ارسالهای تالار پیوندشده
پاسخ: معرفي نامه اشوزُشت سپید;27040:امید جان، داستانهاتو اینجا نمیذاری که ما هم بهره ور بشیم؟ :1: سلامچرا میزارم البته تعدادیشومثلا حماسه پایونیر برای یه جای خاص نوشته شده که معزورم از اینکه توی سایت بزارمشسه جلد رهگذ... |
در تالار بحث عمومی |
8 سال قبل |
خورشید عریان (پروژه مشترک تایپ) نام داستان: خورشید عریان نویسنده: آیزاک آسیموف مترجم: شهریار بهترین ویرایشگران نهایی: MAMmad و Leyla مدیران پروژه : MAMmad و Leyla صفحه آرا و کاوریست: س.فتحی کاور: دارد فایل: PD... |
در تالار کتابخانه+دانلود |
8 سال قبل |
پاسخ: معرفي نامه خخخخ تازه این تاپیکو دیدم ، یه تکونی بهش بدم گردو خاکش بخوابه اسمتون :امید هستم سنتون :25 سالمهشهرتون:بچه چهارمحال و بختیاریدليل انتخاب نام كاربريتون:از بچگی بهم میگفتن امبرلا الانم تو هر سایتی دیدی ن... |
در تالار بحث عمومی |
8 سال قبل |
آرتیمیس فاول خلاصه : آرتمیس پسربچه ی نابغه ای است که پس از گم شدن پدرش و مقروض شدن خانواده تصمیم میگیرد با استفاده از هوش بالای خود، ثروت خانوادگی را دوباره به دست آورد. اما با کاری تبهکارانه! با گروگانگیری! اما... |
در تالار بایگانی |
10 سال قبل |
پاسخ: آتوسا چ چیز باحالی بود!اتوسا هم رمز گشایی شد به سلامتی :دیخسته نباشیلذت فراوان بردیم :دیبازم بزار از اینا |
در تالار اسطوره |
8 سال قبل |
پاسخ: آتوسا اشوزُشت سپید;27030:راست میگی :22: :دی این متنو از خیلی وقت پیش تو کامپیوتر داشتم واسه همین فکر نکردم ویرایش لازم داشته باشه. ولی الان درستش کردم، خیلی داغون بود :دیمنم تو یه فرهنگ خوندم یعنی "مانند آت... |
در تالار اسطوره |
8 سال قبل |
پاسخ: آتوسا منو میگه ها :دی آقا این متنت نزدیک به 3-4 پاراگراف دوباره تکرار شده بود من یاد این یارو پسرعموی مظفر تو باغ مظفر افتادم که حافظه ش 8 ثانیه ای بود هی یه چیزو صد بار تکرار می کرد :78:من شنیده بودم آتوس... |
در تالار اسطوره |
8 سال قبل |
پاسخ: تیره افکار اشوزُشت سپید;27016:آتوسا عالی بود :6:بسیار پر احساس و واقعی...میگما، واقعاً تصادف کردی؟ "دیباورت میشه گاهی اوقات فکر میکنم چرا من و تو انقدر شبیه همیم؟ :7: شاید تو متوجه نشده باشی اما من خیلی شباهت بی... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
8 سال قبل |
پاسخ: تیره افکار بسم اللهبا توجه به اینکه طول کشید این قسمت جدید بیاد، من یکم اوایلش به خاطر اینکه زیاد حضور ذهن نداشتم نفهمیدم، ولی کم کم سیاهه های ته ذهنم روشن تر شد.خب، یکم سرعت کار بالا بود(چون قسمت قسمته این شکلی... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
8 سال قبل |
پاسخ: تیره افکار proti;26804:خوب بود .توصیف صحنه رو دوست داشتم. وارونگی و صحنه قابل لمس بود فقط این تیکه "کنترل اتومبیل از دستم خارج شد و هر دو سقوط کردیم. و بعد، تاریکی احاطه ام کرد. " به نظرم یه توضیح دو خطی بدی بهت... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
8 سال قبل |
پاسخ: تیره افکار Lady Rain;23496:مرسی مرتضی عزیز. چقدر خوب شد این تاپیک رو آوردی بالا من تازه متوجه هدف این تاپیک شدم. الان بعد از یکسال به نظرم این تاپیک برای دادن ایده به دوستان می تونه خیلی موثر باشه. من نیم خط یه ... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
9 سال قبل |
پاسخ: تیره افکار Lady Rain;23496:مرسی مرتضی عزیز. چقدر خوب شد این تاپیک رو آوردی بالا من تازه متوجه هدف این تاپیک شدم. الان بعد از یکسال به نظرم این تاپیک برای دادن ایده به دوستان می تونه خیلی موثر باشه. من نیم خط یه ... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
9 سال قبل |
پاسخ: تیره افکار almatra;26814:بسم اللهبا توجه به اینکه طول کشید این قسمت جدید بیاد، من یکم اوایلش به خاطر اینکه زیاد حضور ذهن نداشتم نفهمیدم، ولی کم کم سیاهه های ته ذهنم روشن تر شد.خب، یکم سرعت کار بالا بود(چون قسمت ... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
8 سال قبل |
پاسخ: تیره افکار سلام، متن خیلی خوبی بود.از اون موضوعش و اینکه چه هدفی داشت به شدت خوشم آمد، در واقع یک معضل اجتماعی-شخصی جالب بود، شاید دغدغه خیلی ها باشه. و این قابل تحسینهولی دو مورداکو: انعکاسبیخود: بی هدفاینا چون... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
8 سال قبل |
پاسخ: تیره افکار "نفرت" وقتی برای اولین بار ماشین بهم زد، بالاخره حسش کردم. وقتی صدای شکستن استخوان هام توی سرم اکو شد فهمیدم یه جای کار می لنگه. اون لحظه که احساس کردم مغزم داره از لا به لای جمجمه ی شکستم بیرون می ری... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
8 سال قبل |