ارسالهای تالار پیوندشده
شعله ها شعله ها...خیابان شلوغ بود. سردرد بدی داشت. روحش رنج می کشید. افکار اسیدی آدم ها در ذهنش پیچ و تاب بر می خورد. رشته های مغزش برای بارها در آن مدت کوتاه گره می خورد و کلاف افکارش در هم می شد. صدای فریاد... |
در تالار داستان کوتاه |
7 سال قبل |
تجارت نشر یا خیانت نشر؟ تو این مدت چندتا کتاب تازه از که داخل نشرها چاپ شده بود و درواقع چاپ نو هم هستن خوندم. واقعا وضع فاجعه بار بود. متنها سراسر پر شدن از غلط های املایی باور میکنید، غلط املایی، غلطهای املایی که شاید ... |
در تالار اخبار دنیای کتاب |
7 سال قبل |
پاسخ: جنگاوران سرنوشت_همزادان مرگ .:{ فصل هشتم }:. خب اینم بیشترین فایل تا الآن اصلا صفحهآرایی و ویراست اونجوری نشده من تو سفرم همینش رو هم مدیون محدثهی عزیزم هستم :دی نظر فراموش نشه و عذر بخاطر سادگی و ویراست اونجوری نشدن و این حرفا ... :دی |
در تالار داستان های درحال نگارش |
7 سال قبل |
پاسخ: جنگاوران سرنوشت_همزادان مرگ .:{ فصل هشتم }:. اهم اهم.من پس از سالیان دراز برگشتم :)) این کانال کتاب: @gangavaransarnevesht و این که اسم کتاب عوض شد. اسم جلد اول شد سرّ چشمها و احتمالا جلد دوم همزادان مرگ باشه 🙂 اگه بشه تا یکی دو روز دیگه یا همی... |
در تالار داستان های درحال نگارش |
7 سال قبل |
ستاره ها خاموشند لینک PDF داستان:ستاره ها خاموشند ************************************************* بدون شک، آن جا دیگر جای من نبود. وقتی که خورشید آخرین لحظه های حضورش در آسمان را می گذراند، من کم کم به ... |
در تالار داستان کوتاه |
9 سال قبل |
مردمان سرزمین دوردست سلامپ.ن. ممکنه حال بهم زد باشه :/مردمان سرزمین دوردست سرزمینی دوردست در آن سوی بیابان ها و جنگل ها و دریاها وجود داشت، این سرزمین قوانین غریبی داشت. هیچکس حق نداشت هرگز جز لباس پیشه اش لباسی دیگر بپوش... |
در تالار داستان کوتاه |
7 سال قبل |
شاید رفته ایم، شاید مرده ایم داستان کوتاه مینویسم ولی هر روز فقط یه پاراگراف، یه جور تمرینه برای انسجام ذهن و اتصال بین پدیده های نامربوط. اسمش نویسندگیه و نویسندگی یعنی وقتی از دنیا بریدی، کتاب نجاتت میدهد! با ارزوی موفقیت برای ... |
در تالار داستان کوتاه |
7 سال قبل |
نوای هومورو درود و ممنون که می خونید :1: لیست:» 1» تردید» 2 » یار من کجایی؟» 3 » بابای خوبم» 4 » خاطرههای خیس» 5 » شبهایی که او نبود...» 6 » آبی» 7 » گاهی دلم تنگش میشود...» 8 » بِهِشتِ شَدّاد» 9 » مُغولدُخت... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
8 سال قبل |
پاسخ: نوای هومورو »»» 14 « در خیابان او را کشتند... » در خیابان او را کشتند؛نگاهش را خیس کردند...گلویش را دریدند...تنش را بر زمین کشیدند... در خانه او را کشتند؛نگاهش را خیس کردند...فریادهایش را بریدند...باورش نکردند...... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
8 سال قبل |
پاسخ: نوای هومورو »»» 15 « خانه خالیست... »آن روز مادرم کلاس بافتنی داشت، درست آنطرف خیابان، روبروی پنجرهی اتاقم... ساعت 10 رفت، من برخاستم و از پنجره بیرون را نگاه کردم تا رفتنش را ببینم؛ اما ندیدم... سر جایم نشستم... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
7 سال قبل |
پاسخ: جنگاوران سرنوشت_همزادان مرگ .:{ فصل هشتم }:. سلام دوستان عزیزم 🙂 من جدا شرمندم، سایت رام نمیداد :دیباو هرچی سعی کردم باز نشد و حتی خواستم رمزمو عوض کنم نشد، تا به امروز. این داستان قراره ویرایش بشه: فضاسازیش تقویت شه، داستان منسجم شه، ایرادات نث... |
در تالار داستان های درحال نگارش |
7 سال قبل |
پاسخ: دلنوشته ؟ تنها شما نیستید که در میان تنها تنهایید خانم عزیز.من، شخص، روح، توهم خودآگاهی جرقههای الکتروشیمیایی نورونهای مغز یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذارید، توی جمجمه زندانی شده و راه فراری ندارد. این زندا... |
در تالار دل نوشته و متن کوتاه |
7 سال قبل |
پاسخ: اعتراف در کلیسای سرخ قشنگ بود، نثر جالبی هم داشت. قابلیت یه داساان بلند شدنو داره. ادامه بده حتما به این طرز نوشتن. احسنت. |
در تالار داستان کوتاه |
7 سال قبل |
اعتراف در کلیسای سرخ اولین داستان کوتاه من 🙂امیدوارم لذت ببرید اعتراف در کلیسای سرخ صدای نسبتا بلند ناقوس ها و زنگ ان کلیسای کوچک تقریبا گوش هر شنونده ایی که از آن حوالی رد می شد را کر میکرد.البته اگر ر... |
در تالار داستان کوتاه |
7 سال قبل |
پاسخ: مسابقهی پرواز خیال -دور هفتم. پایانی این دوره از مسابقه نویسندگی پرواز خیال به اتمام رسید.تا شروع دوره ای دیگر، خداحافظ. |
در تالار مسابقات |
7 سال قبل |