این داستان واقعی است...
بچه ها تورو خدا به اشتراک بزارید بلکه یه نفر عبرت بگیره
>
پسره به دختری که تازه باهاش دوستشده بود میگه :
امروز وقت داری بیای خونمون؟
...دختره : مامانم نمیذاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره : بگو میخوام برم استخر...
دختره اومد خونه دوست پسرش
پسره : تو که اومدی استخر مثلا باید موهات خیس باشن،برو تو حموم موهاتو خیس کن!
وقتی دختره میره حموم،پسره به دوستاش زنگ میزنه...
پسره و دوستاش یکی یکی...
این آخری که رفت حموم ، نه 1ساعت نه2 ساعت ، موند تو حموم...
دیدن این دیر
کرد ، رفتن حمومو یهو دیدن دختره و پسره رگ دستشونو باهم زدند و گوشه حموم افتادن و روی دیوار حموم نوشته :
نامردا خواهرم بود...
آره خیلی خوب بود. نفهمای عزیز بفهمن.
آقا یعنی انقدر درباره ی ما بد فکر کردید
خشایار جان بچه های فروم همه بچه های خوبی اند و اینطور.... عوضی نیستند اینو الان کدوممون باید درس عبرت میگرفت؟
بر فرض هم که خواهر نفر آخر نبود، نفر آخر خودش حاضر شده بود با خواهر یکی دیگه این کارو بکنه.
کلا این رو نباید تو این فروم بگی که مثلا الان باید این وسط درس عبرت بگیریم؟
خدایی بگو!
ناراحت نشی محمد علی برا تو گفتم((204))((204))((204))
بعدشم اینو باید خوند تا بفهمی هرکی دعوتت کرد نری خونشون ممکن بود بلای دیگری سرش بیارن
شاید یه بازدید کننده اینو بخونه.
چ جالب دمت گرم خشی
آقا به نظرم این داستان گیر داره. آخه آدم دوستشو که داداش دوست دخترشه دعوت می کنه که بیاد خواهر خودشو.....(یعنی انقدر تعطیل بوده که نمی دونسته دوستش داداش دوست دخترشه؟! بی خیال بابا...)
منظورم اینه که به نظرم چرته...
این داستان چه واقعی چه الکی اصلا به ما چه چیه ولش کنید
بعدش نوشته تازه دوست شده بود هنوز نمیدونسته حتما
واوووو.چ داستانی!!!یاد نغمه افتادم!مطمینی واقعی بود!؟
ول کنید این موضوعو!
ولی
در یک کلام داستانت باید بیشتر مایه عبرت واسه دخترا و خجالت برا پسرا بشه.(البته نه بچه های ما!!!)((227))
خب بیایم یه نتیجه گیری ازش بکنیم.
من اولینم:
خواهرمون رو چهار چشمی بپایم.
من که خواهر ندارم بخام بپامش
داستانی تخیلی و غیر واقعی و مضامین اخلاقی وعبرتی
سکوت سکوت سکوت