Header Background day #19
عکس کاور خود را تغییر دهید
کاربر 1
بارگذاری
حمید
عکس کاور خود را تغییر دهید
وضعیت این حساب کاربری منتشرشده است

ارسال‌های تالار پیوندشده

شعله ها

شعله ها...خیابان شلوغ بود. سردرد بدی داشت. روحش رنج می کشید. افکار اسیدی آدم ها در ذهنش پیچ و تاب بر می خورد. رشته های مغزش برای بارها در آن مدت کوتاه گره می خورد و کلاف افکارش در هم می شد. صدای فریاد...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
تجارت نشر یا خیانت نشر؟

تو این مدت چندتا کتاب تازه از که داخل نشرها چاپ شده بود و درواقع چاپ نو هم هستن خوندم. واقعا وضع فاجعه بار بود. متن‌ها سراسر پر شدن از غلط های املایی  باور میکنید، غلط املایی، غلط‌های املایی که شاید ...

در تالار اخبار دنیای کتاب

7 سال قبل
پاسخ: جنگاوران سرنوشت_همزادان مرگ .:{ فصل هشتم }:.

خب اینم بیشترین فایل تا الآن اصلا صفحه‌آرایی و ویراست اونجوری نشده من تو سفرم همینش رو هم مدیون محدثه‌ی عزیزم هستم :دی نظر فراموش نشه و عذر بخاطر سادگی و ویراست اونجوری نشدن و این حرفا ... :دی

در تالار داستان های درحال نگارش

7 سال قبل
پاسخ: جنگاوران سرنوشت_همزادان مرگ .:{ فصل هشتم }:.

اهم اهم.من پس از سالیان دراز برگشتم :)) این کانال کتاب: @gangavaransarnevesht و این که اسم کتاب عوض شد. اسم جلد اول شد سرّ چشم‌ها و احتمالا جلد دوم همزادان مرگ باشه 🙂 اگه بشه تا یکی دو روز دیگه یا همی...

در تالار داستان های درحال نگارش

7 سال قبل
ستاره ها خاموشند

لینک PDF داستان:ستاره ها خاموشند ************************************************* بدون شک، آن جا دیگر جای من نبود. وقتی که خورشید آخرین لحظه های حضورش در آسمان را می گذراند، من کم کم به ...

در تالار داستان کوتاه

9 سال قبل
مردمان سرزمین دوردست

سلامپ.ن. ممکنه حال بهم زد باشه :/مردمان سرزمین دوردست سرزمینی دوردست در آن سوی بیابان ها و جنگل ها و دریاها وجود داشت، این سرزمین قوانین غریبی داشت. هیچکس حق نداشت هرگز جز لباس پیشه اش لباسی دیگر بپوش...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
شاید رفته ایم، شاید مرده ایم

داستان کوتاه مینویسم ولی هر روز فقط یه پاراگراف، یه جور تمرینه برای انسجام ذهن و اتصال بین پدیده های نامربوط. اسمش نویسندگیه و نویسندگی یعنی وقتی از دنیا بریدی، کتاب نجاتت میدهد! با ارزوی موفقیت برای ...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
نوای هومورو

درود و ممنون که می خونید :1: لیست:» 1» تردید» 2 » یار من کجایی؟» 3 » بابای خوبم» 4 » خاطره‌های خیس» 5 » شب‌هایی که او نبود...» 6 » آبی» 7 » گاهی دلم تنگش می‌شود...» 8 » بِهِشتِ شَدّاد» 9 » ‌مُغول‌دُخت...

در تالار دل نوشته و متن کوتاه

8 سال قبل
پاسخ: نوای هومورو

»»» 14 « در خیابان او را کشتند... » در خیابان او را کشتند؛نگاهش را خیس کردند...گلویش را دریدند...تنش را بر زمین کشیدند... در خانه او را کشتند؛نگاهش را خیس کردند...فریادهایش را بریدند...باورش نکردند......

در تالار دل نوشته و متن کوتاه

8 سال قبل
پاسخ: نوای هومورو

»»» 15 « خانه خالی‌ست... »آن روز مادرم کلاس بافتنی داشت، درست آن‌طرف خیابان، روبروی پنجره‌ی اتاقم... ساعت 10 رفت، من برخاستم و از پنجره بیرون را نگاه کردم تا رفتنش را ببینم؛ اما ندیدم... سر جایم نشستم...

در تالار دل نوشته و متن کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: جنگاوران سرنوشت_همزادان مرگ .:{ فصل هشتم }:.

سلام دوستان عزیزم 🙂 من جدا شرمندم، سایت رام نمیداد :دیباو هرچی سعی کردم باز نشد و حتی خواستم رمزمو عوض کنم نشد، تا به امروز. این داستان قراره ویرایش بشه: فضاسازیش تقویت شه، داستان منسجم شه، ایرادات نث...

در تالار داستان های درحال نگارش

7 سال قبل
پاسخ: دلنوشته ؟

تنها شما نیستید که در میان تن‌ها تنهایید خانم عزیز.من، شخص، روح، توهم خودآگاهی جرقه‌های الکتروشیمیایی نورون‌های مغز یا هر چیز دیگری که اسمش را بگذارید، توی جمجمه زندانی شده و راه فراری ندارد. این زندا...

در تالار دل نوشته و متن کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: اعتراف در کلیسای سرخ

قشنگ بود، نثر جالبی هم داشت. قابلیت یه داساان بلند شدنو داره. ادامه بده حتما به این طرز نوشتن. احسنت.

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
اعتراف در کلیسای سرخ

اولین داستان کوتاه من 🙂امیدوارم لذت ببرید اعتراف در کلیسای سرخ صدای نسبتا بلند ناقوس ها و زنگ ان کلیسای کوچک تقریبا گوش هر شنونده ایی که از آن حوالی رد می شد را کر میکرد.البته اگر ر...

در تالار داستان کوتاه

7 سال قبل
پاسخ: مسابقه‌ی پرواز خیال -دور هفتم. پایانی

این دوره از مسابقه نویسندگی پرواز خیال به اتمام رسید.تا شروع دوره ای دیگر، خداحافظ.

در تالار مسابقات

7 سال قبل
صفحه 3 / 14