Header Background day #26
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

سهراب سپهری

24 ارسال‌
10 کاربران
1 Reactions
3,218 نمایش‌
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

چه زیبا گفت سهراب !! *

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده

می گیری ،

می خواهم بدانم:

دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای

خوشبختی خودت دعا کنی؟!!!!!!!!!!!!


   
sepehrjava2 واکنش نشان داد
نقل‌قول
sara.parmoon
(@sara-parmoon)
Active Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 8
 

صبر كن......

سهراب گفته بود قايقي خواهم ساخت!!!!

قايقت جا دارد؟؟؟

من هم از همهمه اهل زمين دلگيرم.....


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

بله برا تمام انسانهای آرزومند جا دارم


   
پاسخنقل‌قول
youra
(@youra)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 515
 

آرمیتا37;2843:
بله برا تمام انسانهای آرزومند جا دار/font]]

جدی برای منم جا داری ؟((204))


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

@youra 2848 گفته:

جدی برای منم جا داری ؟((204))

شما که عزیز کرده و یک دونه خودمی صندلیت فرست کلاس ((99))


   
پاسخنقل‌قول
sara.parmoon
(@sara-parmoon)
Active Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 8
 

با توام ای سهراب

ای به پاکی چون آب

یادته گفتی بهم :

تا شقایق زنده است زندگی باید کرد

نیستی سهراب ببینی

که شقایق هم مرد دیگه با چی کسی رو دل خوش کرد

یادته گفتی بهم :

اومدی سراغ من نرم و آهسته بیا که مبادا ترکی برداره

چینی نازک تنهایی تو

اومدم آهسته نرم تر از یک پر قو

خسته از دوری راه

خسته و چشم به راه

یادته گفتی بهم :

عاشقی یعنی دچار

فکر کنم شدم دچار

تو خودت گفتی :

چه تنهاست ماهی اگه دچاره دریا باشه

آره تنها باشه ، یار غم ها باشه

یادته گفتی :

گاه گاهی قفسی می سازم

می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است دل تنهاییتان تازه شود

دیگه حتی اون شقایق که اسیره قفسه سهراب

صاحب یک نفسه

نیست که تازگی بده این دل تنهایی من

پس کجاست اون قفسه شقایقت؟

منو با خودت ببر با قایقت

راست می گفتی :

کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود

آره کاش دلشون شیدا بود

من به دنبال یه چیز بهترینم سهراب

تو خودت گفتی بهم :

بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

گفتم غم تو دارم گفتی غمت سر آید

گفتم که ماه من شو گفتی اگر برآید

((98))


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

غمهای تو همگی برای من

شادی من همه برای تو

گله هایت همگی بر دل من

خوشبختی من همه برای تو

گفتی که تنگه تنگه دل تو

پاکی همه دریاهای دنیا مال تو

سهم من ناز و نیاز تو

سهم تو عشق باشه و وصال

سهم من حسرت و غرق در آرزویت

تو باش باش و بمون تا نگاهت با نگاهم یکی بشه

پس سهم تو عشق من باشه سهم من نگاه تو

دوستتت دارم

نوشته : آرمیتا


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

امروز بغضی است مرا

امروز دردی است مرا

امروز غمی است مرا

امروز روز تو است

همه بغضهایت برای من

همه دردهایت برای من

همه غمهایت برای من

بیا جانم که امروز آغوشم پناهگاهت باشد

و اشکهایم درک غمهایت

پس لبخند بزن که کسی هست تورا می داند ومی فهمد و می خواهد

نوشته : آرمیتا


   
پاسخنقل‌قول
mr.sohrab
(@mr-sohrab)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 999
 

فکر کنم این تاپیک قراره فقط از شعرهای سهراب باشه .

این خیلی عالیه . فقط از ارمیتا عزیز که به وجود اورنده این تاپیک هستن خواهش میکنم حواسشون باشه که پست از مسیر اصلیش منحرف نشه .


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

دانه در این خاک بی نم، شورِ روییدن ندارد

ابر این صحرا مگر آهنگ باریدن ندارد

یک نفس سرمست بودن نمی خواهم که این گل

زیرِ رنگ آلوده ی زهر است و بوییدن ندارد

آب و رنگِ این چمن، از اشک پیدا آمد و خون

در بساطی این چنین، ای غنچه خندیدن ندارد

با نسیمِ غم دمد هر سبزه در صحرای عالم

هر طرف ای چشمِ بی آرام گر دیدن ندارد

چند زیر آسمان آواز تنهایی برآری

در دلِ گنبد، صدا جز نقشِ پیچیدن ندارد

در جهان نقش تماشا را زِ دل شستم که دیدم

پرده ای در این نگارستانِ غم دیدن ندارد.


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

در باغی رها شده بودم

نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید

ایا من خود بدین باغ آمده بودم

و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود ؟

هوای باغ از من می گذشت

اخ و برگش در وجودم م یلغزید

ایا این باغ

سایه روحی نبود

که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود ؟

ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد

صدایی که به هیچ شباهت داشت

گویی عطری خودش را در ایینه تماشا می کرد

همیشه از روزنه ای نا پیدا

این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود

سر چشمه صدا گم بود

من ناگاه آمده بودم

خستگی در من نبود

راهی پیموده نشد

ایا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت ؟

ناگهان رنگی دمید

پیکری روی علفها افتاده بود

انشانی که شباهت دوری با خود داشت

باغ درته چشمانش بود

و جا پای صدا همراه تپشهایش

زندگی اش آهسته بود

وجودش بی خبری شفافم را آشفته بود

وزشی برخاست

دریچه ای بر خیرگی ام گشود

روشنی تندی به باغ آمد

باغ می پژمرد

و من به درون دریچه رها می شدم


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

زن دم درگاه بود

با بدني از هميشه*.

رفتم نزديك*:

چشم ، مفصل شد.

حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق*.

سايه بدل شد به آفتاب*.

رفتم قدري در آفتاب بگردم*.

دور شدم در اشاره هاي خوشايند:

رفتم تا وعده گاه كودكي و شن ،

تا وسط اشتباه هاي مفرح*،

تا همه چيزهاي محض*.

رفتم نزديك آب هاي مصور،

پاي درخت شكوفه دار گلابي

با تنه اي از حضور.

نبض مي آميخت با حقايق مرطوب*.

حيرت من با درخت قاتي مي شد.

ديدم در چند متري ملكوتم*.

ديدم قدري گرفته ام*.

انسان وقتي دلش گرفت

از پي تدبير مي رود.

مجمعه (ماهیچ ما نگاه )

من هم رفتم*.

رفتم تا ميز،

تا مزه ماست*، تا طراوت سبزي .

آنجا نان بود و استكان و تجرع*:

حنجره مي سوخت در صراحت ودكا.

باز كه گشتم*،

زن دم درگاه بود

با بدني از هميشه ها جراحت*.

حنجره جوي آب را

قوطي كنسرو خالي

زخمي مي كرد.


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

گیاه تلخ افسونی

شوکران بنفش خورشید را

در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم

و در ایینه نفس کشنده سراب

تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم

در چشمانم چه تابش ها کهنریخت

و در رگهایم چه عطش ها که نشکفت

آمدم تا تو را بویم

و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس این همه راهی که آمدم

غبار نیلی شب ها را هم می گرفت

و غریو ریگ روانخوبم می ربود

چه رویاها که پاره نشد

و چه نزدیک ها که دور نرفت

و من بر رشته صدایی ره سپردم

که پایانش در تو بود

آمدم تا تو را بویم

وتو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس این همه راهی که آمدم

دیار من آن سوی بیابان هاست

یادگارش در آغاز سفر همراهم بود

هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز افتاد

از وحشت غبار شد

و من تنها شدم

چشمک افق ها چه فریب ها که به هنگام نیاویخت

و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد

آمدم تا تو را بویم

و تو گیاه تلخ افسونی

به پاس این همه راهی که آمدم

زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی

به پاس اینهمه راهی که آمدم


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

اشعار صوتی سهراب با صدای زنده یاد خسرو شکیبایی

آب را گل نکنیم

اهل کاشانم

چشم ها را باید شست

راز گل سرخ


   
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: