دنیای میان شکاف
خلاصه داستان:
ارتیمانی حتی تصور هم نمیکرد با موافقت با سقوط، توسط مردمی پرستیده شود. سقوط فرار به جلو بود، ناشی از ترس شدید او از مرگ و به سمت تاریکی ها. اما حالا او خدای مردمی است که چندان هم با او و خدای حاظر راهیناوت موافق نیستند. و تمام اینها به خاطر ویتاماروک است. تصمیم با اوست، لطف یا خیانت؟
نکته اینه که به بن بست رسید
ولی دوست ندارم ولش کنم پس دوباره از اول مینویسم با همون شخصیتها و کلیت ولی تغییرات عمده در جزئیات
مقدمه | دانلود |
شروع کردم به نوشتن اولین داستان بلندم.لطفن ازم حمایت کنین. بخونینش و تا میتونین نقد های تند و صریح بکنین. مهم تر از خوب بود کار من خونده شدنشه.
با تشکر
نظر بدید (:
سلام.داستانتو خوندم هم شروع خوبی داشت هم خیلی خوب محیط اطرافو توصیف کرده بودی.خوب چون مقدمه بود و خیلی توضیح نداده بودی من خیلی چیزی دستگیرم نشد حالا اگه خدا بخواد تو فصلای بعد که بیشتر توضیح دادی و من یه ذره بیشتر با محیط داستان آشنا شدم میام و نظر کامل تری میدم ولی تا اینجا که خوندم خوب بود و امیدوارم که همینطور خوب ادامه بدی.موفق باشی((58))((70))
فصل یک اضافه شد.
بسیار خوب بود. همه چی به جاس و قلمت استواره و راهشو پیدا کرده به نظرم. منتظر فصلهای بعدی هستیم.
سلام کتابت خوبه فقط خیلی دیر به دیر فصل میدی و هر فصلت خیلی حجم نوشتاریش کمه ((58))
از اول شروع کردم دوباره. خیلی تغییر کرده اگه خوندین بریزینش دور دوباره بخونین ((99))((10))
زیادی دیر به دیر فصل میدی. و اینکه من همچنان منتظرم .((94))
قد خوب که یه نفر منتظره. شدیدن نا امید بودم.
بدترین مرحله تایپشه که خیلی اذیتم میکنه.
خیلی ممنون
قول میدم که تند تند فصل بدم.
خیلی خوبه. پس من همچنان منتظرم((200))