ارسالهای تالار پیوندشده
پست شانزدهم لیمروس سرزمینی مقید به دین بود که مردمش به باورشان به الهه والوریا چنگ زده بودند، مخصوصا در شرایط سخت، اما ماگنوس شخصا فکر می کرد کسانی که متکی به این باورشان به ماوراالطبیعه بودند، به هر شکلی که می گ... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست پانزدهم ماگنوس پاسخ داد: «مشکلات؟» «ناآرامی اخیر که قتل پسر یه شراب فروش بیچاره در دید همه در هفته قبل باعثش بود.» ماگنوس انگشت اشاره اش را سرسری دور لبه جام لغزاند. «قتل پسر یه شراب فروش بیچاره. معذرت می خ... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست چهاردهم - فصل سوم لیمروسیک نفر از ماگنوس سوالی پرسید، اما او توجه چندانی نکرد. در مهمانی ای مانند این بعد از مدتی همه مانند دسته ای از حشرات در حال وزوز به نظر می رسیدند. خسته کننده، اما غیرممکن برای راحت و آسان خفه کر... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست سیزدهم در اورانوس هیچ کس از گرسنگی یا قربانی شدن برای عناصر نمرده بود. این بی عدالتی همیشه حال توماس و جوناس را بد می کرد. آنها از اورانوسی ها نفرت داشتند، مخصوصا از اشرافزادگان. اما این نفرتی بی شکل و بی نا... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست دوازدهم - فصل دوم پیلشیاجوناس روی زانوهایش افتاد و با وحشت به خنجر زیبایی که در گلوی توماس فرو رفته بود خیره شد. توماس دستش را طوری تکان می داد که انگار می خواست آن را بیرون بکشد، اما نمی توانست از عده این کار بر آید. ... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست یازدهم کلیو هراسان با خشم گفت: «آرون.»اینکه کلیو به طور کلی توسط آرون نادیده گرفته شد مایه تعجب نبود. جوناس نگاه خشمگینش را به سمت کلیو برگرداند، او حس کرد توسط آن می سوزد.توماس که بین دو برادر با ملاحظه تر ... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست دهم سیلاس با خستگی گفت: «جوناس، این بهت مربوط نیست.»«بهم مربوطه، پدر. این مرد قبول کرده چقدر بهت پرداخت کنه؟» نگاه جوناس با نفرت آشکاری به سمت آرون رفت.آرون سرسری اظهار کرد: «جعبه ای چهارده تا. بهای منصفا... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست نهم فلیسیا لب پایینیش را گاز گرفت، ابروانش به هم گره خوردند. «از هیچ چیز بهتره. می دونم ازدواج هزینه زیادی داره. اما، نمی دونم. پدر؟»سیلاس نزدیک بود چیزی بگوید اما به لکنت افتاد. کلیو تنها با نیمی از وجود... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست هفتم یک دختر دوست داشتنی با موی تیره از پشت غرفه بیرون آمد. «پدرم یه شراب ساز با استعداده.»«این فلیسیا هست، دخترم.» سیلاس با سر به سمت دختر اشاره کرد. «دختری که باید همین الان برای ازدواجش آماده باشه.»فلیس... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست ششم آرون در حالی که اشاره می کرد گفت: «بازاری که می ریم اون بالاست.» کلیو و میرا نگاه کردند و دسته صندلی های چوبی و چادرهای کهنه رنگارنگ را دیدند، شاید یک پیاده روی ده دقیقه ای دیگر. از یک ساعت پیش که دست... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست پنجم میرا شکایت را با لبخندی در آمیخت. «سرورم، من صبورترین فردی هستم که می شناسم. اما پاهام به درد اومدن.»«روز زیباییه و به قدر کافی خوش شانسم که با دو دختر زیبا همراهی شم. باید از الهه به خاطر شکوهی که در... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست چهارم - فصل اول فصل اولشانزده سال بعد.«یه زندگی بدون شراب و زیبایی ارزش زندگی کردن نداره. موافق نیستین، شاهدخت؟» آرون در حالی که گروه چهار نفره در امتداد جادو روستایی خاکی و سنگی پیش می رفت بازویش را دور شانه های کلی... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست سوم جانا ردای آزادش را دور بچه جمع کرد تا در حالی که آنها ویلا را ترک می کردند و به جنگل می دویدند او را پنهان کند. دماغ سابینا به دلیل استفاده از جادوی آن قدر مخرب خونریزی می کرد. خون روی زمین پوشیده از ... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست دوم دختر پیشگویی شده متولد شده بود و اینجا در این ویلای بزرگ و تجملی، ساخته شده از سنگ و چوب محکم در برابر کلبه های حصیری و گلی کوچک و محقرتر در دهکده مجاور، قرار داشت.جانا مطمئن بود که اینجا جای درست است... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |
پست اول - مقدمه جانا قبلا از امشب هرگز مرتکب قتل نشده بود.خواهرش هیس هیس کرد: «عقب وایستا.»جانا به دیوار سنگی ویلا فشرده شد. سایه هایی که او را احاطه کرده بودند را جستجو کرد، لحظه نگاهش را به سمت ستاره های درخشان مان... |
در تالار فانتزی |
8 سال قبل |