چی بگمداستان خوبی بود و شاعرانهولی خوب به خاطر هوش پایین من کمی داستان برایم گنگ بوددرست ننفهمیدم چه اتفاقاتی می افتدشاید توصیف ها را درست نخواندمالبته باید بگم که توصیف های شما خوب بودند ولی گویی پرا...

داستانت رو خوندمویرایشش داغون بودعلامت گذاریا خصوصااستفاده از تعریف مشخص از کلماتهداستان کوتاه یه هنر بزرگهیعنی با یه سری کلمات محدود طرف رو به دنیای خودت وارد کنیاجازه بده جاهایی تخیل خواننده آزاد با...

حریر جان واقعا داستان زیبایی بود اما یه سری ضعف هایی هم داشت که دوستان بهش اشاره کردن اما یه چیزی که باید توجه بهش کرد انتخاب دیالوگ ها و یا مونو لوگ های مناسب یرا داستانه که به پیشرفت داستان کمک میکن...

داستان جالب و زیبایی بود خیلی خوشم اومد. ایراد خاصی نیست جز همون که دوستان گفتن اگه یکم درباره اطراف و صحنه اعدام بیشتر توضیح میدادی بهتر بود. ولی در کل داستان عالی بود خیلی لذت بردم مخصوصا جمله آخر ک...

سلام داستان خوبی بود اما به نظرم باید روی یه سری جزئیات بیشتر کار کنی مثلا من اصلا از محیطی که ملکه توش بود و قرار بود اعدامش کنن هیچ تصوری نمیتونم داشته باشم جز چمنهای یخ زده و شبنم که خوب فکر نمیکن...

خب داستان را خوانم كاري به نوع بيان داستان ندارم چون بارها گفتم از نظر من،‌و فقط نظر شخصي منه اين نوع روايت زمان حال را نمي پسندم. ايده و كل داستان خوب بود ولي مشكلاتي هم داشت يك جاي داستان كلا سوم شخ...

نويسنده عزيز به جمع ما خوش آمديمتاسفانه به خاطر مشغله نتوانستم هنوز اين داستان را بخوان ولي انشاالله در اولين فرصت اين داستان را مي خوانم و نقدش مي كنم.براي نويسنده عزيز ارزوي موفقيت دارم.

من عاشق قصه‌ام. و زندگی رو هم یه قصه می دونم. کتاب های زیادی رو به عشق دونستن انتهای قصه خوندم و لذت بردم. از بین اینها، افسانه ها و قصه های کلاسیک، بهترین خاطرات بچگی هام بودن. اتفاقی به وبلاگی برخور...

درويش و اژدهاى هفت‌ سر يک روز درويشى در ميان مردم در يک ميدان نشسته بود. ناگهان شعلهی آتشى از دور به طرف آنها آمد و اژدهائى که هفت‌ سر داشت خودش را وسط ميدان انداخت. هر کسى از ترس به گوشه‌اى فرار کرد...

دروغ شاخ‌دار يکى بود، يکى نبود. غير از خدا هيچ‌کس نبود. پادشاهى بود که دخترى بسيار زيبا داشت. از گوشه و کنار دنيا خواستگارهاى زيادى براى اين دختر مى‌آمدند ولى او به همهی آنها جواب رد مى‌داد. هر چه پا...

جمعه، شنبه، یکشنبه روزي, روزگاري سه تا برادر بودند به اسم جمعه, شنبه و يك شنبه كه هر سه دزدهاي تر و فرزي بودند و هيچ وقت دم به تله نمي دادند. يك روز, جمعه گوسفندي دزديد؛ برد خانه سرش را بريد و گو...

خجه چاهی يكي بود؛ يكي نبود. غير از خدا هيچكس نبود. زني بود به اسم خديجه كه مردم اسمش را جمع و جورتر كرده بودند و به او مي گفتند خجه. خجه خيلي خودپسند و پر حرف بود و مرتب از شوهرش انتظاراتي داشت كه ...

علي بهانه گيرروزگاري در همين شهر خودمان مردي بود كه همه به او مي گفتند علي بهانه گير. علي بهانه گير يازده تا زن داشت كه هر كدام را به يك بهانه اي زده بود ناقص كرده بود؛ طوري كه وقتي زن ها مي خوا...

نام كتاب: شيطان و دوشيزه پريمنويسنده: پائولو كوئليومترجم: آرش حجازينوع فايل: mp3مدت زمان: تقريبا 5 ساعتحجم هر فايل: 13مگابايت----------------------------------------------------------------خلاصه اي در...

با دوستان موافقم ترسناک نویسی یعنی انتقال احساس ترس یعنی در گیر کردن ناخودآگاه خواننده با ترس یعنی وقتی خواننده میخواد بخوابه یاد داستان شما بیوفته و البته این کار ساده ای نیست. در نظر بگیرید که شما د...