پشت کوه های بلند و دریا های عمیق و جنگل های سرسبز و گشن همیشه یک داستان و سرگذشت وجود دارده
این منم خیره به موج کف الود که با اراده کوبنده خود را به خاکستری سنگدل اما کهنه و خسته ساحل میکوبد
از میان این پهنه نیلگون برای نابودی دل بی رحمی که مسیر اورا برای بزرگی بسته تمام توان را چون کوبش اهنگران که به قلب سوخته اهن میکوبند به دل خاکستری ابن جسم سرد میکوبد که شاید بالاخره جایی در دلش برای خودش باز کند ودل اورا به رحم اورد تا بگذارد از این مسیر عبور کند
با تمام توان دعا وخواهش از باد میکند که یک بار دیگر، من باید عبور کنم وبازهم یکبار دیگر
و چه نوازشگر از دستان باد در به قدرت در اوردن اب و سخت و ناراحت کننده برای سنگ
ارام ارام به غروب نارنجی زندگی بخش و حیات زمین مینگرم که چگونه هر روز از پس همین اب بالا می اید و سپس دوباره در همین اب فرو میرود
تنها و خسته به گل سرخی مینگرم که دریایی از خون در وجودش همچون جوشش اتش فشان ولی به لطافت چشمه در جریان است
اما سرخی این گل از چیست؟
از دلخون شده عشقی چند یا که زخم جگر مادری از داغ فرزند؟
خون گریه نو عروسان از مرگ شوهر یا پدری از مرگ پسر؟
شایدم خون من است که به این گلبن زیبای افق رنگی از سرخی خورشید دادست
نمیدانم
خسته هستم، شاید اخر وقت ان است که این دنیا بی حال این فلک بوقلمون این روزگار بی وفارا ترک گویم
چه روزهایی با سرعت باد به وسیله چشمان زمین و با خشم اب شکار سرسخت چون سنگ را درهم کوفتم اما حال مترود و تنها هستم با زخم هایی در جای جای بدنم به به من دهن کجی میکنند
دل در این پیر زن اشوه گر دهر مبند کین عروسیست که در عقد بسی داماد است
تلاش به عمر و لذت چشیدن دوباره مزه افتاب این تن رنجور را یکتنه تا این افلاک کشانده و حال دیگر از ان جر تکه کور سویی در بینایی چشمم چیزی نماده
ارام و ارام چشمانم را میبندم و از گرمای سرخ افتاب در پشت پلک هایم و نسیم خنک دریا به همراه رطوبت سخاوتمند اب و لرزش زمین که همچون گهواره مرا به ارامش دعوت میکند
احساس میکنم اینک من در تمام رکن هستی هستم در اب و خاک، در اتش و باد، من جهان هستم وهیچ نیستم
برای همه شدن باید نیست شد
اینک هستم چون نیست شدم..................
موفق و پیروز باشید
صدرا محمدی
بهار98