Header Background day #28
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

پادشاهی سوسمارها: خیزش طوفان

7 ارسال‌
6 کاربران
13 Reactions
1,888 نمایش‌
Lord_SaM@N
(@lord_samn)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 97
شروع کننده موضوع  
بنام خدا

اين اولين کار جديه منه پس طبيعتا کمبود تجربه باعث شده کيفيتي به مشابه کارهاي حرفه اي نداشته باشه لذا از همه دوستان خواهش دارم با نقد و برسي اشکالات را به من گوشزد کنن تا در جهت پيشرفت کار قدم بردارم ممنون%((70))((48))

کاور

در پناه آسمان آبی رنگ، در میان کوهستان های سر فلک کشیده که قله هایشان در تمامی روزهای سال،

تنپوشی سفید بر تن داشتند، دامنه هایشان را فرشی خضرا از جنگل های سوزنی پوشانده بود و امتداد آن در افق به

دشتی حاصل خیز که مزرعه های برنج و گندم در تضادی آهنگین رقص طبیعت برجای میآوردند، مزرعه ها به زیبایی

در میان دو رودخانه که در جلگه به هم میپیوستند، قرار گرفته بودند. در این میان از دور شهری نمایان بود که چون

الماس و زمرد در زیر رگبار نور خورشید میدرخشید، انکسار نور دیوارهای طلایی رنگ شهر تمامی دشت را در

همسرایی نغمه ای شادان همراه با رقص باد و چمنزارها، قرار داده بود.


   
R-MAMmad، SIR M.H.E، sheyton-divane و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
m.Sarv
(@m-sarv)
Estimable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 163
 

خوب بود البته نه کاملا 7.5 از 10 صفحه آرایی هم 8 از 10 یه توصیه اینکه از اسم واقعیت استفاده کن


   
lord_samn واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
R-MAMmad
(@r-mammad)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 555
 

همیشه میگم، کسی که تو کار خودش ایراده، نباید از شخص دیگه ای ایراد بگیره. مخصوصا تو حیطه کاری خودش.

این جمله رو میگم و بهش علاقه دارم (و همینطور بهش پایبندم) پس سعی میکنم زیاد بهش توجه کنم! توجه کنم تا موقع نظر دادن -دقیقا مثل الان- خیلی تند نَرَم و چیزی بگم که بیشتر از یک نظر دادن ساده باشه، تا شاید به درد بخوره و به کار بیاد!

من داستانت رو خوندم، یازده صفحه بود، که تو دو صفحه اولش داستانی روایت نشده بود، فقط صفحه ارایی و جلد به چشم میخورد.

تو 9 صفحه بعدی داستان وجود داشت.

من اولین بار متن رو سرسری میخونم، میخوام ببینم حسم از خوندن داستان چیه. نویسنده رو چی ها داره کار میکنه. من تو دور اول حس کردم فقط حاشیه رو توضیح دادی. یعنی یکسری متن نوشتی که با خوندنشون چنین کلماتی اومد به ذهنم: قصر-شهر-دیوار های شهر- لباس رزمی سپاهیان- اون جنگجوی تیغ دست- از مهم تر: توصیفاتی برای بزرگنمایی و زیبا جلوه دادن بیش از حد!

اینم بگم این کلمات که گفتم به معنای توصیف کامل و درست نیست، منظورم این هست وقتی گفتم تو ذهنم قصر بود معنیش این نیست که قصری که تو تعریف کردی رو به یاد دارم. من متوجه شدم تو یک قصر رو داری توصیف میکنی.

درکل، کلماتی که به کار بردم، حس من برای خوندن برای بار اول بود، میدونی چرا کلمات رو دسته دسته کنار هم گفتم؟ میخواستم بگم، اونقدری که رو توصیفات کار کردی، رو خط و مسیر اصلی داستانت در این فصل کار نکردی. یعنی چی؟ یعنی وقتی برای بار دوم میخوندم یکسری کلمات دیگه که مربوط به تعریف خود داستان و مسیرش بود رو در ذهنم از قصد جا دادم، مثل: مراسم جانشینی- ملکه جدید- دستور محکم- اعتراض قبایل و در اخر هم امدن یک جنگجو

خب، به نظرت کدوم دو دسته مهمتره و باید بیشتر بهش پرداخت؟ اگر میخوای بگی دسته ی دوم باید بگم اشتباه میکنی، جفت دسته ها مهم هستن در جایگاه خودشون. اما، تو روی دسته ی اول مانور دادی و انقدر اطلاعات ریختی در یک فصل، که شاید اگر میخواستم اطلاعات رو به ذهن بسپارم و بگیرم یادداشتشون کنم، یعنی مثل خوندن کتاب ها درسی نکته برداری کنم، یک کوه اطلاعات جمع میشد. از طرح لباس سربازها، یکسری مدال، به وجود اومدن شهر، لقب ها و خیلی چیزهای تجملاتی دیگه که حس میکنم برای بزرگنمایی به کار برده شده.

با اینحال یک چیز رو محکم میگم. که متن قابل قبولی مینویسی، منتهی مراتب رو فرعیات بیشتر از اصلی ها مانور میدی.

_________ این نظر اصلی من روی کل داستان بود، حالا نوبت متن میرسه_________

سه روز از آن حادثه دلخراش که تمامی پادشاهی را در آه و حسرت فرو برده بود میگذشت، از روزی که پادشاه از مرکبش فرو افتاد و درگذشت، مردم برایش سوگوار بودند، چرا که عادل ترین پادشاهی بود که به یاد داشتند و اورا اسوهی عدالت میپنداشتند

تو این سه خط خبر فوت پادشاه رو دادی، بعد از اون در 13 خط لباس و نحوه چینش سربازان رو گفتی. خواننده یهو از حس فوت پادشاه وارد یکسری توصیفات میشه که موقع خوندن دلش میخواد ازش بگذره و به ادامه داستان برسه، یک چیزی درباره توصیفات درست بگم: یادمه تو یک کار ویرایشی، من به قسمتی از توصیفات رسیدم. اصلا حس کردم خوندن چنین چیزی مثل یک سرعت گیر فقط میتونه باعث شه خواننده سرعتشو کم کنه و به چیزهای تو داستان فکر کنه که شاید مهم نباشن. تو اون توصیف فقط نویسنده میخواست پاره کردن یک تیکه پارچه رو بیان کنه. این رو میشه با سه کلمه تمومش کرد. ولی نویسنده در سه خط نوشته بودتش. چیزایی که الان اینجا گفتم رو به نویسنده رسوندم و ازش خواستم اینبار جمله رو ساده تر کنه، یا بیاد توصیفاتشو قشنگ ترش کنه. من بار بعد به یک توصیف قشنگ رسیدم، توصیف اینبار چیزی نبود که تو ذهنم ببینمش، من اینبار صدای پاره شدن پارچه رو از طریق گوش هام شنیدم.

طرحهای اسلیمی حک شده بود

اسلیمی؟ اسلیمی درواقع همون کلمه ی اسلامی هست دیگه. درست میگم؟ اصولا نوشتن و یا به کار بردن کلمات این چنینی مشکل دارم، مخصوصا در یک داستان فانتزی. کلا در داستان ها فانتزی، سعی میکنن از وارد کردن دین و مذهب ها جلوگیری کنن. این کار مشکلات فراوانی بوجود میاره، مخصوصا دین اسلام. یک بحث به شدت طولانی به دنبال داره، علاقه به بیانش نیستم واقعا. خسته کننده هست.

درکل، فقط یک کلمه ی اسلیمی به کار بردی، نیاز به اینقدر حاشیه سازی توسط من هم نبود، ولی به نظرم عوضش کن.

دوران

در تمام اعصارهایش خواهد بود.

اعصار خودش جمعِ کلمه ی عصر هست. عصر هم منظور زمانه و دوره هست. اینکه به انتهای این کلمه ی جمع "ها" اضافه کنیم، ترکیب رو به جمع الجمع تغییر میده. استفاده از جمع الجمع غلطه. البته درباره چنین کلمه ای که استفاده کردی صد در صد مطمئن نیستم غلط باشه. حدود 80 درصد میتونم بگم که غلطه، برای صد در صدی شدن نیازه با چند نفری در میون بذارم. درکل، گفتم که بدونی.

امروز تاریکی مطلق روبروی ملت استوار ما قد علم کردهاست و اشتیاق خوردن خونهایمان آنها را به سوی کشانده است،

نمیدونم، شاید من اشتباه میکنم، ولی قسمت "

اشتیاق خوردن خونهایمان آنها را به سوی ..." که میخونم حس میکنم یک چیزی کم داره و گفته نشده.

حس میکنم به شدت زیاد حرف زدم. حدود سه قسمت دیگه هم علامت زدم ولی حس میکنم دارم زیاده روی میکنم. امیدوارم از صحبت هام ناراحت نشده باشی و پر قدرت به ادامه دادن داستانت فکر کنی. در نوشتن خوبی، یعنی متن قابل قبولی مینویسی.

باز هم میگم امیدوارم ناراحت نشده باشی، هدفم تخریب داستان به هیچ وجه نیست! صرفا به دید نظر یک مبتدی بهش نگاه کن و صحبت های هیچ شخصی بی غلط نیست.

ممنون برای اینکه داستان مینویسی.

موفق باشی.


   
Azi و lord_samn واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Lord_SaM@N
(@lord_samn)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 97
شروع کننده موضوع  

@MAMmad18 102355 گفته:

همیشه میگم، کسی که تو کار خودش ایراده، نباید از شخص دیگه ای ایراد بگیره. مخصوصا تو حیطه کاری خودش.

این جمله رو میگم و بهش علاقه دارم (و همینطور بهش پایبندم) پس سعی میکنم زیاد بهش توجه کنم! توجه کنم تا موقع نظر دادن -دقیقا مثل الان- خیلی تند نَرَم و چیزی بگم که بیشتر از یک نظر دادن ساده باشه، تا شاید به درد بخوره و به کار بیاد!

من داستانت رو خوندم، یازده صفحه بود، که تو دو صفحه اولش داستانی روایت نشده بود، فقط صفحه ارایی و جلد به چشم میخورد.

تو 9 صفحه بعدی داستان وجود داشت.

من اولین بار متن رو سرسری میخونم، میخوام ببینم حسم از خوندن داستان چیه. نویسنده رو چی ها داره کار میکنه. من تو دور اول حس کردم فقط حاشیه رو توضیح دادی. یعنی یکسری متن نوشتی که با خوندنشون چنین کلماتی اومد به ذهنم: قصر-شهر-دیوار های شهر- لباس رزمی سپاهیان- اون جنگجوی تیغ دست- از مهم تر: توصیفاتی برای بزرگنمایی و زیبا جلوه دادن بیش از حد!

اینم بگم این کلمات که گفتم به معنای توصیف کامل و درست نیست، منظورم این هست وقتی گفتم تو ذهنم قصر بود معنیش این نیست که قصری که تو تعریف کردی رو به یاد دارم. من متوجه شدم تو یک قصر رو داری توصیف میکنی.

درکل، کلماتی که به کار بردم، حس من برای خوندن برای بار اول بود، میدونی چرا کلمات رو دسته دسته کنار هم گفتم؟ میخواستم بگم، اونقدری که رو توصیفات کار کردی، رو خط و مسیر اصلی داستانت در این فصل کار نکردی. یعنی چی؟ یعنی وقتی برای بار دوم میخوندم یکسری کلمات دیگه که مربوط به تعریف خود داستان و مسیرش بود رو در ذهنم از قصد جا دادم، مثل: مراسم جانشینی- ملکه جدید- دستور محکم- اعتراض قبایل و در اخر هم امدن یک جنگجو

خب، به نظرت کدوم دو دسته مهمتره و باید بیشتر بهش پرداخت؟ اگر میخوای بگی دسته ی دوم باید بگم اشتباه میکنی، جفت دسته ها مهم هستن در جایگاه خودشون. اما، تو روی دسته ی اول مانور دادی و انقدر اطلاعات ریختی در یک فصل، که شاید اگر میخواستم اطلاعات رو به ذهن بسپارم و بگیرم یادداشتشون کنم، یعنی مثل خوندن کتاب ها درسی نکته برداری کنم، یک کوه اطلاعات جمع میشد. از طرح لباس سربازها، یکسری مدال، به وجود اومدن شهر، لقب ها و خیلی چیزهای تجملاتی دیگه که حس میکنم برای بزرگنمایی به کار برده شده.

با اینحال یک چیز رو محکم میگم. که متن قابل قبولی مینویسی، منتهی مراتب رو فرعیات بیشتر از اصلی ها مانور میدی.

_________ این نظر اصلی من روی کل داستان بود، حالا نوبت متن میرسه_________

تو این سه خط خبر فوت پادشاه رو دادی، بعد از اون در 13 خط لباس و نحوه چینش سربازان رو گفتی. خواننده یهو از حس فوت پادشاه وارد یکسری توصیفات میشه که موقع خوندن دلش میخواد ازش بگذره و به ادامه داستان برسه، یک چیزی درباره توصیفات درست بگم: یادمه تو یک کار ویرایشی، من به قسمتی از توصیفات رسیدم. اصلا حس کردم خوندن چنین چیزی مثل یک سرعت گیر فقط میتونه باعث شه خواننده سرعتشو کم کنه و به چیزهای تو داستان فکر کنه که شاید مهم نباشن. تو اون توصیف فقط نویسنده میخواست پاره کردن یک تیکه پارچه رو بیان کنه. این رو میشه با سه کلمه تمومش کرد. ولی نویسنده در سه خط نوشته بودتش. چیزایی که الان اینجا گفتم رو به نویسنده رسوندم و ازش خواستم اینبار جمله رو ساده تر کنه، یا بیاد توصیفاتشو قشنگ ترش کنه. من بار بعد به یک توصیف قشنگ رسیدم، توصیف اینبار چیزی نبود که تو ذهنم ببینمش، من اینبار صدای پاره شدن پارچه رو از طریق گوش هام شنیدم.

اسلیمی؟ اسلیمی درواقع همون کلمه ی اسلامی هست دیگه. درست میگم؟ اصولا نوشتن و یا به کار بردن کلمات این چنینی مشکل دارم، مخصوصا در یک داستان فانتزی. کلا در داستان ها فانتزی، سعی میکنن از وارد کردن دین و مذهب ها جلوگیری کنن. این کار مشکلات فراوانی بوجود میاره، مخصوصا دین اسلام. یک بحث به شدت طولانی به دنبال داره، علاقه به بیانش نیستم واقعا. خسته کننده هست.

درکل، فقط یک کلمه ی اسلیمی به کار بردی، نیاز به اینقدر حاشیه سازی توسط من هم نبود، ولی به نظرم عوضش کن.

دوران

اعصار خودش جمعِ کلمه ی عصر هست. عصر هم منظور زمانه و دوره هست. اینکه به انتهای این کلمه ی جمع "ها" اضافه کنیم، ترکیب رو به جمع الجمع تغییر میده. استفاده از جمع الجمع غلطه. البته درباره چنین کلمه ای که استفاده کردی صد در صد مطمئن نیستم غلط باشه. حدود 80 درصد میتونم بگم که غلطه، برای صد در صدی شدن نیازه با چند نفری در میون بذارم. درکل، گفتم که بدونی.

نمیدونم، شاید من اشتباه میکنم، ولی قسمت "

اشتیاق خوردن خونهایمان آنها را به سوی ..." که میخونم حس میکنم یک چیزی کم داره و گفته نشده.

حس میکنم به شدت زیاد حرف زدم. حدود سه قسمت دیگه هم علامت زدم ولی حس میکنم دارم زیاده روی میکنم. امیدوارم از صحبت هام ناراحت نشده باشی و پر قدرت به ادامه دادن داستانت فکر کنی. در نوشتن خوبی، یعنی متن قابل قبولی مینویسی.

باز هم میگم امیدوارم ناراحت نشده باشی، هدفم تخریب داستان به هیچ وجه نیست! صرفا به دید نظر یک مبتدی بهش نگاه کن و صحبت های هیچ شخصی بی غلط نیست.

ممنون برای اینکه داستان مینویسی.

موفق باشی.

ممنونم دوست عزیز نقد جالبی بود از این زاویه بهش فکر نکرده بودم لذا در بازنویسی بعدی حتما مدنظر قرارمیدم نظرات ارزشمندتونو بازم ممنون


   
R-MAMmad واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
 

خب سلام سامان خوبی؟ چه خبرا؟

یه نقدی بکنم از داستانت و برم محو شوم

خب باید بگم که توی توصیف راه رو اشتباه رفتی که البته یکمی هم خودم و مقصر می‌دونم چون گفتم توصیف کن ولی نگفتم چجوری شرمنده

توصیف خوب توصیفیه که توی جریان داستان بهش اشاره بشه و توی روند مهم باشه من یادمه مثال‌هایی که می‌زدم کلی بود ولی فکر کنم اینطور به نظرت رسیده که همه اون توصیفات برای فصل اوله برای وصیف قصر زیاده‌روی کردی و خیلی چیزا اضافه بود و شاید اگه نگه می‌داشتی بعدا می‌تونستی توی جریان داستان ازشون استفاده بهتری بکنی مثلا یکی از اون موارد جدا بودن راه ورود و افراد مختلف بود که می‌تونستی بعدا ازش استفاده بهتری بکنی البته جاهای خوبی هم داشت مثلا توصیف سربازهات به نظرم به جا بود و... یه مشکل دیگه که دیدم تشبیهات زیاد بود. کل داستان شده بود چون و اکثرا هم همین ادات رو به کار برده بودی اول این که سعی کن خیلی از چون استفاده نکنی و از مثل و مانند استفاده کنی و این که داستانت داستان فانتزیه و توی داستان فانتزی این همه تشبیه به جای بهتر کردن نتیجه برعکس می‌ده(نظر شخصی)

ترکیبات اشتباه هم داشتی مثلا بی‌نهایت تاریک‌ترین ترکیب غلطیه تاریک‌ترین به تنهایی درسته یا مثلا جمع بستن جمع مکسر اعصار ها غلطه اعصار به تنهایی جمع هست.

جاهایی جمله رو ناقص رها کردی مثلا آسمان به ما مرحمت داشته است و شاهدخت...(ادامه جمله) جمله میره تا آخر اما فعل بخشیده‌است رو هیچ جا ننوشتی و قشنگ جمله رو بدون پر پرواز تو هوا ول کردی‌ یه جاهایی فعل که نذاشتی بعد با ادات ربط چندتا جمله رو یکی کردی و برای اونا هم درست فعل نذاشتی که باعث شده آخرش یه چیزی غیرقابل فهم از جمله در بیاد دقت کن یا خیلی از جملات بلند استفاده نکنی یا به دقت حواست رو جمع مبتدا و فعل و بودن افعال و درست ربط دادن جمله ها به هم بکنی.

حروف و ادات ربط جمله رو بعضی جاها اشتباه به کار بردی و به جای حرف ریط مناسب حرف ربط دیگه‌ای رو به کار بردی بعضی جاها ادات گذاشتی بدون این که نیاز باشه و بعضی جاها که ادات نیاز بوده نذاشتی.

بین پایان مراسم تاجگذاری و جلسه بزرگان پرش زمانی داشتی بدون این که مشخص کنی چقدر از مراسم گذشته و خیلی بهتر می‌شد اگه اشارع می‌کردی به این مطلب. بعد از جلسه دوباره یه پرش زمانی مکانی داشتی بدون هیچ توضیحی و مثلا اگه می‌گفتی بعد از فرمان ملکه کار ثبت نام شهرواندا و سرباز گیری به سرعت شروع شد و اینطوری از پرش جلوگیری می‌کردی بهتر می‌شد.

یه سوال ملاکین جمع مالک هست؟ کاش به جای این جمع ناملموس از یه جمع ملموس تر و قابل فهم تر استفاده می‌کردی

حرف‌های اضافه مربوط به قیدها رو هم بعضا اشتباه به کار بردی یا جایی که نیاز نبوده حرف اضافه به کار بردی .


   
lord_samn و Azi واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Bookbl
(@bookbl)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1697
 

شوم تر از آن در گذشت اعلیحضرت فیرینیکس عادل، قلمرو ما را در بهت و غم فرو برده است، اما آسمان به ما مرحمت داشته است و به ما شاهدخت دانیرا گریفیوسکه در این روز با نام ملکه دانیرای اول در سمت بیستو یکمین رهبر قلمروی شکوهمند کاالمبراث بر اریکهی شاهی مینشیند و رسماً تاج را بر سر مینهد، جاودان بادکاالمبراث، زنده باد ملکه«

جمله ها خیلی خیلی طولانی بود. مثلا تو همین رو نگاه کن! (بعلاوه این جمله کلا یه ما اضافه داره که پر رنگش کردم.) یا مثلا این:

در پناه آسمان آبی رنگ، در میان کوهستانهای سر فلک کشیده که قله هایشان در تمامی روزهای سال،تنپوشی سفید بر تن داشتند، دامنه هایشان را فرشی خضرا از جنگلهای سوزنی پوشانده بود و امتداد آن در افق بهدشتی حاصل خیز که مزرعههای برنج و گندم در تضادی آهنگین رقص طبیعت برجای میآوردند، مزرعهها به زیباییدر میان دو رودخانه که در جلگه به هم میپیوستند، قرار گرفته بودند.

اینه خودشون به انداززه یه پاراگرافن! آدم ( حداقل من و امثال من ) باید چند جمله رو بخونه که بفهمه چی شده. بعلاوه:

اسمات سخته. و خیلی ازشون استفاده کردی. من آخر فصل هیچ اسمی تو ذهنم نبود. همه هم تو یه مایه هستن. سعی کن اسمای متفاوت تری بزاری براشون.

ژنرال زوکاسدر حالی که کاله خود طالییاش را در بغلش نگهداشته بود او زره طالیی که به شکل عضالت بدن یک مرد ساخته شده بود را به تن داشت و موهای صورت و سرش خاکستری بود چشمانی نافذ مشکی بر صورتسفید رنگش خودنمایی میکرد، او با دست راستش کالهخود پردارش را نگه داشته بود و با دست چپش مشتی آرام بهنشانه احترام نظامی بر قلبش کوبید شروع به حرف زدن کرد و در درون تاالر قدم میزد.

من این جمله رو هرجوری که میخونم یه چیزی کم داره. سه چهار بار از او استفاده کردی و آخر جملت هیچ ربطی به اولش نداره. اینقدر درگیر نثر سنگین شدی که متنت پر از این غلط ها و جمله های طولانی و نا مفهموم شده.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

@Lord_SaM@N

Lord_SaM@N@


   
lord_samn واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
kianick
(@kianick)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 391
 

قبلی از اینکه بخوام نقدی چیزی کنم، که تو پست بعدیم حتمااااااااااااا میکنم، نمیخوای فصل بعدی رو بذاری؟؟


   
lord_samn واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
اشتراک: