پاسخهای تالار ایجاد شد
پاسخ: داستان دورگه - کتاب دوم (جلد اول) بالا گفتی هنری تنها شد - 6 نشان رو دستش داشت که دوتا رو با حذف دو متحد که ملکه هاشون نمایندشون بودن - از دستش حذف شد - پش اصولاً باید 4 نشان دیگه که نماینده 4 متحد دیگشه وجود داشته باشن!سنون هم زیر مج... |
در تالار داستان های درحال نگارش |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] سلامممنون بابت فصل جدید.آخرش که تموم شد خیلی اعصابم خرد شد که باز باید صبر کنم برای ادامه داستان 🙁 عطش زیادی برای ادامه خوندن داشتم.در مورد دستکش فوایدش فقط همین مخفی کاری و کم کردن آسیب به به طرف مق... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] یه چیز که یادم رفته بود بپرسم - اش اولین بار ویلفرد رو می بینه رو پیشونیش چند نشان بوده و اش میگه یکیشون مال تثبیت چند موهبت هستش و کسی که چند موهبت رو تثبیت کنه ، بدستش میاره - پس برای اش چرا نشان ظا... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] سلامسینا جون دستت درد نکنه. فصل خوبی بود البته بعد فصل با هیجان قبلی ، معلوم بود این فصل هیجان کمتر و رویه تحلیل مطالب توسط اش رو خواهیم داشت که همینم شد.پس همونجور که حدس زدم همه موهبت هاش تثبیت شد 🙂... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: آلینور (رهجو) سلامانصافاً فصل خوبی بود. کشته مرده اسم هایی که به کار می بری هستم - خیلی اسم های باحالی میدی به مکان ها و آدم ها و حیوان ها. همشون واقعین انگار.کم کم اطلاعاتمون داره زیاد تر میشه در مورد خاندان ها و ... |
در تالار داستان های درحال نگارش |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] هنوز وقت نشد دوباره بخونم و بیام یکم موشکافی کنم 🙂 توی صفحه ۸ اون کاری که با کاغذ میکنه مربوط به زبان برزخی هست یا چیز دیگه ؟ اون که به نظرم مربوط به ناخن هاش بود دیگه - گفت شد که ناخن هاش دیگه خیلی... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] وایییخیلی خوب بوداین فصل خیلی نفس گیر بود و حجم مطالب و پیچیدگی زیادی داشت. با یه بار خوندن نمی تونم اظهار نظر کنم - فردا باید یکی دو بار دیگه بخونم اگه وقت شه - اگه نه شنبه. |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: بحثهای حاشیهای تاپیک «دانشنامه سفیر کبیر» جسم خشایار عمرا تسخیر شده باشه چون اگه دقت کنی وقتی آلفرد آکشا رو فرستاد پیشش و آکشا هم با دوتا از محافظای دیگه رفت - تئودور اونجا پیش خشایار بود هنوز و خشایار هنوز زنده بود. چون بعد خننتا مرد و مرگش ... |
در تالار گفت و گو |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] موهبت تغییر شکل که باعث تغییر شکل ناخن هاش شده و وقتی به زبانی قوی و باستانی مثل زبان خون حرف میزنه باعث میشه قدرت اون زبان نمود پیدا کنه.موهبت یاد آوری که خودش ازش بدش میادموهبتی که باهاش اون پسر ویل... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] دیگه مثلا موهبت دگرگونیش که باعث پدیداری قدرت زبان ها شده به قدرت آلفرد در استفاده از زبان های مختلف شباهت داره البته تغییر شکل ناخنش به موهبت دگرگونیش ربط داره و اینکه می تونه قدرت نهفته در زبان رو ... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] دیشب دیر شد و مغازه رو داشتم می بستم نشد در مورد موهبت بگم 🙂اش هم داره به اقتضای سنش مثل آلفرد اشتباه می کنه و احساسی عمل می کنه - درسته که یادآوری و فراموش نکردن بعضی خاطرات می تونه دردناک باشه ولی ک... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] سلامسینا من خودم هم داشتم فصل رو می خوندم - تو دلم یه جوری شده بود از هیجان - بیچاره اش چه هیجانی رو تحمل کرد خیلی باحال بود هی سوتی میداد و یارو می گفت این زبان رو هم بلدی؟! 🙂 یه چیزی بهم میگه اون پ... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: بحثهای حاشیهای تاپیک «دانشنامه سفیر کبیر» دوستان توجه کنین اگه قرار بود کل برادر و خواهرهای سامانتا هم خصوصیات شبیه سازی میداشتن- پس تمام شجره خانوادگیشون هم باید میداشت!!حالا چون سامانتا ذهن تو در تو داره قرار نیست بقیه هم داشته باشن - بعضی ... |
در تالار گفت و گو |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] سلامتو فصل دوم اونجا که اش داشت کتاب استرلا رو می خوند و در مورد قدرت رسوخ بود گفتی در صد سال اولی زندگی فلان میشه و بعد به جای اینکه بگی در صده دوم ، گفتی در دویست سال دوم ، چون اصلا صحبت از دویست سا... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |
پاسخ: موهبت برزخی [ فصل دوازده اضافه شد ] سینا داداش این تاریخ ها که رو فصل های بعد گذاشتی راسته؟ سکته می کنیم از خوشی 🙂من الان هیجانم زیاده و شب باید برم خونه پدر خانمم شام - فردا از اول سر فرصت می خونماوه اوه مقدمه رو خوندم - داداش خوش برگ... |
در تالار داستان سفیر کبیر |
6 سال قبل |