Header Background day #27
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

تفاوت اجتماعی با موضوع اداراک و سلیقه های مردمی

12 ارسال‌
4 کاربران
19 Reactions
2,048 نمایش‌
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

یکی از صبح*های سرد دی ماه در سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت.

او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می*رفتند.

بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.

۴ دقیقه بعد: ویولنیست، نخستین پولش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.

۵ دقیقه بعد: مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.

۱۰ دقیقه بعد: پسربچه سه*ساله*ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می*کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می*شد، به عقب نگاه می*کرد و ویولنیست را می*دید.

چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه*ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.

۴۵ دقیقه بعد: نوازنده بی*توقف می*نواخت.

تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند.

بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند.

ویولینست، در مجموع 14500 تومان کاسب شد.

یک ساعت بعد: مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد.

هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.

بله. هیچ کس این نوازنده را نمی*شناخت و نمی*دانست که او «سَیّد محمّد شریفی» است، یکی از بزرگ*ترین موسیقی*دان*های دنیا.

او یکی از بهترین و پیچیده*ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن*اش که ۳۵ میلیون تومان می*ارزید، نواخته بود.

تنها دو روز قبل، سَیّد محمّد شریفی در برج میلاد کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی*اش به طور متوسط 100 هزار تومان بود.

این یک داستان واقعی است.

روزنامۀ همشهری در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که سَیّد محمّد شریفی به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد.

سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می*شوند: در طول زندگی خود چقدر زیبایی در اطرافمان بوده که از دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟

به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟

در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟

تبلیغ زیبایی ها چقدر در تشخیص واقعی زیبایی توسط خودمان تاثیر گذار بوده؟ (به عبارت دیگر آیا زیبایی را خودمان تشخیص میدهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟!!!)

و نتیجه*ای که از این داستان گرفته می*شود: اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی*دان*های دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی*های نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، …

پس: از چند چیز خوب دیگر در زندگی*مان غفلت کرده آیم؟؟؟؟

=


   
ehsanihani302، Azi، azam و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

k]در یکی از روزهای سرد ماه ژانویه و در یکی از محلات فقیرنشین در شهر واشنگتن دی.سی صبح زود که مردم آن منطقه که اکثرا یا کارگر معدن بودند و یا صاحب مشاغل سیاه از خانه هایشان بیرون زدند تا یک روز پر از رنج و مشقت دیگر را آغاز کنند٬ زنان و مردانی که تفریح و لذت در زندگیشان نامفهوم بود و به قول معروف آنها زندگی نمیکردند بلکه به اجبار زنده بودند تا ریاضت بکشند که نمیرندآن روز نیز آن مردم بینوا در حالی که خیلی هایشان کارگر روزمزد بودند و نمی دانستند آیا امشب هم با چند دلار به خانه بازمیگردند و یا باید با دست خالی به خانه های نکبت زده شان بروند و از فرزندانشان خجالت بکشند خود را برای روزی مشقت بار آماده می کردند که ناگهان صدای ویولن زیبایی از گوشه یک خرابه به گوش رسید آوای ویولن آنقدر زیبا و مسحور کننده بود که پای آن مردم فقیر از رفتن باز ماند اکثرا آنها با اینکه می دانستند اگر دیر برسند جریمه می شوند بدون توجه به این مشکل در آن خرابه که اندازه یک سالن کنسرت بود جمع شدند و حدود دو ساعت و نیم با گوش دادن به آن آهنگهای زیبا و استثنایی اشک ریختند خندیدند به خاطراتشان فکر کردند و

سرانجام نیز ویولونیست خیابانی که مردی 35 ساله بود کارش تمام شد ویولن خود را برداشت و آماده رفتن شد اما در همین حال و احوال تشویق بی امان مردم همه آنها را به صف کرد و به همگی که حدود 300 نفر بودند نفری 5 دلار داد و سپس درحالیکه برای آنان بوسه می فرستاد سوار تاکسی شد و رفت تا مردمان فقیر از فردا این ماجرا را همچون افسانه به دوستانشان بگویند

اما در آن روز هیچکس نفهمید ویولونیست 35 ساله کسی نیست جز جاشوا بل یکی از بهترین موسیقی دانان جهان که 3 روز قبل بلیت کنسرتش هرکدام 100 دلار به فروش رفته بود فردای آن روز جاشوا به یکی از دوستانش که از این موضوع با خبر شده بود گفت من فرزند فقرم آن روز وقتی در کنسرت فقط مردم ثروتمند را دیدم از خودم خجالت کشیدم که فقیران را از یاد برده ام

به همین خاطر به آن محله فقیرنشین رفتم و همان کنسرت دو ساعت و نیمه را تکرار کردم بعد هم وقتی یادم آمد اکثر آنها به خاطر من باید جریمه شوند تمام پولی را که از کنسرت نصیبم شده بود را میان آنها تقسیم کردم و چقدر هم لذت بردم


   
ehsanihani302، Azi، azam و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
mr.sohrab
(@mr-sohrab)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 999
 

نمیدونم چرا مملکت ومردم ما این طور شدن ؟!!! زیبایی براشون معتنی نداره و کلا از زندگی زیبا بریدن .

بدبختی اینه که من هم با تمام این شعارهام دارم مثل اون ها میشم .


   
ehsanihani302 و azam واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
youra
(@youra)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 515
 

mr.sohrab;2834:
نمیدونم چرا مملکت ومردم ما این طور شدن ؟!!! زیبایی براشون معتنی نداره و کلا از زندگی زیبا بریدن .

بدبختی اینه که من هم با تمام این شعارهام دارم مثل اون ها میشم .

یکی از مهمترین دلایلش اینه که همه به نوعی گرفتار هستند و ذهنشون درگیر دغدغه های زیادی هست،به خاطر همین عموما به اطراف بی توجه هستند.چرا راه دوری بریم همین خودم((225))


   
ehsanihani302 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

@youra 2846 گفته:

یکی از مهمترین دلایلش اینه که همه به نوعی گرفتار هستند و ذهنشون درگیر دغدغه های زیادی هست،به خاطر همین عموما به اطراف بی توجه هستند.چرا راه دوری بریم همین خودم((225))

بابا عقلت هم کله کلا ما طرفدارتیم چه میشه کرد چاره چیه بابا همه جوره ماهی تو((211))


   
ehsanihani302 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
mr.sohrab
(@mr-sohrab)
عضو Admin
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 999
 

البته جواد جان همه مردم و تو همه کشورها برای خودشون دغدغه دارن ولی مشکل ما اینه که حاشیه برامون اصل شده . یادمه یکی از اساتیدمون میگفت چیزی که باعث نابودی یک نفر تو جامعه میشه حاشیه اون نفر هست و کلا خود زندگی تو ایران معنی نداره . همه فقط دنبال این هستند که خودشون را حفظ کنند . یعنی ابزار برای ما هدف شده . از طرف دیگه ماکیاولی شدن مردم هم هست که داغونه .


   
ehsanihani302 و Azi واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
youra
(@youra)
Prominent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 515
 

ام سوال فقط نخندی ها ؟

این ماکیاولی یعنی چی؟


   
ehsanihani302 واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

@youra 2868 گفته:

ام سوال فقط نخندی ها ؟

این ماکیاولی یعنی چی؟

یه فیلسوف یونانی هست که داستان استعاری شهریارش خیلی معروفه


   
ehsanihani302 و Azi واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

برای رسیدن به هر سوالی باید کتاب خواند:تاریخ ایران باستان،تالیف حسن پیرنیا(مشیرالدوله) جلداول از ص254تولد کوروش بزرگ تا ص454را خوب مطالعه کنید.

کتاب کورش بزرگ تالیف ژرژاسرایل،ترجمه مرتضی ثایب فر.

برای رسیدن به اجدا کوروش بزرگ :تاریخ ماد تالیف دیاکونف ترجمه کریم کشاورز.

تاریخ ایران از دوران باستان تاپایان سده 18 میلادی.تالیف پیگولوسکایا-پطروشفسکی......ترجمه کریم کشاورز.

مهربانی کوروش برگرفته از کتابهای یهودیان که حتی در تورات هم میتوان رد پایی از ان پیدا کرد.

ایانقش رستم ودواتشکده کوچک ان هم از دوره مادر سلیمان است؟وایادر تخت جمشید که ارامگاه پادشاهان هخامنشی درانجاست، از نظر شما ساختگیست؟نظرتان در مورد تخت جمشیدچیست؟ایا انجا هم منزل مادر سلیمان بوده.

بروید تاریخ بخوانید.البته تاریخ پیش از اسلام را مطالعه کنید.قبل از میلاد میسح وبعدها،مورخین همگی از یونان باستان بودند.مانند'هرودوت،گزنفون،کتزیاس و.......وانچه که ما از ان تاریخ میدانبم ،مرهون مورخین یونانیست.البته ان موقع انگلیسیها نبودند که دست اندازی کنند واین جای بسی خوشبختیست که دشمن در مورد ما قلمفرسایی کرده است والا شما حتما میگفتید:که درباری بوده اندویا مجبور بودند ویاپول گرفتند.شاید گزنفون هم انگلیسی بوده که در مورد کودکی کوروش،اوراسرامد همه همسالان خود دانسته!

لازم به ذکر است که تمامی اثار مربوط به هخامنشیان که درایران نگاشته بودند،درحمله اسکندر مقدونی از میان رفت.ضمنا مطلع باشیدکه نگارش تاریخ باستان ایران تمامن توسط دشمنان ایران یعنی یونانیها نوشته شده وباقی مانده وچون دشمن ما بودند،عرق وطن پرستی انها اجازه نمیدادکه تمام صفات نیک ایرانیها را منعکس کنند.پس باید به این نتیجه رسیدکه چقدرپادشاهان مابزرگ وملت ما سرفراز وانساندوست و ازادیخواه بودند که شمه ای از ان چنین با شکوه است.این تنها قطره ایست از دریا که توسط دشمنان ما به ما رسیده است.

جای تعجب وتاسف است که شما به جای اینکه خرده گیری فرمایید که چرا اطلاعات بیشتر به مانداده اند،همین مقدار کم راهم زیر سوال می بریدوشاید نظر شما هم این باشدکه تمدن ایران 1400 ساله است!

من نظر شمارامحترم میدارم لکن نمی پذیرم.

سربلند باشید.

آدرس کانال تخصصی شاهنامه @iranname

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

حتما بخون خیلی قشنگه

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.

آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:

بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،

این پیامو به ۹ نفر بفرست آرزوت برآورده میشه،

باور نمیکردم واقعاقبول شد

اگه پاک کنی ونفرستی خداآرزوتو قبول نمیکنه ساعتتو نگاه کن ببین 9دقیقه بعد ۱ اتفاق خوشحالت میکنه

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

کتاب سه‌شنبه‌ها با موری (Tuesdays with Morrie)، جزء معدود کتاب‌هایی است که خواننده نمی‌تواند تنها با یک بار خواندن، از کنار آن به سادگی عبور کند. کتابی است که هر از چند گاهی باید آن را از قفسه کتابخانه بیرون کشید و صفحاتش را به دقت بازخوانی کرد. کتاب «یک مرد پیر، یک مرد جوان و بزرگترین درس زندگی» درباره استاد پیری است با نام موری شوارتز (Morrie Schwartz) که در دوران کهولت خود، چهارده سه‌شنبه ماندگار آخر زندگی‌اش را با میچ آلبوم (Mitch Album)، دانشجوی خود گذرانده و با وجود دست و پنجه نرم کردن با بیماری سخت خود، توانسته بزرگترین و با ارزش‌ترین درس‌های زندگی را به وی منتقل کند. درس‌هایی که با حضور در هیچ کلاس و دانشگاهی نمی‌توان آن ها را فرا گرفت بلکه باید آن را در زندگی فهمید و لمسشان کرد. کتابی است شیرین، دقیق، واضح و در عین حال عمیق و تکان دهنده. با این کتاب خواننده می‌گرید، می‌خندد، می‌آموزد و در نهایت با اندکی نکته سنجی معنای زندگی را با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش درک می‌کند.

این پیرمرد دوست داشتنی به عنوان استاد چیره دست جامعه‌شناسی و روان‌شناسی، در روزهای پایانی عمر خود نیز دست از تعلیم برنمی‌دارد و چنان با صداقت و شجاعت در مورد احساسات و زندگی سخن می‌گوید که خواننده چنان حس لطیف و عمیقی پیدا می‌کند و ناخودآگاه آنقدر به موری نزدیک می‌شود که در لحظاتی از خود می‌پرسد، مگر من دانشجوی این استاد پیر بوده‌ام که چنین غرق در گفته‌هایش شده‌ام؟! به جرات می‌توان گفت، برگ برگ این کتاب کوچک اما زیبا و اعجاز انگیز از گرمای عشقی بی‌پیرایه می‌درخشد.

در بخشهایی از کتاب می خوانیم:

«موری در جایی از کتاب که سخن از عشق به میان می‌آید، می‌گوید: «به نظرم مردم به اندازه‌ای نیازمند مهر و عشق هستند که حتی حاضرند به جای آن چه از عشق نصیبشان نمی‌شود هر چیز دیگری را بپذیرند. در نتیجه مادیات را در آغوش می‌کشند ولی بیهوده است. نمی‌توانی جای خالی عشق را با مادیات پر کنی. جای خالی محبت، رفاقت و آرامش با مادیات پر نمی‌شود. پول جایگزین محبت نیست، قدرت هم جایگزین عشق نیست.»


   
ehsanihani302 و Azi واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
skghkhm
(@skghkhm)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 300
 

@آرمیتا37 92449 گفته:

برای رسیدن به هر سوالی باید کتاب خواند:تاریخ ایران باستان،تالیف حسن پیرنیا(مشیرالدوله) جلداول از ص254تولد کوروش بزرگ تا ص454را خوب مطالعه کنید.

کتاب کورش بزرگ تالیف ژرژاسرایل،ترجمه مرتضی ثایب فر.

برای رسیدن به اجدا کوروش بزرگ :تاریخ ماد تالیف دیاکونف ترجمه کریم کشاورز.

تاریخ ایران از دوران باستان تاپایان سده 18 میلادی.تالیف پیگولوسکایا-پطروشفسکی......ترجمه کریم کشاورز.

مهربانی کوروش برگرفته از کتابهای یهودیان که حتی در تورات هم میتوان رد پایی از ان پیدا کرد.

ایانقش رستم ودواتشکده کوچک ان هم از دوره مادر سلیمان است؟وایادر تخت جمشید که ارامگاه پادشاهان هخامنشی درانجاست، از نظر شما ساختگیست؟نظرتان در مورد تخت جمشیدچیست؟ایا انجا هم منزل مادر سلیمان بوده.

بروید تاریخ بخوانید.البته تاریخ پیش از اسلام را مطالعه کنید.قبل از میلاد میسح وبعدها،مورخین همگی از یونان باستان بودند.مانند'هرودوت،گزنفون،کتزیاس و.......وانچه که ما از ان تاریخ میدانبم ،مرهون مورخین یونانیست.البته ان موقع انگلیسیها نبودند که دست اندازی کنند واین جای بسی خوشبختیست که دشمن در مورد ما قلمفرسایی کرده است والا شما حتما میگفتید:که درباری بوده اندویا مجبور بودند ویاپول گرفتند.شاید گزنفون هم انگلیسی بوده که در مورد کودکی کوروش،اوراسرامد همه همسالان خود دانسته!

لازم به ذکر است که تمامی اثار مربوط به هخامنشیان که درایران نگاشته بودند،درحمله اسکندر مقدونی از میان رفت.ضمنا مطلع باشیدکه نگارش تاریخ باستان ایران تمامن توسط دشمنان ایران یعنی یونانیها نوشته شده وباقی مانده وچون دشمن ما بودند،عرق وطن پرستی انها اجازه نمیدادکه تمام صفات نیک ایرانیها را منعکس کنند.پس باید به این نتیجه رسیدکه چقدرپادشاهان مابزرگ وملت ما سرفراز وانساندوست و ازادیخواه بودند که شمه ای از ان چنین با شکوه است.این تنها قطره ایست از دریا که توسط دشمنان ما به ما رسیده است.

جای تعجب وتاسف است که شما به جای اینکه خرده گیری فرمایید که چرا اطلاعات بیشتر به مانداده اند،همین مقدار کم راهم زیر سوال می بریدوشاید نظر شما هم این باشدکه تمدن ایران 1400 ساله است!

من نظر شمارامحترم میدارم لکن نمی پذیرم.

سربلند باشید.

آدرس کانال تخصصی شاهنامه @iranname

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

حتما بخون خیلی قشنگه

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.

آرزوتوازخدابخواه،بعدآیه زیروبخون:

بسم الله الرحمن والرحیم لاحول ولاقوه الابالله العلی العظیم،

این پیامو به ۹ نفر بفرست آرزوت برآورده میشه،

باور نمیکردم واقعاقبول شد

اگه پاک کنی ونفرستی خداآرزوتو قبول نمیکنه ساعتتو نگاه کن ببین 9دقیقه بعد ۱ اتفاق خوشحالت میکنه

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

کتاب سه‌شنبه‌ها با موری (Tuesdays with Morrie)، جزء معدود کتاب‌هایی است که خواننده نمی‌تواند تنها با یک بار خواندن، از کنار آن به سادگی عبور کند. کتابی است که هر از چند گاهی باید آن را از قفسه کتابخانه بیرون کشید و صفحاتش را به دقت بازخوانی کرد. کتاب «یک مرد پیر، یک مرد جوان و بزرگترین درس زندگی» درباره استاد پیری است با نام موری شوارتز (Morrie Schwartz) که در دوران کهولت خود، چهارده سه‌شنبه ماندگار آخر زندگی‌اش را با میچ آلبوم (Mitch Album)، دانشجوی خود گذرانده و با وجود دست و پنجه نرم کردن با بیماری سخت خود، توانسته بزرگترین و با ارزش‌ترین درس‌های زندگی را به وی منتقل کند. درس‌هایی که با حضور در هیچ کلاس و دانشگاهی نمی‌توان آن ها را فرا گرفت بلکه باید آن را در زندگی فهمید و لمسشان کرد. کتابی است شیرین، دقیق، واضح و در عین حال عمیق و تکان دهنده. با این کتاب خواننده می‌گرید، می‌خندد، می‌آموزد و در نهایت با اندکی نکته سنجی معنای زندگی را با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش درک می‌کند.

این پیرمرد دوست داشتنی به عنوان استاد چیره دست جامعه‌شناسی و روان‌شناسی، در روزهای پایانی عمر خود نیز دست از تعلیم برنمی‌دارد و چنان با صداقت و شجاعت در مورد احساسات و زندگی سخن می‌گوید که خواننده چنان حس لطیف و عمیقی پیدا می‌کند و ناخودآگاه آنقدر به موری نزدیک می‌شود که در لحظاتی از خود می‌پرسد، مگر من دانشجوی این استاد پیر بوده‌ام که چنین غرق در گفته‌هایش شده‌ام؟! به جرات می‌توان گفت، برگ برگ این کتاب کوچک اما زیبا و اعجاز انگیز از گرمای عشقی بی‌پیرایه می‌درخشد.

در بخشهایی از کتاب می خوانیم:

«موری در جایی از کتاب که سخن از عشق به میان می‌آید، می‌گوید: «به نظرم مردم به اندازه‌ای نیازمند مهر و عشق هستند که حتی حاضرند به جای آن چه از عشق نصیبشان نمی‌شود هر چیز دیگری را بپذیرند. در نتیجه مادیات را در آغوش می‌کشند ولی بیهوده است. نمی‌توانی جای خالی عشق را با مادیات پر کنی. جای خالی محبت، رفاقت و آرامش با مادیات پر نمی‌شود. پول جایگزین محبت نیست، قدرت هم جایگزین عشق نیست.»

در عصر تکنولوژی وبیداری اندیشه ها چقدر عجیبه که هنوز چنینی چیزهایی رواج داره به 9نفربفرست آرزوهات برآورده میشه؟!

کمی اعتقادات +مقدار زیادی خرافات =سرگرمی افرادی که می خواهند اعتقادات را در بین مردم تضعیف کنند.

چرا هیچ کدوم از این دست پیام ها انتهایش نمی گوید: به خدا توکل کنید اگر به نفع شما بود آرزو یتان برآورده می شود.

یا هیچ وقت نمی گویند: امروز سعی کنید به هرتعداد از اطرافیانتان می توانید کمک کنید به امید آنکه نظر لطف خدا را به خود جلب کرده وآرزوهایتانبرآورده شود!

نه نه آخر تمام چنین پیام هایی یک عدد است که از ما می خواهد کار بیهوده ولی به ظاهر متناسب با اعتقاداتمان انجام دهیم و وقتی نتیجه نگرفتیم به اعتقاداتمان بی اعتقاد شویم یا شک کنیم.

کمی تامل .... کمی درنگ...


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

خوب من نفهمیدم این نویسنده عزیزمان منو فحش داد نقد کرد متعصب بود ویا نظرشو داد در هر صورت منظورم از گذاشتن این مطالب فقط و فقط ایجاد تفکر و چالش ذهنی به جوانها و نوجوانهای سایت هست

این وب بر خلاف وب های ئیگر هدفش پیشرفت و پیشبرد افکار عمومی جوانها و نو جوانها به ادراک و تامل بیشتر نه صرفا سرگرمی

با تشکر

هر حرفی هست آزادید بزنید تا جاییکه توهین نباشه .دارم برمیگردم بعد از یه مراقبه طولانی ساعات بیشتری رو تو این سایت سپری خواهم کرد و کلی گفتنی دارم.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

این متن ارزش خوندن داره فقط دو دقیقه وقت میگیره ولی زیبا، تاثیرگذار و قابل تامل است. حتماً تا آخرش بخونید.

همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر:

- شغلمان را تغییر دهیم

- مهاجرت کنیم

- با افراد تازه ای آشنا شویم

- ازدواج کنیم

فکر میکنیم،‌ زندگی بهتر خواهد شد اگر:

- ترفیع بگیریم

- اقامت بگیریم

- با افراد بیشتری آشنا شویم

- بچه دار شویم

و خسته می شویم وقتی:

- می بینیم رییسمان نمی فهمد

- زبان مشترک نداریم

- همدیگر را نمی فهمیم

- می‌بینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند

بهتر است صبر کنیم …

با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :

- ریئسمان تغییر کند، شغلمان را تغییر دهیم

- به جای دیگری سفر کنیم

- به دنبال دوستان تازه ای بگردیم

- همسرمان رفتارش را عوض کند

- یک ماشین شیک تر داشته باشیم

- بچه هایمان ازدواج کنند

- به مرخصی برویم

- و در نهایت بازنشسته شویم….

حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.

اگر الآن نه، پس کی؟

زندگی همواره پر از چالش است.

بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم.

به خیالمان می رسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود که موانعی که سر راهمان هستند، کنار بروند:

– مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم

– کاری که باید تمام کنیم

– زمانی که باید برای کاری صرف کنیم

– بدهی‌هایی که باید پرداخت کنیم

– و … بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!

بعد از آن که همه ی این ها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آن ها را موانع می‌شناسیم

این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خود همین جاده است. بیایید از هر لحظه لذت ببریم.

برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم:

– در انتظار فارغ التحصیلی

– بازگشت به دانشگاه

– کاهش وزن

– افزایش وزن

– شروع به کار

– مهاجرت

– دوستان تازه

– ازدواج

– شروع تعطیلات

– صبح جمعه

– در انتظار دریافت وام جدید

– خرید یک ماشین نو

– باز پرداخت قسط ها

– بهار و تابستان و پاییز و زمستان

– اول برج

– پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون

– مردن

– تولد مجدد

– و…

خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد.

هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.

زندگی کنید و از حال لذت ببرید.

اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:

۱- پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید..

۲- برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.

۳- آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟

۴- آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید.

نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟

نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد.

روزهای تشویق به پایان می رسد! نشان های افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند!

اکنون به این سؤالها پاسخ دهید:

۱- نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بوده‌اند ، بگویید.

۲- سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید.

۳- افرادی که با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید.

۴- پنج نفر را که از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید.

حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟

افرادی که به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با “ترین‌ها” ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند ….

آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همان هایی که در همه ی شرایط، کنار شما می مانند …

کمی بیاندیشید. زندگی خیلی کوتاه است.

شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمی دانید؟

اجازه دهید کمکتان کنم.

شما در زمره‌ی مشهورترین نیستید…،

شما از جمله کسانی هستید که برای در میان گذاشتن این پیام در خاطر من بودید!

لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم، غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند. (دکتر شریعتی)

کانال روانشناسان بالینی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎

این متن ارزش خوندن داره فقط دو دقیقه وقت میگیره ولی زیبا، تاثیرگذار و قابل تامل است. حتماً تا آخرش بخونید.

همه ما خودمان را چنین متقاعد می کنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر:

- شغلمان را تغییر دهیم

- مهاجرت کنیم

- با افراد تازه ای آشنا شویم

- ازدواج کنیم

فکر میکنیم،‌ زندگی بهتر خواهد شد اگر:

- ترفیع بگیریم

- اقامت بگیریم

- با افراد بیشتری آشنا شویم

- بچه دار شویم

و خسته می شویم وقتی:

- می بینیم رییسمان نمی فهمد

- زبان مشترک نداریم

- همدیگر را نمی فهمیم

- می‌بینیم کودکانمان به توجه مداوم نیازمندند

بهتر است صبر کنیم …

با خود می گوییم زندگی وقتی بهتر خواهد شد که :

- ریئسمان تغییر کند، شغلمان را تغییر دهیم

- به جای دیگری سفر کنیم

- به دنبال دوستان تازه ای بگردیم

- همسرمان رفتارش را عوض کند

- یک ماشین شیک تر داشته باشیم

- بچه هایمان ازدواج کنند

- به مرخصی برویم

- و در نهایت بازنشسته شویم….

حقیقت این است که برای خوشبختی، هیچ زمانی بهتر از همین الآن وجود ندارد.

اگر الآن نه، پس کی؟

زندگی همواره پر از چالش است.

بهتر این است که این واقعیت را بپذیریم و تصمیم بگیریم که با وجود همه این مسائل، شاد و خوشبخت زندگی کنیم.

به خیالمان می رسد که زندگی، همان زندگی دلخواه، موقعی شروع می شود که موانعی که سر راهمان هستند، کنار بروند:

– مشکلی که هم اکنون با آن دست و پنجه نرم می کنیم

– کاری که باید تمام کنیم

– زمانی که باید برای کاری صرف کنیم

– بدهی‌هایی که باید پرداخت کنیم

– و … بعد از آن زندگی ما، زیبا و لذت بخش خواهد بود!

بعد از آن که همه ی این ها را تجربه کردیم، تازه می فهمیم که زندگی، همین چیزهایی است که ما آن ها را موانع می‌شناسیم

این بصیرت به ما یاری میدهد تا دریابیم که جاده‌ای بسوی خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی، خود همین جاده است. بیایید از هر لحظه لذت ببریم.

برای آغاز یک زندگی شاد و سعادتمند لازم نیست که در انتظار بنشینیم:

– در انتظار فارغ التحصیلی

– بازگشت به دانشگاه

– کاهش وزن

– افزایش وزن

– شروع به کار

– مهاجرت

– دوستان تازه

– ازدواج

– شروع تعطیلات

– صبح جمعه

– در انتظار دریافت وام جدید

– خرید یک ماشین نو

– باز پرداخت قسط ها

– بهار و تابستان و پاییز و زمستان

– اول برج

– پخش فیلم مورد نظرمان از تلویزیون

– مردن

– تولد مجدد

– و…

خوشبختی یک سفر است، نه یک مقصد.

هیچ زمانی بهتر از همین لحظه برای شاد بودن وجود ندارد.

زندگی کنید و از حال لذت ببرید.

اکنون فکر کنید و سعی کنید به سؤالات زیر پاسخ دهید:

۱- پنج نفر از ثروتمندترین مردم جهان را نام ببرید..

۲- برنده‌های پنج جام جهانی آخر را نام ببرید.

۳- آخرین ده نفری که جایزه نوبل را بردند چه کسانی هستند؟

۴- آخرین ده بازیگر برتر اسکار را نام ببرید.

نمیتوانید پاسخ دهید؟ نسبتاً مشکل است، اینطور نیست؟

نگران نباشید، هیچ کس این اسامی را به خاطر نمی آورد.

روزهای تشویق به پایان می رسد! نشان های افتخار خاک می گیرند! برندگان به زودی فراموش میشوند!

اکنون به این سؤالها پاسخ دهید:

۱- نام سه معلم خود را که در تربیت شما مؤثر بوده‌اند ، بگویید.

۲- سه نفر از دوستان خود را که در مواقع نیاز به شما کمک کردند، نام ببرید.

۳- افرادی که با مهربانی هایشان احساس گرم زندگی را به شما بخشیده‌اند، به یاد بیاورید.

۴- پنج نفر را که از هم صحبتی با آن ها لذت می برید، نام ببرید.

حالا ساده تر شد، اینطور نیست؟

افرادی که به زندگی شما معنی بخشیده‌اند، ارتباطی با “ترین‌ها” ندارند، ثروت بیشتری ندارند، بهترین جوایز را نبرده‌اند ….

آنها کسانی هستند که به فکر شما هستند، مراقب شما هستند، همان هایی که در همه ی شرایط، کنار شما می مانند …

کمی بیاندیشید. زندگی خیلی کوتاه است.

شما در کدام لیست قرار دارید؟ نمی دانید؟

اجازه دهید کمکتان کنم.

شما در زمره‌ی مشهورترین نیستید…،

شما از جمله کسانی هستید که برای در میان گذاشتن این پیام در خاطر من بودید!

لحظه ها را گذراندیم که به خوشبختی برسیم، غافل از آنکه لحظه ها همان خوشبختی بودند. (دکتر شریعتی)

کانال روانشناسان بالینی


   
پاسخنقل‌قول
ققنوس
(@phoenixrise)
Noble Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 774
شروع کننده موضوع  

خوب خوبه همیشه بتونیم شجاعانه حرفهامون که مال خودمون هست بزنیم و به دین و خدا و تعصب و انتقاد و توهین مربوط نکینم من نفهمیدم کدوم این از نویسنده پست قبلی شامل حالم شد ولی با این وجود نه کسی بی دین و خداست نه خودنمایی

هدف به چالش کشیدن دقت نظر و نگاهای عمومی هست

پاینده باشید ((200))


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: