در آسمان قدم میگذارم...کلماتم جاری میشوند...هوایش بوی لاله می دهد...
.رها شده.
آنجا را ببین کوه کنده اند...کوه میخورند...گرسنگی دامن دارد...بله، آن را گرفته...
.دیما۱.
زمان زیادی از وقتی که به کتابخانه آمده ام میگذرد ولی کاری از پیش نبردم.به جلد سیاه رنگ کتابم خیره شدم زیبا تر از دیگر کتابها ست .همیشه مهارت استادم را ستوده ام .... سفارش کرده اند بارها کتاب را بخوانم و مطالب جدیدی را که می آموزم هر بار در برگ هایی جدا بنویسم ولی من همچنان به جلد کتاب خیره مانده ام ؛ به زیبایی هنر و تجربه را در هم آمیخته بودن. بر روی جلد کتاب نوشته ای بود گرچه در قالب پیشگفتار ولی برایم متنی گسترده بود :
آنگاه که قدم در پوچی نهادی...پس رها باش...قول میدهم کاری کنم که دیگران نکردند...همه را فرا بخوان...آنها منتظر هستند...زندگی همچون آیینه ای خواستت را بازتاب میدهد .... زیاد بخواه ...دقیق بخواه... به عشق ایمان بیاور...
معتقد باش... چرا که ...انسان با اعتقادش بشر نام گرفت....
کتاب را باز کردم با دیدن عکس اژدها نوک انگشتانم ویز ویزی کرد. استادم دلیلش را جادویه قدرتمند کتابهایه سطح چهار میدانست .
ببخشید ک داستان زیادی کوتاه بود و کامل نبود نوشتم ک دوستان طرز نوشتنم رو نقد کنن.لطفا نظر بدین.((200))
ایدهی کتابی که جادو توشه (یعنی فقط متن نیست که جادو رو توضیح بده، خود متن جادوئه و دست بزنید بهش جرقه میزنه) به نظرم ایدهی بامزهایه. امیدوارم ادامه بدین داستان رو.
ولی اینکه راوی بگه «جلد کتابه انقدر قشنگ بود که هی نشسته بودم و نگاهش میکردم» ولی تنها توصیفش از جلد کتاب این باشه که «سیاهه» شاید خیلی خوب نباشه. اگه خود جلد خیلی چیز هنرمندانهایه، شاید بهتر باشه توصیفش هم بکنید. ولی اگه جذب جلد شدن به خاطر جادوی کتابه باشه، بحث دیگهایه که شاید از قشنگ بودن جلد هم بهتر باشه.
مطابق قوانین تالار که حالا شاید وحی منزل هم نباشه، متن کوتاهتر از ۶ خط داستان کوتاه نیستند، این داستان هم کمی لب مرزیه
قوانین داستان کوتاه( ورود نویسندگان اجباری )
و اینکه ننویسیم «جادویه قدرتمند کتابهایه سطح چهار» بنویسیم «جادوی قدرتمند کتابهای سطح چهار»
@خپل 106810 گفته:
ایدهی کتابی که جادو توشه (یعنی فقط متن نیست که جادو رو توضیح بده، خود متن جادوئه و دست بزنید بهش جرقه میزنه) به نظرم ایدهی بامزهایه. امیدوارم ادامه بدین داستان رو.
ولی اینکه راوی بگه «جلد کتابه انقدر قشنگ بود که هی نشسته بودم و نگاهش میکردم» ولی تنها توصیفش از جلد کتاب این باشه که «سیاهه» شاید خیلی خوب نباشه. اگه خود جلد خیلی چیز هنرمندانهایه، شاید بهتر باشه توصیفش هم بکنید. ولی اگه جذب جلد شدن به خاطر جادوی کتابه باشه، بحث دیگهایه که شاید از قشنگ بودن جلد هم بهتر باشه.
مطابق قوانین تالار که حالا شاید وحی منزل هم نباشه، متن کوتاهتر از ۶ خط داستان کوتاه نیستند، این داستان هم کمی لب مرزیه
قوانین داستان کوتاه( ورود نویسندگان اجباری )
و اینکه ننویسیم «جادویه قدرتمند کتابهایه سطح چهار» بنویسیم «جادوی قدرتمند کتابهای سطح چهار»
ممنون دوست من امیدوارم بیشتر منو با نقداتون راهنمایی کنین.((58))((48))
درود
من نویسنده نیستم، صلاحیت نقد هم ندارم. چند تا نظر میدم که صرفا نظرات شخصی است و هیچگونه ارزش دیگری ندارد!
اول اینکه جدا توصیه میکنم اولش توضیح بدی که متنی که نوشتی چیه و خواننده قراره با چی روبرو بشه. عنوان که چیزی رو نمی رسونه، یکی مثل من وقتی با خط اول روبرو میشه نمیدونه این آلان دل نوشته اش، متن ادبی، داستان کوتاه، یه چیزی بین شعر و متنه و... . مطمئن باش وقتی خواننده میدونه چی داره میخونه و هدف نویسنده چی بوده، بهتر میتونه درک کنه.
یه جوری شروع کردی... البته شاید برای من فقط قابل درک نیست: اول تو اسمونی، بعد میای به وضع بد(سختی و کوه کندن) و گرسنگی میرسی، بعد تو کتابخونه ای و این ها توی دو خط اتفاق افتاده! همه ی خواننده ها نمیتونن نویسنده رو به راحتی درک کنن(مثل من) بد نیست یکم کمکشون کنی؛ یه چیزی این وسط باشه که اینا رو به هم پیوند بده.
البته ناگفته نماند اون قسمت: (گرسنگی دامن دارد...) انصافا خیلی خوب بود.
فلسفه گذاشتن کلمات بین دو تا نقطه چیه؟ من واقعا تا حالا ندیده بودم برام سوال شده....
اشکالات نگارشی هم که همه دارن(شما هم کم نداری) یه بار خودت بخونی میتونی خیلیاشونو رفع کنی. میدونم فقط یه دستگرمی بوده ولی باز هم بهتر بود قبلا جای دیگه تایپ و اماده اش میکردی بعد میفرستادی.
یه ذره بیشتر و بهتر هم ار علائم نگارشی استفاده کنی بد نیست.
به نظر من وقتی مینویسی: "به کتابخانه امده ام" بهتره بعدش به جای "کاری از پیش نبردم" بنویسی: از پیش نبرده ام.
"در هم امیخته بودن" محاوره اس. تو قسمت "
راستی من منظور اون .رهاشده. و .دیما. رو کلا درک نکردم....
خب در اخر اینکه خوب شروع کردی و همین که نوشتی خیلی خوبه. امیدوارم قلمت قوی و قویتر بشه و نوشتنو هیچوقت رها نکنی.
فقط یه سوال مفهومی: واقعا انسان با اعتقادش بشر نام گرفت؟ من رابطه ی قدم گذاشتن در پوچی و ایمان به عشق رو هم درک نمیکنم.
پیروز باشی((48))
To approve a single suggestion, mouse over it and click "✔"
Click the bubble to approve all of its suggestions.
@girl of wind 106823 گفته:
درود
من نویسنده نیستم، صلاحیت نقد هم ندارم. چند تا نظر میدم که صرفا نظرات شخصی است و هیچگونه ارزش دیگری ندارد!
اول اینکه جدا توصیه میکنم اولش توضیح بدی که متنی که نوشتی چیه و خواننده قراره با چی روبرو بشه. عنوان که چیزی رو نمی رسونه، یکی مثل من وقتی با خط اول روبرو میشه نمیدونه این آلان دل نوشته اش، متن ادبی، داستان کوتاه، یه چیزی بین شعر و متنه و... . مطمئن باش وقتی خواننده میدونه چی داره میخونه و هدف نویسنده چی بوده، بهتر میتونه درک کنه.
یه جوری شروع کردی... البته شاید برای من فقط قابل درک نیست: اول تو اسمونی، بعد میای به وضع بد(سختی و کوه کندن) و گرسنگی میرسی، بعد تو کتابخونه ای و این ها توی دو خط اتفاق افتاده! همه ی خواننده ها نمیتونن نویسنده رو به راحتی درک کنن(مثل من) بد نیست یکم کمکشون کنی؛ یه چیزی این وسط باشه که اینا رو به هم پیوند بده.
البته ناگفته نماند اون قسمت: (گرسنگی دامن دارد...) انصافا خیلی خوب بود.
فلسفه گذاشتن کلمات بین دو تا نقطه چیه؟ من واقعا تا حالا ندیده بودم برام سوال شده....
اشکالات نگارشی هم که همه دارن(شما هم کم نداری) یه بار خودت بخونی میتونی خیلیاشونو رفع کنی. میدونم فقط یه دستگرمی بوده ولی باز هم بهتر بود قبلا جای دیگه تایپ و اماده اش میکردی بعد میفرستادی.
یه ذره بیشتر و بهتر هم ار علائم نگارشی استفاده کنی بد نیست.
به نظر من وقتی مینویسی: "به کتابخانه امده ام" بهتره بعدش به جای "کاری از پیش نبردم" بنویسی: از پیش نبرده ام.
"در هم امیخته بودن" محاوره اس. تو قسمت "
زندگی همچون آیینه ای خواستت را بازتاب میدهد" خواستت محاوره اس.راستی من منظور اون .رهاشده. و .دیما. رو کلا درک نکردم....
خب در اخر اینکه خوب شروع کردی و همین که نوشتی خیلی خوبه. امیدوارم قلمت قوی و قویتر بشه و نوشتنو هیچوقت رها نکنی.
فقط یه سوال مفهومی: واقعا انسان با اعتقادش بشر نام گرفت؟ من رابطه ی قدم گذاشتن در پوچی و ایمان به عشق رو هم درک نمیکنم.
پیروز باشی((48))
To approve a single suggestion, mouse over it and click "✔"
Click the bubble to approve all of its suggestions.
خیلی از شما ممنونم دوست عزیز.((48))
گفته هایه شما کاملا درست و بجاست و حتما سعیم رو میکنم تا حد ممکن اشکالاتم رو کم کنم.
و اینکه گفتین داستان حالت گنگ داشت من به شما کاملا حق میدم در واقع من قبل از نوشتن داستان میخواستم مشکلات سبکیم رو بر طرف کنم هنونطور ک خودتونم تو پیامتون اشاره کردین مشکل نگارشی و در هم آمیخته بودن محاوره و نثر کتابی، من حتما به اونا توجه میکنم .
و دیما و رهاشده اسم کتابهایی هستند ک شخصیت اصلی داستانم اونارو طی مسیری که طی میکنه مطالعه میکنه و من بخشی از متن کتاب رو در ابتدایه اکثر فصل ها آوردم به نظر من جذابیت داستان رو بیشتر میکرد البته توزیع هم دادم . داستان در ابتدا حالت گنگی داره ولی تو میانه داستان خواننده کامل به موضوع داستان مسلط میشه.
و در مورد شعرا
اینکه میگم انسان با اعتقادش بشر نام گرفت در میانه داستان که شخصیت اصلی در حال شکلگیری خود واقعیشه استادش اونو با عقاید عرفانی بار میاره و اینم یکی از گفته هاشه البته به نظر منم همینطوره ولی تو داستان واسش بیشتر توضیع دادم همینطور شعر بعدی که اگه بخوام الان توضیعش بدم باید یه فصل اول رو کامل تایپ کنم.
بازم ممنون از شما((48))