دیدم همه یه تاپیک دارن برای دست نوشته هاشون و برای شعر هاشون
جسارت نباشه ما هم اینجا بنویسیم مال خودمونو و اگه دوست داشتین خیلی خوشحال میشم نظرتونو بدونم که قلمم چطوره((95))
با چشمانی نیمه بسته نیمه باز اورا مینگرم...
اورا که آرام آرام میسوزد...و در ظلمت تلخ شب خاطره هایم ناتوان در به آغوش کشیدنش سوگوار و مایوسانه از او دلمیبرم و باز...
وجود آرامش دهنده اش را در وجودم،در شریان رگهام،و در تک تک ضربات به ظاهر قدرتمند وجودم درک میکنم.وجودی بس تلخ و گیج کننده و کرخت
ازو نمیتوان گزشت...دوباره به وی مینگرم... او که برای تلخی من از خود گزشته و زنگ هشدارش در گوشم توام با بی توجهی بار ها صدا میزند...
صدایی بس رمزآلود و بس تکان دهنده
هرثانیه رو به افول میرود کم میشود....کاسته میشود و میپژمرد و با عطر عطرآگینش من را با خود به سرای نابودی میکشاند
آه که اگر فقط میتوانستم سرم را برگردانم ... به او پشت کنم و سرگرم مسیر زندگی خویش شوم
عمری زهرآلود ،فرساینده و دهشتناک !
هرثانیه رو به افول میرود و به سیاهی میگراید و من اشکبار و ناتوان اون را به قعر سیاهی خویش میکشانم و دوباره ...با چشمانی نیمه بسته نیمه باز به او مینگرم
دیگر کارش تمام است و به ناچار باید اورا...آری او را با تمام دردهایش،تمام سرسختیهایش به حال خود گزارم...اورا که چندی پیش به عشقش خیابان هارا سرگردان بودم
از او میگزرم و به لاشه ی چروکیده و سیاهش مینگرم...آه چه زیبا بود وقتی برق بران فروغ بی پایانش وجود مرا تیره میکرد و آه چه خسته در گوشه ای افتاده و وجود ننگین مرا رها کرده
سرم را به پایین می افکنم...تیربرق کنارم که تا لحظاتی پیش تکیه گاهی برای وجود خسته و فرتوط و مضمحل من بود اکنون سدیست بر راهم
سیاهی دور مرا فراگرفته...در قعر تاریکی خود میروم و شب ...
شبی بس سیاه و بس تاریک
و افسوس...
او تماما سوخته است...
اگر هرگز عشقم تمامی نیابد
اگر تا آخر عمر فرشته ی کوچک سپیدم باشی
اگر عشقمان هرگز از بین نرود؟
اگر تنها به خاطر تو این شدم
و اگر تنها به خاطر من تو شدی
اگر مردی که از من ساختی سخت تر از شکستن باشد؟
و چون کوهی پابرجا تنها در کرختی و ناتوانی به شکستن تو بنگرد
اگر مردت بی گمان زندگیش باشی
و اگر تمام انگیزه اش باشی
آه این منم
حس میجوشد
ماه زیبای من
هرگز به تو نگفته ام تو زیباترینی
هنوز نتوانسته ام در آغوش بگیرمت
و هرگز نتوانستم خود را راجع ب آن دو قطره ناب گول بزنم
دو قطره ای که با هر میلیمتر ریزش
میلیارد ها بار فریاد میزدند
ببین...چگونه دوستت دارم
و نمیدانم اگر نباشی شیشه ی عمر من به دست تو شکسته است یا خود؟
اما شگسته است ای زیباترین و ای مهربانترین
پریشان حالم
روز خوب زندگیم روز خیرگی ها شد
آشفتگیم دنیایم رو احاطه کرده
تپش و پریشانی
حوصله ندارم
نگرانم
من کجا ام
چه میکنم
رشته اش از دستم در میرود
این نبود ...
تمام آنچه میخواستم هر چه بود چیزی بود غیر از آنچه تا به ال کرده ام و حال ...
به طرز شگفت انگیزی وابسته ی این ننگ ام
از خود بودنم گزشته ام و امیال زیبایم عادات پوچ شده است
تنهاییم دهن گشوده و با زبان خاکستریش صورتم را نوازش میکند
جنون من ...
مرا در خود میکشد
حال کجاست آنکه حال مرا در آغوش گیرد و از محبت گلگون شود
پوچیم را پر کند
و در پل زهوار در رفته و پوسیده قلبم جان بر کف قدم بردارد
بی ترس از سقوط
حال که تمام هستی ازمن همه چییز میخواهند غیر از یک چیز و
من از همه هستی هیج جیز نمیخواهم غیر از همان یک چیز
بازی کثیفیست
بازی زندگی و رذالت است
بازی لرزش دست ها و پریدن پلک هاست