با تشکر از تایپ انجمن نود هشتیا و سایت انجمن دوستان که معرف کتاب هستند.
ظاهرا ماجرا فقط يك واقعه ساده بوده است.
هرچند كه در نظر من بشر تاكنون ماجرايي اينچنين خارق العاده و اسرارآميز از سر نگذرانده است
آن شب نیز با یاد خاطرات گذشته، روبه روی آینه ایستاده و به تصویر زشت خودم خیره شده بودم، و از شناخت تنهایی و بی کسی خود، که نه پدر و مادر داشتم و نه خواهر و برادر، رضایت تلخی احساس می کردم.
غرق اندیشه بودم که ناگاه کسی بر در اتاق کوبید. قبل از آنکه در را باز کنم گوش کردم که بفهمم کیست. ساعت حدود دوازده شب بود و حال روحی ام برای پذیرفتن هیچ غریبه ای مساعد نبود. در دانشکده و شاید در تمام دنیا جز یک دوست نداشتم. ممکن بود او باشد . در همین هنگام، صدای سرفه شخصی که پشت در بود بلند شد. خودش بود. با شتاب در را باز کردم.
دوستم مردی بود بلند قد و تقریبا سی ساله که آثار زیبایی خارق العاده ای در چهره اش نمایان بود. او در حالی که دسته صندوق آهنی سنگینی را در دست داشت و زیر وزن آن به سختی تعادل خود را حفظ می کرد، به شتاب وارد شد و صندوق را روی میز گذاشت و به شدت به سرفه افتاد . آنقدر سرفه کرد که صورتش کاملا کبود شد.
<a href=" https://www.pioneer-life.ir/library/category/8-%D9%81%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B2%DB%8C
" class="btn btn-outline-info btn-pl d-block">دانلود «ملکه آتش» از پیشتازان کتاب
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ؟ هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم ؟ هیچ
شـمع طـربم ولی چـو بنـشستم هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
سلام تایپم تنده. اما سر کار هم میرم. اگه خیلی زیاد نباشه خوشحال میشم کمک کنم