«جو جو مویز» میگه: 2
می دونی چه حسی داره که خودت رو بدست سرنوشت می سپری؟ یه جورایی بهت خوشامد می گه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاقی و آرزویی. مرگ، امید بود که داشت با این تسکین به وجود می اومد. به زودی می تونستم ادوارد رو ببینم ما تو اون دنیا به هم می رسیدیم، چون مطمئن بودم خدا مهربونه، هرگز اون قدری بی رحم نیست که ما رو از تسکین تو اون دنیا محروم کنه.
از دختری که رهایش کردی
ارسال شده توسط : sailent | تاریخ ارسال: 1399/12/29 | بازدیدها: 580برچسبها:
لینک کوتاه: https://bkpr.ir/18211