با عرض سلام خدمت دوستان گرامی سایت زندگی پیشتاز
قبل از هرچیز باید چند تا چیز رو بگم
این نوشته رو من ننوشتم برای عزیزترین فرد زندگیمه
دوست دارم بعد از خوندم نظرات خودتون رو بگین مهم نیست نظرتون چیه هرچی باشه برای ما قابل احترامه
هرنکته ای هم به ذهنتون رسید رو هم بگید تا سطح نویسندگی ایشون بالا بره
خیلی ممنون مخلص همتون
mohamad.psp80
برگه ای دیگر از دفتر خاطره هایم را سیاه میکنم... آری دلتنگ شده ام...دلواپسی هایم خالی میشود روی قلم و باز هم از نبودن هایت می نویسم..موزک تکرار میشود ؛ تکرار و تکرار و تکرار...در ذهنم چاله ای عمیق هست که رفتنت را در آن چال کرده ام .سنگ قبری ساخته ام از جنسِ سنگِ قلبم..
هر روز بر سر مزارِ ذهنم میروم و همان جایی که تو آرام خوابیده ای برروی همان سنگ،خاطره هایمان را حک میکنم..
بسیار است،خاطره هایمان و بسیار است غمگین است این فراغ
در ذهنم نمی گنجد...
صادقانه تر بگویم هر روز در افسوس از دست دادنت هستم..
دروغ است که میگویند:از دل برود هر آنکه از دیده برفت...باور ندارم
نازنینم تو خود از من گذشته ای اما هیچ گاه فراموشم نخواهی شد.
جانا غمگینم مانند اشک های خدا که بر زمین میرزد،آری قانعم،قانعم به خاطره هایمان به خیال بافی های با تو بودن مانند مادری که به پلاک شهید گمنامش هم راضی شد.
مانند کودکی شده ام که گمشده است و در هیاهو حتی به دستان غریبه ای نیز اعتماد میکند بله من هم به تو اعتماد کردم،اما چه شد؟! چه شد انتهای مسیر با تو بودن؟ دزدیده شدم ،مثل همان کودک ! نه روحم! نه جسمم بلکه قلب و وجودم را دزدیدی...راه چارهای نیست😣
زمانی موهای لخت و مشکی تو لابه لای انگشتان ظریفم گره میخورد؛ اما حالا بگو ببینم تو از آنِ چه کسی شده ای؟ سرت را روی شانه های چه کسی می گذاری که اینقدر آرامی؟ آرامش من کنار او اسمی از من هم می آوری یا گاهی حس میکنی که مرا کم داری؟ تو هم مثل من در بازی سرنوشت کم آورده ای یا نه؟ هنوز هم وی صندلی چرخ و فلک نشسته ای؟ چگونه تو را طلب کنم؟ به چه زبانی بودنت را بخواهم؟
سخت است؛سخت است زیر آوار کسی خراب شوی که روزی تکیه گاهت بود..
دشوار است هرروز دیده بگشایم وفقط از آن همه عاشقی خاطراتت را بر جای گذاشته باشی
دیگر عطرِ خوش بویِ تنت را حس نمیکنم، پیراهنت بوی تنهایی میدهد
ای کاش باری دیگر رهگذری میشدم وتو را در همان کوچه میدیدم آن وقت به پایت می افتادم،التماست میکردم که برگردی...نه! خجالت نمیکشم مگر این تن جز قلب چه میخواهد؟
سرت را درد نیاورم با این همه تنهایی نمیدانم چه کنم؟ میدانم میدانم که صبح های زندگی شب میشوند و شب ها از نیمه میگذرند و من با چشم های خیس
درد و دل هایم را جمله میکنم و اشک هایم را خستگی هایم را چاشنی کار میکنم بلکه به گوشت برسد و ...
Ƭнє Ɗαяк Mємσяуѕ
Ɲαяgєѕ.ρѕρ80
متن زیبایی بود ((48))
چطور میشه حرفی رو که از دل براومده، نقد کرد؟!
همینجوریش هم دلنشینه