Header Background day #19
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان دورگه - کتاب دوم (جلد اول)

3,149 ارسال‌
160 کاربران
8645 Reactions
492.8 K نمایش‌
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1038
شروع کننده موضوع  

با سلام
خوشحالم که خداوند عمری دادند و توانستیم دورگه رو به اینجا برسونیم، داستانی که به شخصه بدون انگیزه و علاقه شروع به نوشتنش کردم اما حالا که در حال تکمیل اون هستم نسبت به اون علاقه خاصی پیدا کردم، شاید شما با خوندن کتاب اول بگید اخه چه جذابیتی درسته و این رو به شما حق میدم چون معمولا در بخش های نخستین یک کتاب به شرح وضع حال و توصیف معما ها و خلق ماجرا ها معرفی شخصیت ها و محیط پرداخته میشه و عملا معمایی پاسخ داده نمیشه که خواننده جذب داستان بشه برای همین فکر میکنم اونهایی که دندون روی جگر گذاشتن و خوندن و صبر کردن در پایات کتاب دوم حسابی شگفت زده بشن، زیرا اون چیزی که در ذهن پروروندم رو اگر به طور کامل میدونستید از تعجب شاید چشماتون گرد می شد و دهنتون باز می موند. به دوستان قول معما هایی بسیار سخت و پیچیده رو میدم که حسابی ذهن شما رو درگیر خودش بکنه ماجراها مبارزاتی که شما رو حسابی سر ذوق بیاره صحنه هایی که شما رو به یاد نبرد های باستان بندازه، و اونهایی که مثل من آرزو میکردن که دنیا هم یک دنیای فانتزی بود رو به یک رویای طولانی و عمیق ببره، و زمانی بیدارتون کنه که حسابی سیراب شده باشید.

مقدمه ای از کتاب دوم:
آسمان تیره و تار اردوگاه دورگه ها سیاه تر و سنگ دلانه تر از هر زمانی شده بود، باران به شدت می بارید، هیچ دورگه ای دیده نمی شد هیچ سربازی نبود چادر ها ساکت و آرامتر از هر زمانی بودند و صدای مرگ را از هر گوشه اردوگاه می شد احساس کرد، از تپه شرقی که در بالای ان اتاقک چوبی ساخته شده بود دود سفیدی به بیرون و میان ابر های سیاه بالا می رفت.
تمام نفرات در میدان مبارزه اردوگاه جمع شده بودند اما بر خلاف همیشه هیچ صدایی از هیچ کدام شنیده نمی شد، تنها صدای چکه های قطرات باران بود که بر چاله های اب میریخت،صدای سربازی از دور به گوش رسید که سراسیمه این سکوت مرگ اور را شکست و زمانی که در میانه میدان مبارزه رسید بی توجه به فرماندهان اردوگاه رو به سمت دورگه ها برگشت و فریادی از سر ترس زد:
- دارن به اینجا میرسن، ادمخوار ها دارن به اینجا میرسن باید فرار کنیم.....
و اینگونه بود که سرنوشت دنیای اجنه برای اخرین بار رقم خورد.
صاحب حقیقی حلقه باز خواهد گشت، فراموش شدگان چشم به دنیا میدوزند، منتظر از سرنوشتی که به دست مردگان رقم خواهد خورد، نقابداری که از دنیای فراموش شدگان گذشته، دنیای مردگان را از پس گذاشته و پا به میان کارزار میگذارد.
آیا دنیا را با سیاهی دورنش به فرطه سقوط خواهد برد؟

با ما همراه باشید با نبرد های افسانه ای، سقوط شهر ها بیدار شدن خدایان باستان .

مژده برای دختر خانوم ها اگر توی کتاب اول جذب هیچ شخصیت دختری نشدید میتونید تفاوت رو در این کتاب احساس کنید با سوپر شخصیت مونث داستان ...... :53::53::3:

تالارگفتمان 1

دانلود کتاب اول
این شما و این فصول داستان:
لینک گروه در تلگرام: https://t.me/joinchat/Blb2kEqU7YxeurFbq1Kn8g

لینک کانال تلگرام (ارائه داستان): https://t.me/AmbrellA_Story

دورگه کتاب دوم

فصل
دانلود
فصل
دانلود
فصل 1(تعقییب و گریز) دانلود فصل 2(اِدورا) دانلود
فصل 3(برخورد) دانلود فصل 4(تصمیم) دانلود
فصل 5(ایا او یک هیولاست؟) دانلود فصل 6(منطقه تاناریس) دانلود
فصل 7(راه حل) دانلود فصل 8(روشنایی در تاریکی و تاریکی در روشنایی میمیرد) دانلود
فصل 9(در راه ناردا) دانلود فصل 10(حس جدید، انتقام...) دانلود
فصل 11(شیپور جنگ در ناردا) دانلود فصل 12(تعظیم در برابر دشمن) دانلود
فصل 13(ایلا) دانلود فصل 14(لورتگا) دانلود
فصل 15(دردسر در شمال) دانلود فصل 16(تصویری در اینه!) دانلود
فصل 17(اولین دیدار) دانلود فصل 18(عاشقانه در میدان جنگ) دانلود
فصل 19(خیانتکار) دانلود فصل 20!(اعتراف) دانلود
فصل 21(اولین نبرد واقعی) دانلود فصل22(اولین دختر دورگه) دانلود
فصل 23(دره ممنوعه) دانلود فصل 24(گرگ تنها) دانلود
فصل 25(شب برخورد) دانلود فصل 26(نبرد بزرگ،نزدیک تر از همیشه) دانلود
فصل 27(نبردبزرگ2،مه سیاه) دانلود فصل 28(نبرد بزرگ3،معبد) دانلود
فصل29 (نبرد بزرگ4، ارباب معبد) دانلود فصل 30(آن شب، نبرد بزرگ5) دانلود
فصل 31(شکاف، نبرد بزرگ6) دانلود فصل32 (خیلی دیراو را شناخت،نبرد بزرگ7) دانلود
فصل 33(ایا میتوان او را شناخت؟نبرد بزرگ نزدیک است) دانلود فصل34 دانلود
فصل 35(شروع یک پایان،نبرد بزرگ نزدیک است) دانلود فصل36(پروازروح، نبرد بزرگ نزدیک) دانلود
فصل 37(افکار،نبرد بزرگ) دانلود فصل 38(اتحاد، سایه نبرد بزرگ) دانلود
فصل 39(دروغگو،شروع نبرد بزرگ) دانلود فصل 40(اغاز نبرد) دانلود
فصل 41(پایان) دانلود فصل 42(او خواهد امد) دانلود
فصل 43(دروازه) عیدتون مبارک 29 اسفند 97 ساعت 12:19 دانلود فصل 44(بازگشت) دانلود
فصل45(افسانه سرنوشت) فصل تجمیع شده دانلود فصل 46(پایان نبرد بزرگ) دانلود
فصل 47(مردی روی شاخه) دانلود فصل 48(یک دقیقه بیشتر...) دانلود
فصل 49(هنری...) دانلود
فصل 50(لایه واقعی دنیا):bonheur: دانلود
فصل51(تسخیر شده) دانلود فصل52(هزار سال تنهایی) دانلود
فصل53(پایان روئیا) دانلود فصل 54(درخت وجود) دانلود
فصل 55 (ارباب اعماق) دانلود فصل 56 (مقابل یک خاطر قدیمی) دانلود
فصل ۵۷ (امید این فصل رو قهوه‌ای کرده، باید یه دور ویرایش جزئی بشه) دانلود فصل 58(اخرین دیدار) دانلود
فصل 59 (تاس سرنوشت) دانلود


ا

وبلاگ من میتونید از این وبلاگ هم داستان رو دانلود کنید
http://omidmoradpour.rozblog.com



دوستان در نظر داشته باشن که از فصل 43 به بعد فصل ها امتیازی خواهد بود و هیچ لینک رایگانی ارسال نخواهد شد
پس از همین حالا برای دانلود فصل مورد نظر خودتون به فکر باشید و برنامه ریزی کنید

توجه توجه:
دوستانی که امتییاز منفی زیادی دارن میتونن با انجام یه پروژه تنها یه پروژه تمام امتیاز منفی خودشون رو صفر کنن پس یه بار زخمت بکشید تا به سرعت اکانتتون برگرده به حالت اولیه.


اخبار:27/3/98
سلام به دوستان گل
اومدم یه اطلاعی بدم و برم
به قوله تا مدت نامعلومی ارائه فصول رو به تاخیر میدازم همینطور به نوشتن ادامه میدم اما به جایی رسیدم که نیاز به تمرکز زیادی برای جمع کردن و سرو سامون دادن به قضایای داسان دارم حجم داستان الان که خودم شروع کردم به خوندش وحشتناک بالاس. حقیقتش این بوده که تاالان هر زمان فصلی نوشتم دیگه خودم نخوندمش بعد هزارو اندی صفحه و سریع بدون ویرایش اپلودش کردم خخخ
بخشی که توی کتاب دوم دارم روش کار میکنم مسابقات بزرگی هست که بهش میگن مسابقات هزاره که برای ساختش باید بدون فشار طراحیش کنم که یه چیز تقلیدی نشه احتمال 99 درصد وقتی کتاب کامل شد همه کتاب رو یکجا اپلود میکنم.

توی گروه تلگرامیش هم حتما خبر هایی از نوشتن ادامش میدم به دوستان مرسی بابت پیگیر بودنتون امید وارم مارو بعده هم تنها نزارید.


آخرین و جدیدترین اطلاعیه:

واقعا میتونم بگم که متاسفم اما اون حرف رو از روی نادونی زدم زندگی مشترک دست و پا کردن تو دوره ای که دلارش پول و طلا و گرونیش به این شکله همین که بدویی و بتونی یه لغمه نون در بیاری کلاهت رو باید بندازی هوا هزار متر چه برسه رسیدن به علایق این دوره.
خیلی دوس داشتم خیالم از نظر اقتصادی راحت بود تا هر روز می نشستم و مینوشتم ولی یه کارگر با حقوق 3 تومنی چطور میتونه تو این روزگار بشینم بنویسم
واقعا میگم اگر پول نداری زن نگیر که بجز سختی و بدبختی چیزی نصیبت نمیشه نگرانیای زندگی خوردت میکنه. اگر پول داری زن بگیر بعد میتونی با خیال راحت بنویسی.
اگر نداری و ارزوهات برات مهمتره پس مجردی بهترین راهشه بشین و نون خشک سق بزنی ولی بری سمت اون چیزی که دوست داری نمیشه همه چیز رو با هم داشت دنیاش خیلی بی رحمه فقط یه چیز اگررررر بتونی بهش برسی هیچ وقت رو دوتا بزاری جفتش رو از دست میدی.

اگر زمانی اوضاع منم به اون شکل شد که نیاز نبود سگ دو بزنم برای چندرقاز حقوق میام و از نو شروع میکنم به نوشتن فقط #امید_مرادپور رو تو گوگل سرچ کنید.
یا علی


   
AlirezaDark, rasoulsss, A. M. D. R. Z. H and 103 people reacted
نقل‌قول
Sorna
(@sorna)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 600
 

Arya;34706:
الان موندم بخونمش یا نه����
عجب وضعیه
شدیم مثل معتادا
میریم مواد بزنیم آروم شیم
برعکس آشفته‌تر می‌شیم
بدجور تو تنگناییم

نخونش بشین همراه فصل اینده بخونش
من از این که خوندمش پشیمونم الان سوالام رو که جواب نداده هیچ صدتای دیگه هم بهشون اضافه کرده تازه کلش ۱۱ صفحس من دیگه هیچوقت تا خود نویسنده فصل رو نزاره ازش فصل نمیخوام این فصلو برا شکنجه گذاشته


   
Dark lord and AmbrellA reacted
پاسخنقل‌قول
sina66
(@sina66)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 66
 

من سرمایه هام تموم شده فک کنم

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

هععععهههییییی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

من الان باید شیش تا دیگ پست بزارم یعنی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

خب درست شد اینم از این


   
Sorna reacted
پاسخنقل‌قول
amrpersia
(@amrpersia)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 20
 

سلام
کسی از دوستان لطف میکنه لینک فصل جدید برای من بفرسته؟


   
Sorna reacted
پاسخنقل‌قول
Sorna
(@sorna)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 600
 

سلام
داخل گروه لینکش هست


   
پاسخنقل‌قول
misare
(@misare)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 117
 

تا حدودی رفتار آیتاش قابل قبوله هم یه خاطره درگیری و شکست به یادش اومده هم کسی که دوستش داشته بنظر مرده
اما درمورد آرمادو فکر نکنم مرده باشه بارها از گرگهای یخی شنیدیم که گرگ های یخی نمیمیرن و حتی یکبار گرگ تنها هم گفت که اون برادر خونیه و بخاطر ناردا بودنش قوی هم هست
در مورد جیلا هم فکر نکنم بهرحال با توجه به چیزایی که از پدر ایتاش شنیدیم و بینش ایندش فکر نکنم اینهمه جیلا رو اماده کرده باشه و اموزشش داده باشه که اینجا بمیره


   
پاسخنقل‌قول
Aryamo
(@aryamo)
Honorable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 381
 

نیمه شب;34709:
نخونش بشین همراه فصل اینده بخونش
من از این که خوندمش پشیمونم الان سوالام رو که جواب نداده هیچ صدتای دیگه هم بهشون اضافه کرده تازه کلش ۱۱ صفحس من دیگه هیچوقت تا خود نویسنده فصل رو نزاره ازش فصل نمیخوام این فصلو برا شکنجه گذاشته

فقط ۱۱ صفحه؟؟!!!!!
آقای نویسنده این دیگه چه کاریه؟
از راهنماییت ممنون
سعی می‌کنم تا فصل بعد صبر کنم.


   
Sorna reacted
پاسخنقل‌قول
Sorna
(@sorna)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 600
 

این یازده صفحه همش صحنه ‌جنگه


   
پاسخنقل‌قول
Dark lord
(@darklord)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 454
 

Arya;34717:
فقط ۱۱ صفحه؟؟!!!!!
آقای نویسنده این دیگه چه کاریه؟
از راهنماییت ممنون
سعی می‌کنم تا فصل بعد صبر کنم.

به این کار میگن خون به جگر کردن خواننده:21::42:.10..10..10.
حتما استفاده کن از راهنمایی����


   
AmbrellA reacted
پاسخنقل‌قول
alomohammadi16812
(@alomohammadi16812)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 16
 

داستان خوب این رمان کشش زیادی داره و این رمان ایده زیادی داره که اگه به همه ایده ها خوب رسیده بشه دیگه از هر نظر یک رمان عالی میشه


   
AmbrellA reacted
پاسخنقل‌قول
anahitarafiee2
(@anahitarafiee2)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 217
 

سلام فصل عالی بود مخصوصا اینکه هیجان نبرد داشت
ولی خیییلی کم بود و مثل فضل قبل ضد حال خوردیم چون بازم نبردا نیمه کاره موندن
ولی من تو کار این آیتاش موندم مگه خودش هنریو دنبال نکرد برای چی گفت به هنری تقصیر تو بود؟؟
واقعا آرماندو کشته شد؟؟ مگه به گرگ یخی تبدیل نشده بود؟ حالا کنجکاوم بدونم زنده اس یا مرده
یه سوال ستون ها چطوری باعث شدن یه دروازه انتقال از اونجا به معبد باز بشه؟ یا این فقط کار ارباب بود؟
اون گوی چی بود که کماندار ها به خاطر شکستنش آزاد شدن؟
چطور کماندار هاتبدیل به ستاره های روی سقف شده بودن؟ ممکنه دستور اژدهای مادر باشه؟ چرا بین مردم قبیله زندگی نمی کردند؟
اون دست بزرگی که گردن آیتاشو گرفته بود کی بود؟ چرا خاطره ی نبرد آیتاش و هنری همونجا تموم شد؟ نکنه همونجا بود که یه چیزی باعث شده بود همچین چیزیو از یاد ببرن؟ اصلا چرا وقتی مردم قبیله داشتند صحنه نبرد آرماندو رو می دیدند هنری و آیتاش خاطره ی خودشون رو می دیدن؟ چرا توی اون موقعیت خاص یادشون اومد؟«این سوالو برای فصل قبل هم پرسیدم»
دیگه اینکه خسته نباشید ممنون از فصل خوبتون با تشکر


   
Dark lord and AmbrellA reacted
پاسخنقل‌قول
AmbrellA
(@ambrella)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1038
شروع کننده موضوع  

Rosela;34722:
سلام فصل عالی بود مخصوصا اینکه هیجان نبرد داشت
ولی خیییلی کم بود و مثل فضل قبل ضد حال خوردیم چون بازم نبردا نیمه کاره موندن
ولی من تو کار این آیتاش موندم مگه خودش هنریو دنبال نکرد برای چی گفت به هنری تقصیر تو بود؟؟
واقعا آرماندو کشته شد؟؟ مگه به گرگ یخی تبدیل نشده بود؟ حالا کنجکاوم بدونم زنده اس یا مرده
یه سوال ستون ها چطوری باعث شدن یه دروازه انتقال از اونجا به معبد باز بشه؟ یا این فقط کار ارباب بود؟
اون گوی چی بود که کماندار ها به خاطر شکستنش آزاد شدن؟
چطور کماندار هاتبدیل به ستاره های روی سقف شده بودن؟ ممکنه دستور اژدهای مادر باشه؟ چرا بین مردم قبیله زندگی نمی کردند؟
اون دست بزرگی که گردن آیتاشو گرفته بود کی بود؟ چرا خاطره ی نبرد آیتاش و هنری همونجا تموم شد؟ نکنه همونجا بود که یه چیزی باعث شده بود همچین چیزیو از یاد ببرن؟ اصلا چرا وقتی مردم قبیله داشتند صحنه نبرد آرماندو رو می دیدند هنری و آیتاش خاطره ی خودشون رو می دیدن؟ چرا توی اون موقعیت خاص یادشون اومد؟«این سوالو برای فصل قبل هم پرسیدم»
دیگه اینکه خسته نباشید ممنون از فصل خوبتون با تشکر

سلام مرسی از شما
خب دیگه باید هم اینطور میبود فصل به فصل گذاشتن اینطور ضد حال زدن و چشم انتظار گذاشتن ها رو هم داره
زمانی که چنین ضربه سنگینی به یه نفر وارد بشه گاهی عقل کار نمیکنه و به دنبال هر مقصری میگرده جز خودش و دم دست ترین نفر هنری بیچاره بود!(چقدر این هنری بدبخته!)
جواب سوال ارماندو رو نمیتونم بدم شاید و نشاید بستگی داره و شاید هم تموم شده باشه نقشش
اما در باره ستونها ستونها یک جور اختراع هستن، وسیله انتقال نیرویی که نیروی درونی یک نفر رو در محلی متمرکز میکنه ارباب معبد برای باز کردن اون دروازه به دورن معبد نیاز به تمرکز زیاد انرژی داشت که با معکوس کردن جریان انتقال تونست تمرکز نیرو رو روی سقف ایجاد کنه و دروازه رو باز کنه.
قضیه گوی و اون ستاره های روی سقف رو توی فصل بعد میتونی بخونی انشاا...
وقتی مردم قبیله و ایتاش تبدیل شدن آرماندو رو دیدن این یه شوک به ایتاش و هنری بود که باعث یاد اوری یه خاطره فراموش شده شد. دلیلش خیلی واضحه اونجا تموم شد چون نمیخواستم بعدش رو کسی فعلا بفهمه چی شد چرا اینطور شد ایا حرفی ردو بدل شد یا نه! شاید در اینده اومد خخخخ

مرسی مدونم این فصل خیلی کم بود و داستانش به دل همه نبود اما ماجرای یه داستان باید گفته بشه تمام داستان نمیشه یه شکل باشه باید گاهی پیاده شد و گذاشت روند داستان طی بشه هر چقدر هم که بی خود بشه باید اون اطلاعات و اتفاقات بیوفته و گفته بشه. امید وارم درک کنید و منتظر فصل های بهتر و جالبتر باشید!
یا علی


   
پاسخنقل‌قول
anahitarafiee2
(@anahitarafiee2)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 217
 

AmbrellA;34726:
سلام مرسی از شما
خب دیگه باید هم اینطور میبود فصل به فصل گذاشتن اینطور ضد حال زدن و چشم انتظار گذاشتن ها رو هم داره
زمانی که چنین ضربه سنگینی به یه نفر وارد بشه گاهی عقل کار نمیکنه و به دنبال هر مقصری میگرده جز خودش و دم دست ترین نفر هنری بیچاره بود!(چقدر این هنری بدبخته!)
جواب سوال ارماندو رو نمیتونم بدم شاید و نشاید بستگی داره و شاید هم تموم شده باشه نقشش
اما در باره ستونها ستونها یک جور اختراع هستن، وسیله انتقال نیرویی که نیروی درونی یک نفر رو در محلی متمرکز میکنه ارباب معبد برای باز کردن اون دروازه به دورن معبد نیاز به تمرکز زیاد انرژی داشت که با معکوس کردن جریان انتقال تونست تمرکز نیرو رو روی سقف ایجاد کنه و دروازه رو باز کنه.
قضیه گوی و اون ستاره های روی سقف رو توی فصل بعد میتونی بخونی انشاا...
وقتی مردم قبیله و ایتاش تبدیل شدن آرماندو رو دیدن این یه شوک به ایتاش و هنری بود که باعث یاد اوری یه خاطره فراموش شده شد. دلیلش خیلی واضحه اونجا تموم شد چون نمیخواستم بعدش رو کسی فعلا بفهمه چی شد چرا اینطور شد ایا حرفی ردو بدل شد یا نه! شاید در اینده اومد خخخخ

مرسی مدونم این فصل خیلی کم بود و داستانش به دل همه نبود اما ماجرای یه داستان باید گفته بشه تمام داستان نمیشه یه شکل باشه باید گاهی پیاده شد و گذاشت روند داستان طی بشه هر چقدر هم که بی خود بشه باید اون اطلاعات و اتفاقات بیوفته و گفته بشه. امید وارم درک کنید و منتظر فصل های بهتر و جالبتر باشید!
یا علی

سلام ممنون از شما درست میگین
چه اختراع جالبی ممکنه این ستون ها ساخته دست قبیله جست و جو گران باشه؟
بی چاره هنری:9: آیتاش بی کله مگه یه روز راحت برای این هنری بدبخت میذاره:43:


   
Dark lord and AmbrellA reacted
پاسخنقل‌قول
Dark lord
(@darklord)
Prominent Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 454
 

با سلام
یک چیز جالبش پرواز سربازان قبیله گاروم بود.تا حالا که ندیدیم اجنه با وسیله یا چیزی پرواز کنن. دوم اینکه جادوی ارباب معبد بر خدای دراکل غلبه کرد برای باز کردن دروازه.خب بنظرم قدرتمند تر از خدای دراکل نیست ولی نیروی زیادی داره.سوم در مورد جیلاست این بار میخام مثبت فکر کنم یا زنده میمونه یا ایتاش فکر میکنه مرده ولی در اصل زنده میممونه و بعد برمیگرده.در مورد ارماندو اینقدر خوشبین نیستم اما احتمال میدم اونم به نوعی قادر به حیات باشه.
در مورد شکل دوم ایتاش واقعا شکل نادری هست و اما چون گرگ تنها شناختش به نوعی پس ممکنه یکی از شکل های پدرش یا عمو هاش(خخخ) رو به ارث برده باشه یعنی مثل اونا تبدیل بشه.شاید
گرگ های یخی هم حافظه جالبی دارن نمیدونم همشون اینطورین یا فقط گرگ تنها بخاطر شاهزاده بودنش این اطلاعاتو داشت.
از اون جمله در مورد کاهنان معبد هم خوشم اومد.
.
در کل این فصل برای خون به جگر کردن خواننده بود برای فصل به فصل خوندن.ولی از دیدگاه کسی که کل کتابو میخونه نگاه کنی صحنه هیجان انگیزی هس.
.
اونی کل کتابو میخونه نمیدونه انتظار چیه و کل معما رو به راحتی میخونه ولی اون تفکرات و تخیلات فصل به فصل خوندن بهش دست نمیده.
در کل تشکر بخاطر فصل و خسته نباشی.


   
پاسخنقل‌قول
Narunima
(@narunima)
Eminent Member
عضو شده: 2 سال قبل
ارسال‌: 18
 

ممنون
حسته نباشید


   
پاسخنقل‌قول
nasren1232
(@nasren1232)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 185
 

خوب بود :41:


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 104 / 210
اشتراک: