*** من قبلا یه بار اسم کاربریمو عوض کردم و الآن درخواست تغییر دوباره دارم.می‌دونم قانونش یک باره، ولی می‌خوام بگم حاضرم همه‌ی ۲۸۰۰ امتیازمو بردارید ولی اسمم بشه «هومورو» 🙂من با هومورو عجین شدم و حالا ...

خب خب، من بعد از سال‌ها عضو بوک‌پیج بودن، بالاخره سفیر کبیر رو‌ خوندم و حالا درک می‌کنم که نیمه رها شدن همچین داستان قدرت‌مندی، چه غم بزرگی به ارمغان میاره!اونقدر این داستان برام جذاب بود که اول با هد...

»»» ۱۷ « آن روزهای بد... » می‌پرسم:«چه می‌نوشی؟ کاکتوس، پیچک، شمعدانی؟»هیچ نمی‌گوید و من، سرخوش از آمدنش، تمام داشته‌هایم را روی میز می‌گذارم. و او هیچ نمی‌نوشد. پیچک را برمی‌دارم و خیره به برگ‌های بر...

»»» ۱۶ «دوباره تٙن می‌شوم...» وقتی ناگهان،پناهت بدل به ویرانه می‌شود،وقتی ناگهان دنیایت،ابری می‌شود و در آغوش مِه می‌رود،شانه‌ای می‌خواهی برای گریستن... موسیقیِ غم می‌گذاری،و دلت می‌خواهد آب شود،اما ت...

flash;29760:امنه؟ امنه؟ نظر بدیم؟ این‌جا با سنگ نمی‌زنن نظر دهندگان رو؟ فقط اون‌جا با سنگ می‌زنن؟ D: ایده‌ی افسانه‌هه خیلی خوب بود. درود بی‌کران بر تو!پیرو اون چیزی که بوفچه (خدایش بیامرزاد) تو صفحه‌ی...

ARBABMARG;29665:فک کنم دیگه واسه هیچ کدوم از داستان های سایت نظر ندم یا انتقاد نکنم چون بجای اینکه نقد ها برای سازندگی استفاده بشه نتیجه معکوس داره یاسین جان، نقدتو خوندم؛ خودش و لحنش خوب بود. این انج...

امیدوارم نقدم به دردتون خورده باشه 🙂 یه نکته ای رو یادم رفت بگم؛ این که جملات کوتاهن خیلی خوبه. به شخصه با جملات بلندی که تا میای به آخرش برسی اولش یادت میره، مخالفم.ولی یکم فاصله ها مشکل دارن. گاها ه...

Honey Bahram;29744:یه داستان متفاوت از تو. شجاعتت توی وارد شدن به موضوعا یا حتی سبک جدید کاریه که هرکس نمیکنه. توی این داستانت هم با ترکیب کردن افسانه های ترک و تخیل خودت چیزی شبیه به افسانه خلق کردی،...

درود بر شماراستش فقط دو بخش اول داستانو خوندم چون هم وقت ندارم هم اشکالات اونقدری بودن که باعث بشن دیگه نخوام ادامه بدم.#1نثر داستان محاوره ست و این برای منِ مخاطبی که بیشتر ادبی میخونم اصلا جالب نیست...

Honey Bahram;29741:نمیشه گفت این داستان کوتاهه. انگار توصیف قسمتی از یه داستانه. توصیف ها خیلی خوبن و توی ذهن مخاطب تصویر واضحی شکل میگیره ولی اگر بخوایم به عنوان یه داستان بهش نگاه کنیم نه شخصیت پردا...

Anobis;29675:آیدا بالاخره اومدم نظرمو بگذارم.خب به این بیشتر میخورد یه متن کوتاه و یا یه مقدمه ای از یه داستان بلند در مورد اساطیر چین باشه ولی حس نابی توش موج میزد. احساسات دخترانه ای که به یک درخت ز...

::26:: مهرنوشی، زادروزت خجسته مهربونم ::5::

آیدا همگروهی ها: میکائیل و رضاماموریت: بررسی شعبه‌ی همداندستم را روی میز می‌گذارم، سرم را رویش و به جای خالی سمیه نگاه می‌کنم که چند دقیقه پیش رفت. خیلی خسته‌ام و به خواب نیاز دارم اما خوابم نمی‌بَرد...

حسین خیلی خوبی :19:بعد سر وقت میخونمش میام تو همین ارسال نظرمو میگم :1:

هیچ ایده ای ندارم که این، داستان کوتاهه یا نه؛ اما می دونم که نسیمیه که از سمت شرق می وزه و موهاتو نوازش می کنه... زیر درخت ژینکو باد با موهایم بازی می‌کند؛ میانشان می‌دود و می‌خندد. آب از زیر پاهایم ...