خلاصه: شارلوت برای یک سفر اکتشافی (یافتن شهرهای قدیمی وگمشده اینکاها ی سرخپوست )از سوی دائیش دعوت میشود که به پرو برود ولی گیل برایدن رئیس گروه اکتشافی که فکر میکرد عضو دعوت شده توسط دائی یک مرد است نه یک دختر جوان ، با پیوستن او به گروه مخالف است سرانجام با گرفتن امتحانهای دشوار و تضمین دائی تسلیم میشود ولی حالا شارلوت باید نقش همسر او را بپذیرد چرا که سرخپوستان نمی توانند حضور یک زن را در گروه بپذیرند و.....
كتاب رو خوندم. همش منتظر قسمت هيجان انگيزش بودم. يه فرازي! يه نشيبي! يه دلهره اي! لااقل عاشقانه هم نبود! نمي دونم ژانرش چي بود! يكدفعه آخرش گفتن عاشق هم شدن! نه مقدمه اي نه نگراني اي خيلي سريع هم آخرش رو جمع كرد تموم شد رفت!!!! ببخشيد كه اينو مي گم حتما خيلي ها اين كتاب رو دوست داشتن ولي من از خوندنش خيلي ناراحتم. به نظرم اومد وقتم تلف شده!