Header Background day #29
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

گم شده

6 ارسال‌
4 کاربران
5 Reactions
2,759 نمایش‌
sadra.mohammadi782
(@sadra-mohammadi782)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 126
شروع کننده موضوع  

نوری سفید

صدای هوهوی جغد ها

صدای شب و تاریکی

صدای برگ های نالان درختان درمیان باد های بی رحم زمانه

اینجا کجاست؟

از جا برمی خیزم

اطرافم پر درخت هست

اما من اینجا چکار میکنم؟

تپه ای از لابلای شاخه ها در فاصله نچندان دور نمایان است

این تپه چقدر اشناست

من انرا کجا دیدم؟

چگونه میشود چیزی اشنا در مکانی که هرگز نبوده ام ببینم؟

شاید بوده ام ولی اینک به یاد ندارم

احساس سرما میکنم

تازه متوجه میشم لباسی برتن ندارم

اما چرا؟

دستانم را بالا می اورم

ناگهان شاخه های درختان به کنار میروند

ایا این کار من است؟

نور مهتاب به داخل درختاب حمله میکند

دستانم!!!!!!

دستانم خونیست

اما این خون چه کسی است؟

متوجه قطره های خون در اطرافم میشوم که درون بوته ها گم میشوند

درون بوته ها چه چیزی هست؟

به دنبال قطرات خون میروم

از میان بوته ها خارج میشوم

دریاچه ای نقره فام در برابر من است اندکی مست تماشایش میشوم که چگونه میدرخشد

با عبور جغدی حواسم از دریاچه به جنازه فردی میفتد که در گوشه دریاچه افتاده است

او کیست؟

به طرفش میرم

چهره ای جوان دارد

ولی انگار بدنش از درون دریده شده

مثل تکه پوستی که کنده شده باشد

اما چه چیزی این بلا را بر سر او اورده؟

باید دستانم و بدنم را بشویم واقعا کثیف و خونی هستند

اما چرا من خونی هستم؟

ایا من این فرد مرده را میشناسم؟

به سمت دریاچه میروم

امکان ندارد!!!!

این تصویر.........

شک شده و مسخ شده به درون دریاچه می نگرم

صدای زوزه گرگ ها مرا از شک در می اورد

باید فرار کنم

اما به کجا؟

به سمتی میدوم

هر لحظه صدای گرگ ها نزدیک میشود

خسته به فضای بازی میرسم

ناگهان چشمانم به ماه کامل پیش رویم می افتد

احساس میکنم چشمانم گرم میشوند

بدنم انگار درحال نابودی و پاره پاره شدن از درون است

این چه حسی هست که من دچار ان شدم؟

احساس میکم گله گرگی اطراف مرا گرفته اما دیگرانها برایم مهم نیستند

دیگر ترسی از انها ندارم

اما چرا؟

تمام حواسم به ماه روبروی من است

ناگهان احساس میکنم چشمانم در حال اتش گرفتن هستن

در تمام بدنم دردی بی رحم احساس میکنم

انگار از درون مورد حمله حیوانی وحشی قرار گرفته ام

بخش انسان مانند درونم درحال مبارزه با اوست

درد به اوج خودش میرسد

گرما تمام بدنم را فرا میگیرد

احساس میکنم گرگ ها از ترس چند قدم به عقب میروند

درد ......فریادی بلند.....وسپس تاریکی

من در تاریکی غرق میشوم

موفق و پیروز باشید

سید صدرا محمدی

پاییز 96


   
mmm20001378، saeed_mindi، lord_samn و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
saeed_mindi
(@saeed_mindi)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
 

@sadra90 104720 گفته:

نوری سفید

صدای هوهوی جغد ها

صدای شب و تاریکی

صدای برگ های نالان درختان درمیان باد های بی رحم زمانه

اینجا کجاست؟

از جا برمی خیزم

اطرافم پر درخت هست

اما من اینجا چکار میکنم؟

تپه ای از لابلای شاخه ها در فاصله نچندان دور نمایان است

این تپه چقدر اشناست

من انرا کجا دیدم؟

چگونه میشود چیزی اشنا در مکانی که هرگز نبوده ام ببینم؟

شاید بوده ام ولی اینک به یاد ندارم

احساس سرما میکنم

تازه متوجه میشم لباسی برتن ندارم

اما چرا؟

دستانم را بالا می اورم

ناگهان شاخه های درختان به کنار میروند

ایا این کار من است؟

نور مهتاب به داخل درختاب حمله میکند

دستانم!!!!!!

دستانم خونیست

اما این خون چه کسی است؟

متوجه قطره های خون در اطرافم میشوم که درون بوته ها گم میشوند

درون بوته ها چه چیزی هست؟

به دنبال قطرات خون میروم

از میان بوته ها خارج میشوم

دریاچه ای نقره فام در برابر من است اندکی مست تماشایش میشوم که چگونه میدرخشد

با عبور جغدی حواسم از دریاچه به جنازه فردی میفتد که در گوشه دریاچه افتاده است

او کیست؟

به طرفش میرم

چهره ای جوان دارد

ولی انگار بدنش از درون دریده شده

مثل تکه پوستی که کنده شده باشد

اما چه چیزی این بلا را بر سر او اورده؟

باید دستانم و بدنم را بشویم واقعا کثیف و خونی هستند

اما چرا من خونی هستم؟

ایا من این فرد مرده را میشناسم؟

به سمت دریاچه میروم

امکان ندارد!!!!

این تصویر.........

شک شده و مسخ شده به درون دریاچه می نگرم

صدای زوزه گرگ ها مرا از شک در می اورد

باید فرار کنم

اما به کجا؟

به سمتی میدوم

هر لحظه صدای گرگ ها نزدیک میشود

خسته به فضای بازی میرسم

ناگهان چشمانم به ماه کامل پیش رویم می افتد

احساس میکنم چشمانم گرم میشوند

بدنم انگار درحال نابودی و پاره پاره شدن از درون است

این چه حسی هست که من دچار ان شدم؟

احساس میکم گله گرگی اطراف مرا گرفته اما دیگرانها برایم مهم نیستند

دیگر ترسی از انها ندارم

اما چرا؟

تمام حواسم به ماه روبروی من است

ناگهان احساس میکنم چشمانم در حال اتش گرفتن هستن

در تمام بدنم دردی بی رحم احساس میکنم

انگار از درون مورد حمله حیوانی وحشی قرار گرفته ام

بخش انسان مانند درونم درحال مبارزه با اوست

درد به اوج خودش میرسد

گرما تمام بدنم را فرا میگیرد

احساس میکنم گرگ ها از ترس چند قدم به عقب میروند

درد ......فریادی بلند.....وسپس تاریکی

من در تاریکی غرق میشوم

موفق و پیروز باشید

سید صدرا محمدی

پاییز 96

کوتاه, ترسناک و البته جذاب. داستانای بیشتری بزار از خودت


   
پاسخنقل‌قول
sadra.mohammadi782
(@sadra-mohammadi782)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 126
شروع کننده موضوع  

@saeed_mindi 105459 گفته:

کوتاه, ترسناک و البته جذاب. داستانای بیشتری بزار از خودت

متشکرم از نظرت خوشحالم خوشت امد

انشالله در اینده باتلاش بیشتر حتما سعی در خلق اثار بیشتر میکنم

موفق و پیروز باشید


   
پاسخنقل‌قول
banooshamash
(@banooshamash)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 520
 

از نظر منم، یه داستان کوتاه و جذاب بود:)

ترسناک البته نمیشه گفت باشه... ولی مسلما نوع داستان و متن، خواننده رو وادار به خوندن ادامه ش میکنه :)

حتما حتما دوباره بنویس. منتظر کارهات هستیم:)


   
پاسخنقل‌قول
alietesamy
(@alietesamy)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

ها خوب بود..نه خوشمان آمد

خوب شد که به گرگینه شدنش اشاره نکردی،رها کردن داستان اونجا جای خوبی بود

سبک خاص متن و شکل خاص داستان هم خوب بود

نوع همراه کردن خواننده با خودش رو دوست داشتم

درکل راضی بودم ازش..چیزی برای نوشتن به عنوان نقد منفی یا حالا قابل اصلاح به ذهنم نمیرسه

قلم تمیزی داری،استفاده کن! :دی

منتظر بقیه ی کارات هستیم

موفق و پیشتاز باشی


   
پاسخنقل‌قول
sadra.mohammadi782
(@sadra-mohammadi782)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 126
شروع کننده موضوع  

@Banoo.Shamash 105474 گفته:

از نظر منم، یه داستان کوتاه و جذاب بود:)

ترسناک البته نمیشه گفت باشه... ولی مسلما نوع داستان و متن، خواننده رو وادار به خوندن ادامه ش میکنه :)

حتما حتما دوباره بنویس. منتظر کارهات هستیم:)

سلام

از نظر شما ممنونم

خوشحالم پسندیدید

انشالله در اینده بتونم بهتر کارکنم

موفق و پیروز باشید

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@س.ع.الف 105478 گفته:

ها خوب بود..نه خوشمان آمد

خوب شد که به گرگینه شدنش اشاره نکردی،رها کردن داستان اونجا جای خوبی بود

سبک خاص متن و شکل خاص داستان هم خوب بود

نوع همراه کردن خواننده با خودش رو دوست داشتم

درکل راضی بودم ازش..چیزی برای نوشتن به عنوان نقد منفی یا حالا قابل اصلاح به ذهنم نمیرسه

قلم تمیزی داری،استفاده کن! :دی

منتظر بقیه ی کارات هستیم

موفق و پیشتاز باشی

سلام

با تشکر از اینکه این داستان را خواندید

خوشحالم خوشتون امده

امیدوارم بازم بتونم نظر مثبت دوستان را در اینده و در داستان های بعدی داشته باشم

موفق و پیروز باشید


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: