نام کتاب: طلاهای این شهر ارزانند
نویسنده: shazde koochool کاربر نودوهشتیا
خلاصه:
همه ی شهر را آب برده است و تو ماندی… و شاید جنازه ای از من… گویی شهر هم چونان من دلبند توست…
آری ای سوار بر اسب آرزوها اینبار را میخواهم از تک به تک عاشقانه های نداشته مان گویم…
گوشت را به من میدهی؟؟؟؟ دلم کمی راز دل گفتن میخواهد و بس… برای تو…
تویی که تمام طلاهای شهر را آّب میکنی و پشیزی هم ارزش نمیگذاری…
تویی که من هم برایت مفتم…
ای سوار بر اسب این روزهای من اندکی خوب بودن مبخواهم و بس…
اندکی ملاحظه… شاید چیزی شبیه لبخند… هر چند برای تو کم… و تو بمان تا ته قصه…
اینبار من میروم و حس های لیلی وارم… تو که باشی داستان پابرجاست…
من که نباشم داستان یک حاشیه کم دارد و بس… پس اینبار را به حرمت کم ارزشی طلاهای شهرت بمان… و دل من شکستن هایش را شکسته تو بمان و خاکشیرش نکن…
این کتاب واقعا زیبا بود...از شب تا صبح بیدار نگهم داش ینی! یکی از بهترینای فعلی....رمنس خونا حتما بخونن! (به اولش توجه نکنین! یکم گیج کنندس )