فصل52(هزار سال تنهایی) دانلود
فصل53(پایان روئیا) دانلود فصل 54(درخت وجود) دانلود
فصل 55 (ارباب اعماق) دانلود فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) دانلود
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوه‌ای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) دانلود فصل 58(اخرین دیدار) دانلود
فصل 59 (تاس سرنوشت) دانلود


ا

وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید
http://omidmoradpour.rozblog.com



دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید

توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.


اخبار:27/3/98
سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.

توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.


آخرین و جدیدترین اطلاعیه:

واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.

اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی


   
AlirezaDark، rasoulsss، A. M. D. R. Z. H و 103 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
amyr924122
(@amyr924122)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 153
 

hamid1221;45077:
سلام فصل جدید کی ارائه میشه

نویسنده گفته دیگه، وقت کافی نداره


   
پاسخنقل‌قول
Z
 Z
(@zahra8181)
New Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 4
 

سلام باید بگم با این ک من داستان های طولانی و پیچیده زیاد خوندم ولی واقعا از رمان شما خوشم میاد واینکه میخاید سریعتر بزارید ادامشو خیلی عالیه چون من هنوز منتظر بعضی داستانام ک هنوز بقیش نیومده و تو سردرگمی ولمون کرده خلاصه ک عالیه وخسته نباشید
بیصبرانه منتظر ادامش هستم??


   
Batman واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Z
 Z
(@zahra8181)
New Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 4
 

سلام
داستانتون بهترین ویژگیش از نظر من اینه ک تکراری نیست ایده هاتون خیلی جالب و متنوع اند و روند داستان خیلی هیجان انگیز و مرموزه بخاطر همین ادم اصلا خسته نمیشه از خوندنش و اینکه واقعا بنظرم وقتش بود که یکی درباره اجنه و دورگه ها ی جور بهتر و متفاوت تر بنویسه و شما خیلی عالی این کارو کردین
و اینکه فقط امیدوارم وسط داستان بیخیال نشین و نیمه کاره بمونه چون همین الانشم من حداقل ده تا داستان برا منتظر موندن دارم ??
دیگ واقعا کشش ندارم ?


   
AmbrellA و الهه آب واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
misare
(@misare)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 117
 

با سلام امیدجان امیدوارم موفق باشی
در این زمانایی که نان به نرخ طلاست و تو هم تازه تشکیل خانواده دادی میدونم و مطمعنم همه هم درک میکنن که فعلا نمی تونی داستان زیبایی که مینویسی رو ادامه بدی و یا فصلی در اختیار ما بزاری اما به عنوان یکی از صدها طرفدار داستانت واقعا دوست دارم این کتاب به اخر خودش برسه و به سرنوشت داستانهای زیبایی که طی این سالها ناتمام رها شدن دچار نشه .
تنها خواهشی که دارم اینه که هر زمانی که تونستی وقتی رو ازاد کنی چند خطی بنویسی تا توهم از نویسندگی خیلی دور نشی تا هر زمانی که واقعا وقت برای ادامه دادن داشتی فصولی رو که توی ذهنت داری به رشته تحریر دربیاری .
ممکنه الان به خاطر سوت و کور شدن این صفحه احساس کنی که خواننده ها چقدر بی وفا هستن که حتی کوچکترین مطلبی هم نمیزارن که بدونی پیگیر هستن ولی این خاصیت داستان هاییست که بصورت فصلی ارائه میشن درحالی که بخوبی بیاد دارم زمانهایی بود که پربازدید ترین صفحه سایت همینجا بود و خواننده ها از بزرگ و کوچیک راجب مسائل بزرگ و کوچیک داستان نظر میدادن و بحث میکردن و مطمعنم خیلی از اونها دلشون برا اون روزا تنگ شده و بیشتر دلشون برا خودت تنگ شده .
امید جان در اطلاعیت خوندم که ناراحتی زیادی بابت شرایط و زندگی داری منم مثل تو تازه زندگیمو شروع کردم و کاملا درک میکنم که حقوق سه تومنی چقدر کمه ( مال من کمتره تازه ممکنه شغل اصلیمم ازدست بدم) اما خواهش میکنم نزار روزمرگی ناامیدت کنه که روزی که این اتفاق بیوفته همه چیز از دست رفته نزار رویات از دست بره من تنها تونستم با داشتن کار دوم که بتونم درامدمو بیشتر کنم فقط دو ساعت در هفته رو به رویام اختصاص بدم و اگر برنامه ریزیم کمی خوب پیش بره نهایت به 6 ساعت برسه شاید این زمان در مقابل زمان چند روزه ای که قبل ازدواج داشتم (گاهی تا 5 روز ) ناچیز بنظر برسه ولی بعد سه چهار ماهی که باهمین زمان کاری رو که دوس دارم انجام دادم متوجه شدم انجام همون مقدار باعث شده کیفیت زندگیم در باقی زمانها چه کار و چه خانواده بسیار بیشتر بشه و الان با تمام سختی ها از زندگیم لذت بیشتری ببرم (سعی کن با همسرت مشورت کنی مطمعنن با همفکری میتونی یه زمان خیلی خیلی کم هم شده به رویات اختصاص بدی)
به امید روزی که دوباره با قدرت برگردی پاینده و سرافراز باشی


   
AmbrellA، zzareb2، Batman و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

سلام به همگی دلم واقعا به داشتن رفیقایی مثل شما خوشه و به خودم میبالم که افرادی مثل شما کنارمین بعد مدتی بازم اومدم سایت سرزدم نظرات شما رو خوندم و دلم به خدا مثل 3 4 سال قبل که هر روز با هم بودم پر کشید هر روز نوشتن هر روز تخیل هر روز یه اتفاق تازه که شاید توی گوشه اتاقم رخ میداد اما قلبم رو به بی نهایت به تپش وا میداشت الانم انقدر هیجان زدم و قلبم توپ و توپ میزنه که نگو دوس دارم دوباره بنویسم دوباره و دوباره هیجان زده بشم و از روی صندلیم پاشم بگم جاااااااااااااااان چی شد! خخخ
افتخار میکنم که دوستانی مثل شما دارم.
از فعالیت توی اینستا هزار درصد همایت میکنم چون میدونم دیگه حداقل بار هزینه سایت روی دوش کسی نیست و دل نگران بسته شدنش نیستم #بوک_پیج_تا_همیشه دوستان اگر قابل بدونن میخوام بازم شروع کنم به نوشتن و لینک هام رو توی اینستای بوک پیج بزارم رضا جان نفسه بانو مهرنوش بانو محمد جان نمیدونم هنوز هستید یا نه امکان این هست ایا؟

اخر سر دوس دارم ببنم رفیقام چه شکلین اونایی که مشکل شرعی قانونی اخلاقی اجازه والدین اثر انگشت پدر روی رضایت نامه و غیره و غیره و غیره رو دارن به عکس از خودشون بزارن اینجا بماند یادگاری
اولیش خودم
تالارگفتمان 2


   
misare، amirhh، zzareb2 و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
IBEe
 IBEe
(@eebi)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 186
 

AmbrellA;45391:
سلام به همگی دلم واقعا به داشتن رفیقایی مثل شما خوشه و به خودم میبالم که افرادی مثل شما کنارمین بعد مدتی بازم اومدم سایت سرزدم نظرات شما رو خوندم و دلم به خدا مثل 3 4 سال قبل که هر روز با هم بودم پر کشید هر روز نوشتن هر روز تخیل هر روز یه اتفاق تازه که شاید توی گوشه اتاقم رخ میداد اما قلبم رو به بی نهایت به تپش وا میداشت الانم انقدر هیجان زدم و قلبم توپ و توپ میزنه که نگو دوس دارم دوباره بنویسم دوباره و دوباره هیجان زده بشم و از روی صندلیم پاشم بگم جاااااااااااااااان چی شد! خخخ
افتخار میکنم که دوستانی مثل شما دارم.
از فعالیت توی اینستا هزار درصد همایت میکنم چون میدونم دیگه حداقل بار هزینه سایت روی دوش کسی نیست و دل نگران بسته شدنش نیستم #بوک_پیج_تا_همیشه دوستان اگر قابل بدونن میخوام بازم شروع کنم به نوشتن و لینک هام رو توی اینستای بوک پیج بزارم رضا جان نفسه بانو مهرنوش بانو محمد جان نمیدونم هنوز هستید یا نه امکان این هست ایا؟

اخر سر دوس دارم ببنم رفیقام چه شکلین اونایی که مشکل شرعی قانونی اخلاقی اجازه والدین اثر انگشت پدر روی رضایت نامه و غیره و غیره و غیره رو دارن به عکس از خودشون بزارن اینجا بماند یادگاری
اولیش خودم
تالارگفتمان 2

من نمیخوام سایت بسته بشه
امروزا خودمم خیلی کم سر میزنم
درباره عکس هم :104:


   
Atish pare، AmbrellA و Batman واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
reza379
(@reza379)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1063
 

AmbrellA;45391:
سلام به همگی دلم واقعا به داشتن رفیقایی مثل شما خوشه و به خودم میبالم که افرادی مثل شما کنارمین بعد مدتی بازم اومدم سایت سرزدم نظرات شما رو خوندم و دلم به خدا مثل 3 4 سال قبل که هر روز با هم بودم پر کشید هر روز نوشتن هر روز تخیل هر روز یه اتفاق تازه که شاید توی گوشه اتاقم رخ میداد اما قلبم رو به بی نهایت به تپش وا میداشت الانم انقدر هیجان زدم و قلبم توپ و توپ میزنه که نگو دوس دارم دوباره بنویسم دوباره و دوباره هیجان زده بشم و از روی صندلیم پاشم بگم جاااااااااااااااان چی شد! خخخ
افتخار میکنم که دوستانی مثل شما دارم.
از فعالیت توی اینستا هزار درصد همایت میکنم چون میدونم دیگه حداقل بار هزینه سایت روی دوش کسی نیست و دل نگران بسته شدنش نیستم #بوک_پیج_تا_همیشه دوستان اگر قابل بدونن میخوام بازم شروع کنم به نوشتن و لینک هام رو توی اینستای بوک پیج بزارم رضا جان نفسه بانو مهرنوش بانو محمد جان نمیدونم هنوز هستید یا نه امکان این هست ایا؟

اخر سر دوس دارم ببنم رفیقام چه شکلین اونایی که مشکل شرعی قانونی اخلاقی اجازه والدین اثر انگشت پدر روی رضایت نامه و غیره و غیره و غیره رو دارن به عکس از خودشون بزارن اینجا بماند یادگاری
اولیش خودم
تالارگفتمان 2

تو جون بخواه، برادر من. اصن اینستاگرام سایت دو دستی تقدیم خودت :))))) هر موقع فصل دادی یا اصلا داستان جدید نوشتی یا اطلاعیه‌ای چیزی داشتی، یه ندا بده تو تلگرام.
یاد ایام به خیر، آقا، یاد ایام بخیر. ولی خداوکیلی خیلی حیفه جمع بشه 🙁

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم


در میان لاله و گل آشیانی داشتم



گرد آن شمع طرب می‌سوختم پروانه‌وار


پای آن سرو روان اشک روانی داشتم



آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود


عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم



چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی


چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم



در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود


در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم



درد بی‌عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من


داشتم آرام تا آرام جانی داشتم



بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش


نغمه‌ها بودی مرا تا همزبانی داشتم



   
amirhh، Batman، ww و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
aminkh
(@aminkh)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 47
 

رویاست یا حقیقته؟؟


   
AmbrellA واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
MHZED
(@mhzed)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 68
 

سلام به همه
برای یک نویسنده هیچ لحظه ای ناب تر از جاری شدن اندیشه اش بر روی صفحه کاغذ نیست . از اینکه تصمیم به نوشتن دوباره گرفتید خوشحالم . واقعا حیف است داستانهای نابی که در این سایت با اشتیاق می خواندم نیمه کاره بماند . امیدوارم به طور جدی نویسندگی را پیگیری کنید . بی صبرانه منتظر مطالعه ادامه داستان هستم . همینطور امیدوارم شرایطی ایجاد شود که این انجمن باز هم بتواند به روز های اوج گذشته خود باز گردد .
موفق باشید


   
AmbrellA و Batman واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
mohammadkh1365
(@mohammadkh1365)
Trusted Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 89
 

سلام بی صبرانه منتظر مطالعه ادامه داستان هستم اگه یه اطلاعیه در مورد ادامه داستان قرار بدید ممنون میشم


   
AmbrellA واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1189
شروع کننده موضوع  

mohammadkh;45454:
سلام بی صبرانه منتظر مطالعه ادامه داستان هستم اگه یه اطلاعیه در مورد ادامه داستان قرار بدید ممنون میشم

یا حضرت عجل اقا به منم اطلاع بدین بوک پیج دوباره متولد شد
یعنی بعد این مدت دلم گرفته بود میدونستم بوک پیج بسته شد فقط اومدم تو گوگل سرچ کردم بوک پیج به عنوان یادی از ایام گذشته دیدم یهو فرتی باز شد اول فک کردم افلاین رو لبتاب من باز شده بعد دیدم نه بابا اصل جنسه، دلم بدجور برای انجمن تنگ شده بود.


   
soks_sia2 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
amyr924122
(@amyr924122)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 153
 

AmbrellA;45482:
یا حضرت عجل اقا به منم اطلاع بدین بوک پیج دوباره متولد شد
یعنی بعد این مدت دلم گرفته بود میدونستم بوک پیج بسته شد فقط اومدم تو گوگل سرچ کردم بوک پیج به عنوان یادی از ایام گذشته دیدم یهو فرتی باز شد اول فک کردم افلاین رو لبتاب من باز شده بعد دیدم نه بابا اصل جنسه، دلم بدجور برای انجمن تنگ شده بود.

منم:) یاد قدیما بخیر^_^


   
AmbrellA واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
mohammadkh1365
(@mohammadkh1365)
Trusted Member
عضو شده: 4 سال قبل
ارسال‌: 89
 

سلام از داستان بگو فصل جدید کی میاد


   
AmbrellA و ahmadi.fereshteh222 واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Atish pare
(@daniyal)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 391
 

.
.
.
خیلی درد ناکه واقعا .... داستانی که نصفه رها شه ... به همین خاطره هیچ وقت جرعت نوشتن و نداشتم ....:0156:
قلب ادم درد میگیره ..هعی
.
.
.
خوبین ؟ خوشین اقا امید ؟ چه خبرا ؟ ما رو هم یادته یا ن .31.
من که همچنان منتظرم ادامه داستانم .....10.
اکاش یه روزی ادامه بدید داستان رو :1s1:

.
.
.
امیدوارم خودتون وخانومتون سلامت باشید .. بهترین ها رو براتون ارزومندم:shy: ایشالله وضع همه خوب شه مام بتونیم ادامه داستان خفنتون و بخونیم :0144:
بخدا هر جا اسم دورگه میشنوم بغضم میگیره ... اون از سفیر و سینا .... اینم از این ور ....:0156:


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 210 / 210
اشتراک: