خاطرات جالبی که در بچگی براتون اتفاق افتاده
پنج ساله که بودم یه بار تو دستشویی همونطور نشسته خوابم برد!((3)) یه ساعت و نیم اون تو خوابیده بودم! داداشم پوکید مجبور شد بره مسجد ((114)) ببخشید این یکی خیلی رو مخم بود باید میگفتم!
تازه الان یه چیزی افتاد تو یادم .
بچه که بودم توی یه جایی شنیدم اگه جای یه تخم مرغ گرم باشه تبدیل به جوجه میشه
برا همین یه چادر نمازی که تو خونمون بود رو برداشتم و بردم جلوی در پشت بوم با یه تخم مرغ .
همینطوری میخواستم جوجه درست کنم برا همین تخم مرغ رو جلوی در بالکن پیچیده شده تو چادر نماز گذاشتم مثلا که قایم کرده بودم
مامانمم یه روز رفته بود که چادر رو برداره و تخم مرغه شکسته بود ریخته بود رو دامنش.((64))
اها ببخشید منظورم تاپیک شیطون ترین کاربر بود اونجا شاید بهتر باشه هرچند خیلیم مهم نیست خودتو ناراحت نکن
وللش
و ممنون به خار تاپیک زدن و فعالیت
می گم ببخشید من تا به حال فک می کردم اینجا تاپیکی هست که خودت زدی همون مخفی کاریببخشید اشتباه کردم شرمنده
تو اسپم نده من بخشیدمت!!!((200))
تو که نباید ببخشی مایا باید ببخشه
مایا شرمنده دختر
به اون شکلک((200))یه توجه میکردی میفهمیدی سرکارت گذاشتم...!
حالا هی تاپیک مردم رو بزنید با اسپم هاتو نابود کنید
یه بار با خاندانمون رفته بودیم کوه یه تیکه چوب از توی آتیش برداشتم باهاش شکم خواهرم رو سوزوندم
یه بار هم با خواهرم وسط زمستون توی حیاط آب بازی می کردیم و با شیلنگ همدیگه رو خیس می کردیم یادش بخیر
چندین بار هم برای عذیت کردن خواهرم یکی از عروسم هاشو که خیلی دوست داشت می انداختم پشت کمد جایی که نتونه پیداش کنه
یه بار دیگه هم سویچ بابام رو برداشت رفتم توی ماشین در رو فل کردم گرفتم تخت خوابیم اونها هم مجبور شدن یک ساعت وسط خیابون علاف بشن تا من بالاخر بیدار شم
فکر کنم دیگه کافی باشه نه؟
یه برا رفته بودیم یه شهرستانی با خاندان
رفیتم توی یکی از باغ های فامیل
هات داگ روی اتیش درست کردیم با پنیر پیتزا
بعدم سیب زمینی گذاشتیم توی ذغال حال کردیم
شب صدای گرگا می یومد ای حال می داد
دیگه در رفتیم
من اخرش یه تیکه چوب اتیش گرفته برداشته بودم تا در ماشین با خودم اوردم که گرگا نریزن سرمون
ولی خیلی خیلی چسبیدا
من یه بار کوچیک بودم یه سوسکو خوردم.
یه بار روی یه سنگ(دو سه سال پیش بود) نشستم. یک دفعه وقتی بلند شدم دیدم اون زیر یه کفچه مار بود. شاید 1 کیلومتر رو مثل اوسیم بولت دویدم.
خیلی ترسیدم.
منم بچه بودم ميرفتم روي كاغذ مي ايستادم ميگفتم ببينين چه قدر بلند شدم!!!!!!((200))
درود
یک بار داشتم حلقه بازی می کردم که خوردم زمین و فکم شکست...
ولی جالبه که اصلا درد نداشتم...