Header Background day #06
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

دلم پره

10 ارسال‌
9 کاربران
46 Reactions
877 نمایش‌
.AVA.
(@ava)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 559
شروع کننده موضوع  

خب می دونم داستان کوتاه نیس

ولی خب نمی دونستم کجا بذارم

خب خودم نوشتم و...

(لطفا از نظر ادبی نقد کنین . و از طرفی هم نسبت به خود متن ( احساس متن) هم نقد یا چیزی هس بگین)

(دوستان این رو واقعنی نوشتم احساس واقعیمه)

(منظورم از تو شما نیستین منظورم از تو هیچ کس تو سایت نیس منظورمو بعضی ها که میدونن می فهمن پس به خود نگیرین که با شمام)

ممنون

دلم می خواد از دلم بگم...

یه دل سیر یه دل پر...

کلی چیز! چی کار کنم؟ چاره ندارم. مجبورم پر نگهش دارم. خالی که بشه واسه کسی، بد به بار میاره...

چرا باید تا این حد پر باشه؟

ولی چی بگم؟

والا اصن یه وضیه

هر کارمون باید زیر نظر 100 نفر باشه. خب ادم نابود می شه.

غیر از اون هر چیزی رو داشتن و نداشتنش هم دست اطرافیانه. همش باید تو دستای اینو اون باشمو گیر هاشونو بشنوم و وقتی اجبارم می کنم مجبورم اجبارو انجام بدم حتی با بی میلی حتی با اشک حتی با...

حتی با خیلی چیزا. اون وقته که مجبوری و واضح می فهمی که دارن مثه یه خمیر تو دستاشون به هر شکلی درمیای! علاقه کجاست؟ میل کجاست؟ خواستن کجاست؟ اینا کجان که حرفشونو می زنین؟؟؟

وجود دارن؟ اگه وجود دارن چرا حق انتخابو گرفتن؟ چرا این حق نیست؟ این بد نیست؟!

نه برای تو نه. چون تو من نیستی و نمی فهمی و چون تو اون چیزی که من می بینم با زاویه دید و احساس من نمی بینی و این مشکله که تو منو نمی بینی!

نه! منو می بینی ولی یه جسمه. روح من برای خودمه و متاسفانه داری از بینش می بری!! این یه جسمه که برای روحش 10 تا جلد گذاشتم که تو ورقه های سیاه و سفید و کاهی و نازکش رو خراب نکنی. ولی از رو نمی ری...

کتابمو با 10 تا جلد باز می کنی و باز گند میزنی بهش چون نمی دونی تیزی قلمت داره ورقه ها رو پاره می کنه و این روح یک نفره. این درون منه. صفحه های نامرئی ام رو نمی بینی و خواهش می کنم با جوهر قلمت صفحه های نامرئی و سفیدم رو کثیف نکن.

کثیفی فقط کارای بد و نامشروع نیست که تو فکر می کنی. کثیفی همون جوهر زشت و سیاه تو هم هست!

امید وارم

امید وارم

امید وارم یک روزی جوهرت تموم بشه. قلمت بشکنه و از خط خطی کردن کتاب من دست برداری

اون موقع شاید به خواسته هایی که دیگه واسم مهم نیستن برسم البته اون موقع دیگه اهمیت نداره.

ولی توی ورقه اخر لا اقل بنویسم "رسیدم، اما دیر رسیدم"

دل که پر باشه حتی وقتی می خوای از دلت بگی موضوع منحرف می شه :'(


   
فسیل، dokhtare-ashoob، Mahtabi و 16 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
Mina
 Mina
(@mina-r)
Reputable Member
عضو شده: 5 سال قبل
ارسال‌: 336
 

عالی بود اولش یه خورده محاوره ای تر بود ولی آخرش ادبی شد

پ.ن:دلم گرفت خوندمش


   
ida7lee2، Mahtabi، silent angel و 5 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Araa
 Araa
(@araa_mc)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 548
 

از نظر ادبی شاید یکم روی فعل هات کار میکردی بهتر میشد

البته دلنوشتس دیه...داستان نیس که بتونی تغییرش بدی!.

درباره ی اون موضوع هم حل میشه خواهرم نگران نباش((48))


   
.AVA.، silent angel، berta و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Angel of Death
(@angel-of-death)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 286
 

در مورد احساساتت ،

اولا احساس که نقد نداره ! اصلا حس رو نه میشنه نقدش کرد و نه حتی میشه توصیفش کرد.شاید بشه تشبیه ش کرد.

چون یکی ممکنه سره صحنه یک فیلم خیلی بخنده ، یکی نه و ... هزاران مثال دیگه.پس نمیشه احساس رو نقد کرد.اگرم کسی نقدش کنه داره از دید خودش تشبیه ش می کنه و بعد نقدش می کنه ، ولی قالبا با تو یکی نیست.(بعضیام شاید باشه ولی در نهایت درجه یا اندازشون بازم یکی نیست)

دوما خوب بزرگ های ما معمولا ، مارو از یک سری کارها منع می کنن مخصوصا اگر بچه دختر باشه.و این به خاطر اینکه دوستت دارن و میخوان سالم بمونی.ولی راهو اشتباه میرن.در صورتی که نیت بدون استثنا مراقب بودن و حفاظت از عزیزاشونه.به عناون مثال ، می خوای امروز با دوستت بری بیرون ولی نمی ذارن بری ، کلی بحث جدل بینتون پیش میاد ، آخرشم هردوتاتون ناراحت میشین.حالا بگو ببینم این کار راحت تره ؟ یا اینکه بگن برو خدافظ !؟! یه مثال دیگه میشه زد ، یه بچه ای رو در نظر بگیر ! خیلی بچه هنوز عقل و شعورش رشد نکرده مثلا دو ساله یا یک ساله ! بعد میره روی پشت بوم و می خواد خودشو بندازه پایین ، یا میره روی میز می خواد وایسته (میز شیشه ای) ... حالا اگر مادر پدرش نبودن یا خانوادش که بگیرنش و از این کار منعش کنن چی میشد ؟ این وضعیت هم همینه و فقط فرقش اینکه دیگه بچه نیستیم و عقلمون بیشتر کار می کنه.ولی بازم تجربه رو ندارم. پس حفاظ کردن از عزیزاشون باسشون خیلی مهمه چون دوسشون دارن.ولی میگم ممکنه راهو اشتباه برن.اینجا باز برمیگرده به همون حسه.که گفتم نمیشه هم نقدش کرد و یکیم نیست با همه.اونا یک جور بیرون رفتن تورو تصور می کنن ، مثلا" میره بیرون کیفشو می دزدن و ... و شما اینطوری تصور می کنه که میرم خوش میگذرونم.در صورتی که شما نوک دماغو میبینی و اونا دور درست هارو.اینم نتیجش اینکه بزرگ تر های دنیا دیدین ، از ما بیشتر توی جامعه بودن ، تلخ شیرینشو بیشتر چشیدن و ... ولی شاید جامع نسبتا ناامنع امروز ما و مسائل اقتصادی دیگه هم توش دخیل باشن که در نهایت به این طرز فکر اونا منجبر میشن.

در نهایت من میخوام بهت بگم از داشته هات استفاده کن ، هرچقدرم کم.شاید این مثال خوبی نباشه و من اصلا موافقش نیستم ولی خیلی جاها مجبور میشم بگم ، به اونایی فکر کن که وضع تو نسبت بهشون خداست ! یعنی عالیه.این لاقل حس برتری رو بهت منتقل می کنه و حس خوبی میده.ولی حسودی نباید بشه (بازم با گفتن این مثال مخالقم ولی کمک می کنه بعضی جاها) دومم همونطور که گفتم سعی کن از داشته هات نهایت استفاده رو ببری.همه چی به دید ما و نگرش ما بر میگرده.می تونی دید و نگرشتو کمی عوض کنی و این مهم ترین عاملیه که می تونه بهت کمک کنه.یعنی تو الان فکر می کنی دوست ندارن و ... ولی اینو بدون دارن که مواظبتن از راه خودشون.اینطوری خیلی خیلی خیلی راحت میشی و داشته هاتم میبینی.چون مطمین باش الان داشته هاتم کامل نمیبینی و درکشون نمی کنی.چون هنوز گیر کردی روی اون قضیه دوستم ندارن پس نمی تونی بری مرحله بعد !!!

خلاصه حرفام ، اونا دوستت دارن و میخوان ازت محافظ کنن از دید خودشون ، نگرشتو عوض کن و بدون که دوست دارن در نتیجه داشته ها تو میبینی و در نهایت این منجبر میشه به بهتر شدن روحیت ، وضعت و ...

موفق باشی.

پ.ن:البته من برداشتم این بود که از خانواده گله داری پس اینارو گفتم.


   
silent angel، Mina، berta و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
johnsnow
(@johnsnow)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 431
 

@.AvA. 88555 گفته:

خب می دونم داستان کوتاه نیس

ولی خب نمی دونستم کجا بذارم

خب خودم نوشتم و...

(لطفا از نظر ادبی نقد کنین . و از طرفی هم نسبت به خود متن ( احساس متن) هم نقد یا چیزی هس بگین)

(دوستان این رو واقعنی نوشتم احساس واقعیمه)

(منظورم از تو شما نیستین منظورم از تو هیچ کس تو سایت نیس منظورمو بعضی ها که میدونن می فهمن پس به خود نگیرین که با شمام)

ممنون

دلم می خواد از دلم بگم...

یه دل سیر یه دل پر...

کلی چیز! چی کار کنم؟ چاره ندارم. مجبورم پر نگهش دارم. خالی که بشه واسه کسی، بد به بار میاره...

چرا باید تا این حد پر باشه؟

ولی چی بگم؟

والا اصن یه وضیه

هر کارمون باید زیر نظر 100 نفر باشه. خب ادم نابود می شه.

غیر از اون هر چیزی رو داشتن و نداشتنش هم دست اطرافیانه. همش باید تو دستای اینو اون باشمو گیر هاشونو بشنوم و وقتی اجبارم می کنم مجبورم اجبارو انجام بدم حتی با بی میلی حتی با اشک حتی با...

حتی با خیلی چیزا. اون وقته که مجبوری و واضح می فهمی که دارن مثه یه خمیر تو دستاشون به هر شکلی درمیای! علاقه کجاست؟ میل کجاست؟ خواستن کجاست؟ اینا کجان که حرفشونو می زنین؟؟؟

وجود دارن؟ اگه وجود دارن چرا حق انتخابو گرفتن؟ چرا این حق نیست؟ این بد نیست؟!

نه برای تو نه. چون تو من نیستی و نمی فهمی و چون تو اون چیزی که من می بینم با زاویه دید و احساس من نمی بینی و این مشکله که تو منو نمی بینی!

نه! منو می بینی ولی یه جسمه. روح من برای خودمه و متاسفانه داری از بینش می بری!! این یه جسمه که برای روحش 10 تا جلد گذاشتم که تو ورقه های سیاه و سفید و کاهی و نازکش رو خراب نکنی. ولی از رو نمی ری...

کتابمو با 10 تا جلد باز می کنی و باز گند میزنی بهش چون نمی دونی تیزی قلمت داره ورقه ها رو پاره می کنه و این روح یک نفره. این درون منه. صفحه های نامرئی ام رو نمی بینی و خواهش می کنم با جوهر قلمت صفحه های نامرئی و سفیدم رو کثیف نکن.

کثیفی فقط کارای بد و نامشروع نیست که تو فکر می کنی. کثیفی همون جوهر زشت و سیاه تو هم هست!

امید وارم

امید وارم

امید وارم یک روزی جوهرت تموم بشه. قلمت بشکنه و از خط خطی کردن کتاب من دست برداری

اون موقع شاید به خواسته هایی که دیگه واسم مهم نیستن برسم البته اون موقع دیگه اهمیت نداره.

ولی توی ورقه اخر لا اقل بنویسم "رسیدم، اما دیر رسیدم"

دل که پر باشه حتی وقتی می خوای از دلت بگی موضوع منحرف می شه :'(

فقط یک نظر میدم و اونم اینه که کاش نرسیم بجای اینکه دیر برسیم چون اونجوری میدونیم نرسیدیم ولی دیر که برسیم میفهمیم اگه زودتر رسیده بودیم داشتیمش اما الان... هعی


   
sepehrjava2، .AVA.، silent angel و 2 نفر دیگر واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
silent angel
(@silent-angel)
Trusted Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 72
 

خواهری...گلم...تو سن ما کیه که دلش پر نباشه((203))...چپو راس هرکی میره یه غمی به غمامون اضافه میکنه((121))...اصن یه وضعی!!!

مهم اینکه تو این شرایطا خودمونو بالاتر بدونیمو برای خودمون ارزش قائل بشیم((212))...لاقل منکه تا الان اینجوری دووم آوردم!!!

خدارو شکر تو این عصرم هزاران هزار راهو شیوه هس که آدم خودشو تخلیه کنه و به آرامش برسه...یکیش همین نوشتنه...((82))

همین با ارزش نیس که یه عده ای برا نوشته هات ارزش میذارن میان میخوننو باهات همدردی میکنن؟!((62))

البته من شرمندم اگه چیزی گفتم که نشون بده موضورو اشتباه برداش کردم...من چون احساس کردم اینا فق در حد نوشته نیستو حقیقت دارهو از درونته گفتم...

بهر حال اگه متنی که نوشتی فقط فقط نوشتس بنظرم کارت خیلی خوبه ولی بازم جای پیشرفت داره((86))((86))...منکه منتظر نوشته های بعدیت هستم((212))...خودتم میدونی آدم پایه ایم!!((3))

همین دیگه...ببشخید اگه زیادی حرفیدم!((79))


   
sepehrjava2، Araa و .AVA. واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
Reen magystic
(@reen-magystic)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 421
 

یه چیزایی همیشه منو اروم میکنه توی اینجور موقعیتا.

یکیش اینه که میدونم توی این دنیا هیچ کس چیزایی رو که داره نمی خواد و تنها چیزایی رو میخواد که نداره.

اینم بدون که بیشتر این دلخوریا به خاطر موقعیته، بعدا که بهشون نگاه کنی لذت بخش هم هستن.


   
silent angel و Araa واکنش نشان دادند
پاسخنقل‌قول
.AVA.
(@ava)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 559
شروع کننده موضوع  

@johnsnow 88572 گفته:

فقط یک نظر میدم و اونم اینه که کاش نرسیم بجای اینکه دیر برسیم چون اونجوری میدونیم نرسیدیم ولی دیر که برسیم میفهمیم اگه زودتر رسیده بودیم داشتیمش اما الان... هعی

یه سری چیزا هستن با کمال تاسف حتما می رسیم ولی دیر و زود داره....

دیر که برسی شاید اون حالتش از بین بره


   
پاسخنقل‌قول
Dokhtare Ashoob
(@dokhtare-ashoob)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 421
 

اخرش نابودم کرد

جمله اخرررررر


   
پاسخنقل‌قول
skghkhm
(@skghkhm)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 300
 

سلام دخترگل امیدوارم غم هات زود زود با دلت قهرکنن

اینکه گاهی کسی نیست که آدم باهاش درد دل کنه سخته وسختر اونکه بخوای حرف دلت رو با آدم های غریبه درمیون بذاری شاید بفهمنن وشاید اشتباه قضاوتت کنن

این پنجشنبه مزار رفتگان ،رفته بودم عجیب آروم شدم ... مردم رو دیدم در تب و تاب از دست دادن ... و فکر کردم به زندگی ام که هنوز دارم لمسش میکنن وبرخی دیگه نمیتونن

نباید با غصه خوردن خرابش کرد اما حسرت ها باعث میشن فکری بکنیم برای دارم هامون پیش از اونکه داشتم بشن...


   
the-ship واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
اشتراک: