Header Background day #11
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

داستان های ترسناک چند خطی!!

28 ارسال‌
22 کاربران
117 Reactions
38.4 K نمایش‌
banooshamash
(@banooshamash)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 520
شروع کننده موضوع  

سلامی دوباره به همه!

امیدوارم همتون شاد و سرحال و چاقو چله باشید!

از اسم تاپیک معلومه موضوع چیه:داستان های کوتاه چند خطی.

حتما این داستان بسیار کوتاه رو شنیدید:

آخرین انسان روی کره زمین تنها در اتاقی نشسته بود که ناگهان در زدند!

خب این دیگه تکراری شد ببوسیدش بزاریدش کنار!

داستان های جدید رو براتون گذاشتم و اگه نفهمیدیدشون،خودتون رو جای طرف بزارین و درموردش فکر کنین.

خب اینم از داستان ها:

با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!

زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا انقد سنگین نفس میکشم؟

من سنگین نفس نمیکشیدم...

زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خوندمون شده.

دوسال پیش یه دزد وارد خوندمون شد و زنم رو کشت!

با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...

روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!

من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...

فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...

هیچ چیز مث خنده یه نوزاد زیبا نیست...

مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و تو خونه تنها باشی...

یه عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود...

ولی منکه تنها زندگی میکنم!


   
unity، aboltahajom، mika-khachatorian75 و 24 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Leyla
(@leyla)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2523
 

@Banoo.Shamash 89025 گفته:

با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!

واسه بقیه میشه یه ذره خوشبین بود... ولی اینو خدا به دادش برسه! :|


   
mika-khachatorian75، narges-o، tajik-mahsa و 3 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
banooshamash
(@banooshamash)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 520
شروع کننده موضوع  

@Leyla 89028 گفته:

واسه بقیه میشه یه ذره خوشبین بود... ولی اینو خدا به دادش برسه! :|

من بیشتر از اونی ترسیدم که گفته بود گربه به پشت سرش نگاه میکرد یا اینکه مرده تنهاس ولی یه عکس از زمان خواب بودنش داره!


   
mika-khachatorian75، Leyla و azam واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
jmobasher1999
(@jmobasher1999)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 282
 

@Banoo.Shamash 89025 گفته:

سلامی دوباره به همه!

امیدوارم همتون شاد و سرحال و چاقو چله باشید!

از اسم تاپیک معلومه موضوع چیه:داستان های کوتاه چند خطی.

حتما این داستان بسیار کوتاه رو شنیدید:

آخرین انسان روی کره زمین تنها در اتاقی نشسته بود که ناگهان در زدند!

خب این دیگه تکراری شد ببوسیدش بزاریدش کنار!

داستان های جدید رو براتون گذاشتم و اگه نفهمیدیدشون،خودتون رو جای طرف بزارین و درموردش فکر کنین.

خب اینم از داستان ها:

با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!

یا خدا....من یکی طاقتشو ندارم!

زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا انقد سنگین نفس میکشم؟

من سنگین نفس نمیکشیدم...

تنها چیزی که به فکر منحرفم رسید این بود که این کنار زنه چه کار میکنه!

زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خوندمون شده.

دوسال پیش یه دزد وارد خوندمون شد و زنم رو کشت!

((225))

با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...

روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!

((62))

من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...

فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...

((3))ولک چیههه!

هیچ چیز مث خنده یه نوزاد زیبا نیست...

مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و تو خونه تنها باشی...

مگه مرض داری بچه..خواب از سرم پروندی!

یه عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود...

ولی منکه تنها زندگی میکنم!

این یکیو انصافا نفهمیدم! هان..اوه وییییی!این یارو که بوده!

..........


   
mika-khachatorian75، johnsnow، banooshamash و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
tajik.mahsa
(@tajik-mahsa)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 383
 

خب....

من این داستانارو ۳ بار خوندم ولی...

هر بار از باره قبل ترسناک تر بنظر میاد!!!

الانم با برق خاموش تو تنهایی دارم میخونم از هر بار بدتره!!!

ووووووی ی صدایی داره میاد!!!((225))


   
mika-khachatorian75 و banooshamash واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ida7lee2
(@ida7lee2)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 630
 

یه عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود...

ولی منکه تنها زندگی میکنم!

با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!

من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...

فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...

اوه مای گاد!!!!


   
mika-khachatorian75 و banooshamash واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Mina
 Mina
(@mina-r)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 336
 

این دفعه ی پنجمه که دارم این داستانا رو میخونم ولی هنوزم ترسناکن

تازه شبم هست اتاقمم تاریکه(دیگه منو نمیبینید)


   
mika-khachatorian75، samara و banooshamash واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
johnsnow
(@johnsnow)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 431
 
با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...

روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!

فقط این خوبه

((200))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...

روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!

فقط این خوبه

((200))


   
mika-khachatorian75 و banooshamash واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ba_ba_k802
(@ba_ba_k802)
Estimable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 197
 

اینو من جایی خوندم بهشون اضافه کن

چشم بازکرد دید ساعت 12.47 دقیقه است یکدفعه یک نفر از کمد روبرو بیرون اومد و با یک چاقو به سمت گردنش حمله کرد و با یک ضربه سرش رو قطع کرد یکدفعه از خواب پرید رو تخت نشصت و با خیالش راحت شد که خواب بود. چشمش به ساعت افتاد 12.46 دقیقه که صدایی از کمد شنید.


   
mika-khachatorian75، tajik-mahsa، karamozranger و 7 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
silent angel
(@silent-angel)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 72
 

ینی عالی بود((58))....چون الان روزه دارم میخونم احتمالا عمق ماجرا رو درک نکردم...((92))

یحتمل شب تازه میفهمم!!!!((119))((119))((119))8-xx_xx_x


   
mika-khachatorian75 و Leyla واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
banooshamash
(@banooshamash)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 520
شروع کننده موضوع  

@babak_qazvini 89054 گفته:

اینو من جایی خوندم بهشون اضافه کن

چشم بازکرد دید ساعت 12.47 دقیقه است یکدفعه یک نفر از کمد روبرو بیرون اومد و با یک چاقو به سمت گردنش حمله کرد و با یک ضربه سرش رو قطع کرد یکدفعه از خواب پرید رو تخت نشصت و با خیالش راحت شد که خواب بود. چشمش به ساعت افتاد 12.46 دقیقه که صدایی از کمد شنید.

یکی این که داداش عزیز گفت

یکی هم این:

بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که یهو بهم گفت:

بابایی زیر تخت رو نگاه کن یه وخ هیولا نباشه.

منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم.زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت...

بابایی یکی رو تخت منه...

یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش میکرد.

واسه همین بلند شد که بره پایین.مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت:

منم شنیدم...!

دوستان عزیزم این چیزی که میخوام بنویسم،واقعیه و حقیقت داره.

البته داستان های مختلفی ازش وجود داره و فیلم هم ازش ساختن.

عروسک آنابل یا آنابلا

این هم از عکس توی فیلم(ترسناک نشونش داده):

تالارگفتمان 1

این هم از عروسک واقعی

+جریان مرموز بودن و خطرناک بودنش:

تالارگفتمان 2

در سال 1970 یک زن عروسکی مدل Raggedy-Ann به نام آنا بل از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که در کالج بود خرید. دخترش عروسک را دوست داشت و آن را در آپارتمانش گذاشته بود، اما او و هم خانه اش خیلی زود متوجه اتفاقات عجیبی شدند که مربوط به عروسک میشد.عروسک خودبخود حرکت می کرد، اغلب در اتاق دیگری پیدا می شد بدون اینکه کسی به آن دست زده باشد. آنان تکه کاغذ پاره هایی با دست خط بچه گانه از یک نوع کاغذ پوستی پیدا می کردند که نمونه اش را در خانه شان نداشتند. حتی یک روز عروسک را به صورتی دیدند که به طرز غیر ممکنی بر روی پاهای قراضه خودش ایستاده است!

به گزارش بانی فیلم، دخترها که ترسیده بودند با یک مدیوم تماس گرفتند و او به آنان گفت که این عروسک در تسخیر روح یک دختر جوان که در ساختمان شان مرده است. آنابل به او گفته که دختران کالج را دوست داشته و می خواسته که با آنها بماند، پس دخترها هم به او گفته بودند که می تواند با آنها بماند. متاسفانه ماندن عروسک در آپارتمان باعث زیاد شدن فعالیت های ماوراطبیعی شد، مثلا یک شب دوست یکی از دخترها مورد حمله عروسک واقع شد، و روی قسمت بالاتنه و قفسه سینه اش خراش هایی با علامت های شیطانی به وجود آورد.

درپایان دو دختر با دو بازپرس مسائل ماورایی اد و لورین وارن تماس کردند. این زن و شوهر خیلی زود فهمیدند که عروسک توسط روح یک بچه تسخیر نشده بلکه روحی شیطانی آن را تسخیر کرده که در مورد هویتش دروغ می گوید تا به دختران نزدیک شود، شاید هم قصد داشته روح یک یا دو نفرشان را تسخیر کند. دخترها Annabelle را به این زن و شوهر دادند تا در یک جعبه نمایش شیشه ای در موزه اسرارآمیز در کانکتیکت قرار دهند. در نشان روی شیشه نوشته شده است: هشدار: به نفعتان است درش را باز نکنید!

پ.ن:فیلمش واقعا ترسناکه! البته عروسکه بیشتر ترسناکش میکنه اونم فقط به خاطر قد بلندش و ابروهای عجیبش

با دقت به عکس فیلم نگاه کنین.قسمت دوم فیلمش هم اومده


   
mika-khachatorian75، karamozranger، narges-o و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
SIR M.H.E
(@sir-m-h-e)
Noble Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 1263
 

@Banoo.Shamash 89061 گفته:

یکی این که داداش عزیز گفت

یکی هم این:

بچم رو بغل کردم و توی تختش گذاشتم که یهو بهم گفت:

بابایی زیر تخت رو نگاه کن یه وخ هیولا نباشه.

منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم.زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت...

بابایی یکی رو تخت منه...

یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش میکرد.

واسه همین بلند شد که بره پایین.مامانش به داخل اتاق کشیدش و گفت:

منم شنیدم...!

دوستان عزیزم این چیزی که میخوام بنویسم،واقعیه و حقیقت داره.

البته داستان های مختلفی ازش وجود داره و فیلم هم ازش ساختن.

عروسک آنابل یا آنابلا

این هم از عکس توی فیلم(ترسناک نشونش داده):

تالارگفتمان 1

این هم از عروسک واقعی

+جریان مرموز بودن و خطرناک بودنش:

تالارگفتمان 2

در سال 1970 یک زن عروسکی مدل Raggedy-Ann به نام آنا بل از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که در کالج بود خرید. دخترش عروسک را دوست داشت و آن را در آپارتمانش گذاشته بود، اما او و هم خانه اش خیلی زود متوجه اتفاقات عجیبی شدند که مربوط به عروسک میشد.عروسک خودبخود حرکت می کرد، اغلب در اتاق دیگری پیدا می شد بدون اینکه کسی به آن دست زده باشد. آنان تکه کاغذ پاره هایی با دست خط بچه گانه از یک نوع کاغذ پوستی پیدا می کردند که نمونه اش را در خانه شان نداشتند. حتی یک روز عروسک را به صورتی دیدند که به طرز غیر ممکنی بر روی پاهای قراضه خودش ایستاده است!

به گزارش بانی فیلم، دخترها که ترسیده بودند با یک مدیوم تماس گرفتند و او به آنان گفت که این عروسک در تسخیر روح یک دختر جوان که در ساختمان شان مرده است. آنابل به او گفته که دختران کالج را دوست داشته و می خواسته که با آنها بماند، پس دخترها هم به او گفته بودند که می تواند با آنها بماند. متاسفانه ماندن عروسک در آپارتمان باعث زیاد شدن فعالیت های ماوراطبیعی شد، مثلا یک شب دوست یکی از دخترها مورد حمله عروسک واقع شد، و روی قسمت بالاتنه و قفسه سینه اش خراش هایی با علامت های شیطانی به وجود آورد.

درپایان دو دختر با دو بازپرس مسائل ماورایی اد و لورین وارن تماس کردند. این زن و شوهر خیلی زود فهمیدند که عروسک توسط روح یک بچه تسخیر نشده بلکه روحی شیطانی آن را تسخیر کرده که در مورد هویتش دروغ می گوید تا به دختران نزدیک شود، شاید هم قصد داشته روح یک یا دو نفرشان را تسخیر کند. دخترها Annabelle را به این زن و شوهر دادند تا در یک جعبه نمایش شیشه ای در موزه اسرارآمیز در کانکتیکت قرار دهند. در نشان روی شیشه نوشته شده است: هشدار: به نفعتان است درش را باز نکنید!

پ.ن:فیلمش واقعا ترسناکه! البته عروسکه بیشتر ترسناکش میکنه اونم فقط به خاطر قد بلندش و ابروهای عجیبش

با دقت به عکس فیلم نگاه کنین.قسمت دوم فیلمش هم اومده

خب در مورد واقعی بودن این داستان,شک دارم ولی در مورد فیلم

فیلم کانجرینگ یک فیلم ترسناکی بود توی این فیلم سه چهار دفعه عروسک انابل رو نشون دادن که ایم چهار صحنه از بقیه فیلم ترسناک تر بود

فیلم انابل رو هم ساختن پلی من شنیدم قشنگ نیست و ندیدم

فیلم کانجرینگ دو هم قراره بیاد


   
mika-khachatorian75، narges-o، tajik-mahsa و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Araa
 Araa
(@araa_mc)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 548
 

خب فلسفه ی ترس شاید توی این داستانا یکم گم شده

_تنهایی

_نصفه شب

_همزاد

و....

در واقع ما میدونیم یسری چیزا وجود خارجی ندارن ولی وقتی چراغ خاموش میشه و تاریک میشه واقعی میشه...چرا؟چون او ناخوداگاهمونه

مثل خواب

داستانای ترسناکم صرفا نباید به چیزای علمی تخیلی و... معدود شن

بیشتر از اون داستان که میگفت

یه عکس از خودم دیدم که رو تخت خوابیده بودم

.

.

ولی من که تنها زندگی میکنم!

خوشم اومد

در اخر بگم که نوشتن داستان ترسناک خیلی مشکله و یه داستان ترسناک مثل یه سریال خوب میمونه و باید ادامه پیدا کنه ولی این سبک داستانهایی که انتهاشو خودت مشخص میکنیم جالبه

در کل ممنون((200))


   
mika-khachatorian75، karamozranger، narges-o و 4 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Angel of Death
(@angel-of-death)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 286
 

+99

همه دوره یک میز نشسته بودن و داشتن یک پیتزا خانواده رو میخوردن ، که ناگهان رسید به اخرین تیکش ...


   
mika-khachatorian75، narges-o، tajik-mahsa و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
.AVA.
(@ava)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 559
 

اینا فووووووووووووق العاده بودن

مو بهه تن ادم سیخ می شه اگه اتفاق بیوفته!!!

با صدای چند ضربه به شیشه از خواب پریدم.اول فکر کردم صدا از پنجره میاد...تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...!با صدای بی سیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی میخونه...

روی تخت جابه جا شدم و دستم خورد به زنم که کنارم خوابیده بود!

من همیشه فکر میکردم که گربه من یه مشکلی داره؛آخه همیشه بهم زل میزد.تا اینکه یه بار که دقت کردم...

فهمیدم که همیشه به پشت سر من زل میزده...


   
mika-khachatorian75 و banooshamash واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
صفحه 1 / 2
اشتراک: