داستانت به نظرم عالیهنقد کردن بلد نیستماما لذت بردمامیدوارم ادامه داشته باشه و زود به زود تر فصل بدی

برای من وسط امتحاناستتقریبا دارم هر روز چک میکنم ببینم داستانت کی میاد...منتظریمموفق باشیداستان خیلی قشنگی نوشتی

داستان خوب و جذابی بوداز جهاتی خیلی شبیه داستان سفیر کبیر بوداما در مجموع خوب بود. منتظر ادامه ش هستمموفق باشی

سلاممدتها پیش فصل آخر این داستان رو خوندم ولی یه سوال برام ایجاد شد که خواستم بپرسم ولی یادم رفت...امروز یهو یادم اومد گفتم بپرسم:یادته فصلای اول روزبه توی مدرسشون وقتی دستشو از رو چمنا برداشت، چمنا س...

سلامهر دوازده فصلو یه جا پشت سر هم خوندم الان دارم اور دوز میکنم!:104::دیخیلی جذاب بود...یک مقدار به نظرم توصیفاتت کمه، که البته اگه هدف و برنامه خاصی براش نداشته باشی ضعف محسوب میشه.اشکالات املایی و ...

خیلی خوشحالم که ادامه میدی 🙂فصل اول رو هم خوندم. خیلی لذت بردم...امیدوارم کار خیلی خوبی از آب دربیاد...موفق باشی :3:

سلام...امید جان با این یه سانت خاکی که رو تاپیک نشسته میخوای چی کار کنی؟:1:فصل نمیدی؟ 🙂

بازم دمت گرم که ادامه میدیفصل جدید رو خوندماگه بلد بودم حتما نقد میکردممنتظر ادامشیمممنونیا علی 🙂

Lady Rain;24692:من خیلی وقته داستان رو خودم نخوندم پس مطمئن نیستم :دی اما ممنون بابت نظر من نمی دونم که ادامه ش میدم یا نه :دی ممکنه بدم ممکنه ندم این داستان مال سال پیشه از اون موقع تا حالا هم سبک م...

قشــــنگ بود:43: فقط یه نکتهتو فصل اول بعد از اینکه اون دو تا راهزنا از نیو میپرسن داری کجا میری؟ ، نیو در جواب میگه به شرقبعد جلو تر (فک کنم فصل دو) راوی میگه که صحرای سه تپه در شرق مزدیسنا قرار داره...

آقا خیلی مشتاقیمتابستون شدا 🙂فصل نمیدی؟

آقا فصل 1 تا 29 لینکش مشکل دارهدانلود نمیشه...

سلامداستان قشنگی بودخوشم اومد جذاب بود 🙂هر چند وقت یه بار فصل میدی؟ (حدودا)

almatra;21459:اطلاعات دادن تو داستان یکی از مسائل مهم داستان نویسیه که ظاهرا تا حالا تاپیک در موردش نداشتیم. دادن حجم زیادی از اطلاعات به صورت ناگهانی به مخاطب باعث زدگی می شه. برای همین اطلاعات تدریج...

من چند ماهه منتظر ادامه چند تا داستان از جمله همین داستان شمشیر سرنوشتمامیدوارم زود تر بیاد 🙂