Header Background day #04
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

به چه قیمتی؟

18 ارسال‌
15 کاربران
22 Reactions
3,928 نمایش‌
jacksparrow
(@jacksparrow)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 99
شروع کننده موضوع  

مادر دستی روی سر پسرش کشید و گفت:

_باش عزیزم، هروقت پدرت اومد بهش می گم بره برات بخره.

پسرک دستان مادرش را کنار زد و با فریاد گفت:

_نه همین الان میخوام، همین الان باید برام بگیری همین که گفتم. من موبایل می خوام.

مادر با لبخند گفت:

_باش پسرم ولی الان نمیتو...

پسرک گفت:

_اهههههه...

بعد بلند شد و به سمت اتاقش رفت، در را هم پشت سرش محکم بست.

20دقیقه بعد پسرک صدای باز و بسته شدن در را شنید ولبخند بزرگی روی صورتش نقش بست. می دانست که مادرش برای چه کاری رفته، برای همین با خیال راحت به سمت تخت رفت و دراز کشید...

با صدای زنگ خانه بیدار شد و به ساعت نگاهی انداخت. ساعت از 12 گذشته بود.یعنی مادرش برگشته بود؟

زنگ خانه دوباره به صدا در آمد.

پسرک از اتاق بیرون رفت و در خانه را باز کرد.

پدرش بسته ای را در دست داشت و چشمانش قرمز بودند.

پسرگفت:

_سلام پدر

پدر با صدایی گرفته گفت:

_بیا این ماله توهه مادرت گفت بدمش بهت...

پسرک سرش را بیرون برد و کوچه را از نظر گذراند اما کسی را ندید.گفت:

_مادر کجاست؟!

پدر روی زمین زانو زد و قطره های اشک از چشمانش سرازیر شد.

_اون رفته پسر، جایی که دست هیچ آدمی بهش نمی رسه.

پسر به بسته نگاهی اندخت مادرش موبایل خریده بود. اما آن لکه ها قرمز چی بودند؟


   
sinaghf، karman، FSHR و 8 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
black cat
(@black-cat)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 22
 

خوب بود .((58))((200)).. و همین طور تاثیر گذار((227)) فقط اون جمله اخری تقریبا از اون غم و غصه حال و هوا کشیدم بیرون

جمله اول رو که مادر گفت فهمیدم یا پدر میمیره یا خود مادر، ولی به هر حال قشنگ بود و زیبا و همچنین خلاصه.((217))مرسی!


   
پاسخنقل‌قول
MIS_REIHANE
(@mis_reihane)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 431
 

تیم نقد:

خسته نباشی.

اول باید بگم که برای ایجاد ی فلش فیکشن یا میکروفیکشن ب ی متن خیلی خلاصه نیاز داری.متنی که شروع بشه میانه داشته باشه و به پایان برسه.خیلی کمتر.و خیلی بیشتر از داستان های کوتاه دارای تمرکز باشه.سرو ته داشته باشه.باید سراشیبی داشته باشه تا خواننده رو اصن فرصت نفس کشیدن نداشته باشه.

این داستان قسمت های اضافه زیاد داشت.مثل اون قسمتی که: دستان مادرش را کنار زد .صفت و قید و افعال اضافه باید حذف بشه.تو این داستان زیاد نیست ولی کم هم نیست.هیچوقت نتیجه ی داستانو توی وسط متن معلوم نکن.و گرنه کارت تمومه.خواننده متوجه میشه و جذابیتش از بین میره.

در یه فلش فیکشن شما باید واقعیت رو به گونه ایی دیگه بیان کنین و تو جملاتی که توصیفات و چیز های اضافه میبینید خط بزنید.این توصیفات و حرف های اضافه مثل ی حاشیه دور جمله میمونه که نمیزاره به راحتی داستان گسترش پیدا کنه و رو به جلو حرکت کنه.

باید خط اول دستانت رو به عنوان کف داستان در نظر بگیری(کتاب از نویسنده بپرسید)و خط پایانی رو به عنوان سقف داستان.

متاسفم که باید بگم این داستان ی متن ناقصه.بی سرو ته نیست ولی ناقصه..با توجه به فلش بودنش باید باید باید پایان قطعی باشه و تمام اطلاعات داده بشه.شما از یک طرف راحتی چون نیازی به شخصیت سازی و فضا پردازی نداری(البته دلیل نمیشه که خط داستانی نداشته باشی) پس باید اغاز و پایان بسیار تاثیر گذار باشه.و گرنه شروع کن ویرایش کردن با توجه به نکاتی که بالا بهت گفتم.

بعد از اینکه کار ویرایشت تموم شد بازم بشین داستانو بلند بخون.متوجه میشی ک خیلی لخته ولی در عین حال اون احساسات رو نشون میده.

موفق باشی و خسته نباشی.


   
Nari، Azi، jacksparrow و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Nari
 Nari
(@nari)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 234
 

موضوع داستان کمی کلیشه طور بود اما معتقدم که کلیشه با یه قلم خوب و پردازش مناسب می تونه کلیشه نباشه!

نکات ویرایشی رعایت شده بود و این قوت کارت بود. البته فقط ویرایش زبانی!

از لحاظ ویرایش فنی کمی مشکل داشت.. البته زیاد به چشم نمیاد

قلمت خوبه اما فضاسازی و صحنه پردازی خیلی کمه.

انتظار می رفت برای شروع داستانت یه پیش زمینه ای داشته باشی مثل شرح حالت و توصیف شخصیت افراد یا توصیف مکان مورد نظر.

فضاسازی یکی از رکن های مهم برای نوشتن یه داستان کوتاه هست و توی داستان کوتاه باید بیشتر روی حالت ها مانور داد اما این جا شما بیشتر از دیالوگ استفاده کردید که داستان رو بیشتر شبیه به یک نمایشنامه می کنه تا داستان کوتاه. (منظورم کم کردن دیالوگ ها نیست! می تونستی با فضا سازی مناسب ضعف نوشته اتو بپوشونی و از این که شبیه به نمایشنامه بشه جلوگیری کنی!)

و در آخر؛

نکته ی مهم: برای تبدیل یک ایده به داستان کوتاه حتما سعی کن اول تو ذهنت کاملا پردازشش کنی و سوالاتی طرح کنی و بر اساس اون ها ایده اتو روی ورق بیاری.

به امید دیدنِ کار های قوی تر از شما :)

موفق باشید.


   
jacksparrow و sheyton-divane واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Mina
 Mina
(@mina-r)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 336
 

داستان کوتاه و مختصری بود

میتونستی بیشتر بهش پر و بال بدی که ذهن خواننده رو درگیر کنه

تقریبا از وسطای داستان میشد حدس زد که آخر داستان چه اتفاقی میوفته

موضوعش هم خوب بود

موفق باشی:)


   
پاسخنقل‌قول
سلینا
(@celaena_sardothien)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 111
 

خوب بود ، آفرین


   
jacksparrow واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
banooshamash
(@banooshamash)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 520
 

ممنون از داستان:)

ولی من طبق معمول نفهمیدم چیشد:|

یکی بیاد توضیح بده اصن چرا و چ شکلی مادرش مرد:|


   
jacksparrow واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
amir13790098
(@amir13790098)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 172
 

@Banoo.Shamash 100434 گفته:

ممنون از داستان:)

ولی من طبق معمول نفهمیدم چیشد:|

یکی بیاد توضیح بده اصن چرا و چ شکلی مادرش مرد:|

منم نفهمیدم چطور مرد داستان ناقص بود ((64))


   
banooshamash واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Celaena Sardothien
(@celaena-sardothien)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
 

یکم زیادی کوتاه بود . ولی خدا نکشتت زیادی تاثیر گذار بود *_* وسط پروژه ویراست یهو بزنی زیر گریه ... :(


   
پاسخنقل‌قول
bahani
(@bahani)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 343
 

چه جالب، چه جالب و چه دست آویز جالبی، تلفن همرا، موبایل، خوب بود جالب بود منظور داستان کامل و بی نقص رسیده بود، یه داستان مینیمال که چند برداشت میشه ازش کرد. داستان خوبی بود. :)


   
پاسخنقل‌قول
Bookbl
(@bookbl)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 1697
 

من نفهمیدم مادره چطوری و چرا مرد :؟


   
پاسخنقل‌قول
karman
(@karman)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 638
 

@Banoo.Shamash 100434 گفته:

ممنون از داستان:)

ولی من طبق معمول نفهمیدم چیشد:|

یکی بیاد توضیح بده اصن چرا و چ شکلی مادرش مرد:|

وااااات مادرش مرد؟ ((231))((105))

گفتم شاید از هم جدا شدن سر گوشی ((62))


   
پاسخنقل‌قول
envelope
(@envelope)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 507
 

آقو جنبه من تو خوندن چیزا احساسی بدجور پایینه!

ولی خدایی واس یه گوشی چطوری مرد مادرش؟خو گوشی خرید دیگه.میگیم پول هم نداشته بدبخت بوده.واس یه گوشی که کسی نمیمیره.


   
پاسخنقل‌قول
Azi
 Azi
(@mixed_nut)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 768
 

@BOOKBL 104410 گفته:

من نفهمیدم مادره چطوری و چرا مرد :؟

@admiral 104417 گفته:

وااااات مادرش مرد؟ ((231))((105))

گفتم شاید از هم جدا شدن سر گوشی ((62))

@Envelope 104418 گفته:

آقو جنبه من تو خوندن چیزا احساسی بدجور پایینه!

ولی خدایی واس یه گوشی چطوری مرد مادرش؟خو گوشی خرید دیگه.میگیم پول هم نداشته بدبخت بوده.واس یه گوشی که کسی نمیمیره.

آقا این که مادرش چرا مرد و چطوری مرد که مهم نیست، مهم پیام داستان بود.

خب شاید تصادف کرده توی راه خرید یا چه میدونم، یه بلایی سرش اومده دا.

موضوع اینه که بهرحال به قیمت زندگیش هم که شده، خواسته ی فرزندش رو برآورده کرده :)


   
پاسخنقل‌قول
Celaena Sardothien
(@celaena-sardothien)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 59
 

@admiral 104417 گفته:

وااااات مادرش مرد؟ ((231))((105))

گفتم شاید از هم جدا شدن سر گوشی ((62))

واه ، خو تهش دقت کن نوشته لکه های قرمز رنگ . خون بوده دیگه . تصادف کرده . مگر اینکه ترورش کرده باشن.


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: