Header Background day #19
عکس کاور خود را تغییر دهید
کاربر 1
بارگذاری
hana68722
عکس کاور خود را تغییر دهید
وضعیت این حساب کاربری منتشرشده است

پاسخ‌های تالار ایجاد شد

پاسخ: در آغوش آفتاب گردان

_MIS_REIHANE;31447:حنا:دی من ظهری اومدم نظر بزارم نوشتم نوشتم خستم بود سند کنم:دیخب!نوشته ی خوبی بود.میدونی چون داستان نبود عملا.خط طرحی که در بند تصویر سازیه و از پیرنگ و این مسائل عاریه.من خودم این ...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: شعله ها

aliazadi;31453:چی به کجا افتاده بود ؟حالا من کم سوادم خودمم قبول دارم ولی هرچقدر فکر می کنم نمیفهمم 😐منظورت اینه که توتون دودش غلیظه یا چی ؟ :)))) نه منظورم اینه که سیگار توتون داشته اما دود نکرده پس ...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
شعله ها

شعله ها...خیابان شلوغ بود. سردرد بدی داشت. روحش رنج می کشید. افکار اسیدی آدم ها در ذهنش پیچ و تاب بر می خورد. رشته های مغزش برای بارها در آن مدت کوتاه گره می خورد و کلاف افکارش در هم می شد. صدای فریاد...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: در آغوش آفتاب گردان

آقا هومن;31338:حنا جان خسته نباشی ....داستانت خیلی رمنس و البته ادبی بود از آرایه ها خوب استفاده کردی که کار هر کسی نیست...ولی اگر دوست داری عاشقانه و رمنس بنویسی همون طور که گفتم (درباره "چشم هایت")ب...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: در آغوش آفتاب گردان

proti;31299:خوب بود خسته نباشیاما یه سری مشکل هست . وقتی این سبک رو مینویسید میتونید فاعل رو حذف کنید تا حالت جملات آهنگین تر بشه یا فاعل و فعل میتونه باهاشون بازی بشه مثال میزنم این بخش رو «من در چشم...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: در آغوش آفتاب گردان

از این به بعد بگین چه جوری دوس دارید همون طور بنویسم 🙂

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: شاید رفته ایم، شاید مرده ایم

ادامه داستان به پست اول اضافه شد.منتظر نظراتتون هستم.

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
در آغوش آفتاب گردان

دیوار هایی که به دورم تنیده اند سفید است. من در چشمانش اسیر شده ام. تمام قطرات باران را هم فقط از پشت آجر هایش نگاه میکنم و از میان آنهمه خورشید، من گرفتار مهتاب میشوم. من نمیبینم او نمیبیند اما در آغ...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: وقتی جوان بودم...

aliazadi;31234:مرسی الان میرم بمیرم 😐خیلی تاریک بود 🙂 من که نگفتم مرده�� پایانش رو خود مخاطب میسازه! از نظر شما مرده، خیلی ها اینطور فکر نمیکنند. میدونید که��

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
وقتی جوان بودم...

وارد خیابان آسور می شوم، قدم زدن تنها تفریح من است. صدای موسیقی لوسیانی در گوش هایم طنین می اندازد. فارغ از همه دنیا، دار و ندارم در جیب هایم خلاصه شده است. همیشه فکر می کردم من خوشبخت نیستم، همیشه یک...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: دلنوشته ؟

با کتاب ها زندگی میکنم! عجیب تمام دنیارا به چشم آیدین ها میبینم و سخت همراه با آیدا میسوزم...حرف هایم را به خوک ها می گویم و پاکی سیاوش را ملامت میکنم!به یاد سورملینا، چشم هایم را سورمه میکشم و اشکم ب...

در تالار دل نوشته و متن کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: دلنوشته ؟

جایی در آن چند قدمی دور تر، صدای قطارت می آید...جایی میان ماندن و رفتن،که صدای قطارت می آید...کفش های قطار تو اینجاست، زیر پای لخت بارانم...زیر چشمی نگاه هم بکنی، من همان دختر نگهبانم...من همانم همان ...

در تالار دل نوشته و متن کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: دلنوشته ؟

جاده های سبز را زیر پاهای سرخم میکنم و هوای سیاه را، آبی نفس میکشم!به شوق وصل غنچه های خار را میچینم و از درد فراق رز سفید را پر پر میکنم.ایستاده، خمیده راه میروم و با چشم های نابینایم، خوب به اطراف م...

در تالار دل نوشته و متن کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: دلنوشته ؟

گاه دلتنگ میشم؛ دلتنگ روز های رفته...روز هایی که رفت و منتظر بازگشتشان ماندیم...گاه از دلتنگی سکوت میکنم و گاه از تنهایی...عجیب بی سرو سامان زیر چتر باران نشسته ایم!همیشه کاغذ ها، حرف ها برای گفتن داش...

در تالار دل نوشته و متن کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: نور اژدها

غریبه ی آسمانی;31064: سلامی دوباره پس از مدتی طولانی خب من هنوز فصل چهارم در سلول های مغز و در جای جای روحم هست. اگه نظرها زیاد بشه به احتمال زیاد اون فصل هم می نویسم و می ذارمموفق و سربلند باشیددرضمن...

در تالار داستان های درحال نگارش

7 سال قبل
صفحه 3 / 10