آگاهسازیها
پاککردن همه
شعر
5
ارسال
5
کاربران
13
Reactions
846
نمایش
شروع کننده موضوع 1395/02/01 18:25
میان خیال رفتن و امید ماندن
بسی مردها در دام جنون مانده اند
زمان التیام درد است اگر
با آهنگ ثانیه هایش همگام شوی
برای او که در ایستگاه خاطرات جا مانده
قطار بعدی مرگ است
اگر تلخی کام از خویش باشد
شربتی را حرام نکن
غوطه ور در کهکشان هایی بی نام
اگر از میان این سالهای نوری نگاهی به نگاه گره می خورد
و کلامی از من به تو می رسد
به هر زبانی که شب با خود زمرمه می کنی
به هر رنگی که دل می بندی
مرد ماندن هستی یا شوق رفتن
اقیانوس خشک شده ی باور کسی دیگر را گز نکن
در مردابی که گوهرش به صید رفته غواص نباش
گردنی نیست تا زینتی بر آن آویز شود
عمر را با چرخ های زمان کوک کرده اند
میان خیال رفتن و امید ماندن
قطاری از دست نشاید داد...
1395/03/26 07:50
خوب بود قشنگ بود فقط به نظرم اگه به جای نکن ،مکن مینوشتی بهتر بود
ممنون بازم شعر بنویس
sat-lotfi70 واکنش نشان داد
1395/03/26 09:57
شعرت خیلی عالیه اگه همین جور شعر بنویسی شاعر میشی((72))((72))
Ghazal واکنش نشان داد