غرق فهمیدن درس هستم.
ناخوداگاه چشمانم را می مالم.
چند بار پلک میزنم. سرم را از توی دفتر و کتابی که پر از مسئله است بیرون می اورم.
نگاهی به اطرافم می کنم. پر از ورق شده پر از خورده های پاک کن...
نگاهی به ساعت روی دیوار می اندازم. ساعت از من سبقت گرفته است...
وقتی ندارم . نمی دانم می توان به پایان برسانم یا نه؟
با خود می گویم: چه قدر خسته ام...
از کنار پنجره اتاقم پرندگان ازاد رد می شوند و با شادی چهچه می زنند ..
صدای ورق... صدای ورق... صدای ورق... در گوشم می پیچد.
ماشن حسابم با اعدای عجیب بالایش error نوشته، ورقه ها پر شده، اما کتاب رو به رویم را حتی تا نیمه نخوانده ام.
دوباره نگاهی به ساعت، چرا معادله ها مرا رها نمی کنند؟ همه جا را ضریب مجهول پرکرده، هیچ ضریب معلومی نیست.
چشمانم را دوباره می بر هم میزنم.
دکمه قرمز ماشین حساب را میزنم. ورقه ای سفید می اورم.
ودوباره به ادامه ی جذری بی مجذور، زاویه هایی مجهول، اعدادی که هم اولند هم اخر، بردار هایی بی پایان، اعدای گویا اما ساکت و مثلث هایی که هرگز بر هم منطبق نمی شومند می رونم.
در گوشه ای از زاویه ای محاطی می نشینم و ادامه میدهم، شاید که زاویه حرکت عقربه ها نصف شود...
.
.
.
.
.
.
خب نقد نکنین می دونم داغون نوشتم( می تونم بگم داغون ترین چیزیه که نوشتم)
روزی که امتحان ریاضی ترم دو داشتم نوشتم واقعا حس و حال خودم بود ینی واقعا در اون لحظه دلم می خواست سرمو بزنم تو دیوار که لامصب تموم نمی شه هیچ یه سری اش هم قاطی می کردم
عصر بود حدودا ساعت 3 و4 ریاضی م خوندم همه بچه ها از من جلو بودن من طبق زمانبندی جلو نرفته بودم ینی عقب موندم یه سری اش که نمی فهمیدم خییییییییییلی وقت می گرفت اعصابمم خورد بود خسته شده بودم شدید
با خودم می گفتم وای 15 می شم تا 4 صبح فقط می خوندم
خوشبختانه 19/75 شدم ولی...
دلم خونه
من نمره ام با یکی از بچه ها جا به جا شده چون فامیل اون هم مثل منه فقط یه تیکه کم تر و بیشتر داره برای همین
و به من توی کارنامه 18 رد کردن اعتراض کردم گفتن دیر اومدی
هر وقت نگاه به زحمتم به معدلم به جلد کتاب ریاضی نگاه می کنم اینقدر حررررررررررررص می خورم که انگار اتیش گرفتم
من حقم رو می خوام
اون دنیا از تک تک معلما حقمو می گیرم که اینقدر حواس هاشون پرته
ترم اول هم دو تا نمره هام با اون قاطی شده بود اون نمره اش بالا تر بود اون موقع حقشو گرفت ولی حالا من...؟؟؟؟
وللش به حرصش نمی ارزه
نقد کنین خوشحال می شم
بیشتر از کلمات و جمله های واحدی مثل جیبم پر از خالیست از اینا استفاده شده بود
خیلی دوستش داشتم ...
به نظرم که عالی بود . فقط اون تیکه اعداد اولو غلط نوشتی ویرایشش کن .
دوم اینکه از متن توقع ادامه میرفت خیلی یهویی دیگه ولش کردی
شاید بد نباشه با احساست الا نبعد از امتاحان ادامه اش بدی یعنی بنویسی یک ما بعد و بعد دوباره ریاضی و حست خخخخ
کلا جمله و بندی و تشبیهات عالی بود و پرمفهموم .
ممنون
اتفاقا عالی بود بیشتر پارادوکس داشت فقط خیلیزود تموم شد یه خورده بیشترش میکردی توصیفاتت هم خوب بود
علاوه بر اینکه زیبا بود،احساس میکردم جای تو ام!
نمیدونم باورت میشه یا نه ولی وقتی توضیحاتت درمورد امتحان و جابه جایی نمرات رو خوندم،گریم گرفت!((121))
قشنگ بی اعصابی و سردرگمی رو منتقل میکنه. ایول :دی
سو برداشت نشه ولی کاش یکم بیشتر وقت میذاشتی. میتونستی خیلی بهتر هم بنویسی.
مرس از نظراتون
فک نمی کردم اینقدر خوب باشه...
ولی من متاسفانه می گم که امتحان ریاضی داشتم داشتم و وقت کمی گذاشتم روش
ولی بعد یکی دو بار باز خوانی کردمش و یه تیکه هایی رو حذف کردم و یه تیکه هایی اضافه
ولی کلا ممنون از نقد هاتون
به ادم انرژی مثبت میدین...
اگه شد یکم باز نگریش می کنم و طولانی ترش می کنم... @Moahedeh @Mina.r @shery
سلام. اتفاقا خیلی جالب بود . از بین نوشته هات من از این خیلی خوشم اومد. یه جور بی قراری خاصی توش هست که خیلی خوب بیانش کردی. مرسی من که خیلی خوشم اومد.
خب خعلی دلم میخواد اولش یه چنتا فوش بدم به ریاضی ولی بیخی محمد حسین میاد بنم میکنع!!!!
خب جالب بود و تاثیر گذار....یکم فعل ها و جملاتشو ساده تر میکردی و به زمان افعال دقت میکردی جالب میشد....1امتیاز مثبت هم بخاطر جو سازیت تو داستان...در کل امیدوار کننده بود
من نه نقادم و نه نويسنده شاد هم اشتباه كنم.
خب من كلاً به نوشته هاي زمان حال مشكل دارم، توشون نميشه هيچ حسي را منتقل كرد. چراييش هم مشخصه وقتي زمان حال مي نويسي و شخص زمان حال مي خوانه نمي توانه كانكت كنه ولي درگذشته نويسي انگار گذشته خودشه و تصوير سازي ميشه.
در داستان كوتاه بايد يك هدف و منظور دنبال بشه و حرفي بري گفتن وجود داشته باشه، البته من چيزي توي اين داستان نديدم اگه اون متن پايينش را داستان كوتاه مي كردي خيلي بهتر ميشد!
اگه بيشتر روش كار مي كردي متن بهتري از كار در مي امد.
خب قصد ندارم زياد روي نقاط ضعف حرف بزنم، نكات مثبت هم داشت، استفاده از ساعت ، پرندگان كاغذ سفيد جالب بود و خوب بكار برديش، توي داستان توصيف نداشتي بلكه تشبيه داشتي، يا من اينطور احساس كردم، وگرنه اين متن در تعريف توصيف نميگنجه ، بلكه تشبيه بود كه خوب هم توي داستان كار شده بود.
در كل منتظر كارهاي جديدي از شما هستيم.
واقعن ماجرای حرص درآری بود...((7))
ینی قشنگ درکت کردم...چون خودمم از این مشکلا داشتم,ینی قشنگ مواقعی پیش اومده که میخواستم طرفمو خفه کنم!!!!!!!!!!((104))
ولی از نظر من حسو حالو خیلی خوب تو ماجرا گنجوندی...فق همونطور که دوستان گفتن از نظر منم یه نمه کوتاه بود...
درکل خوب بود...منتظر بعدیات هستم حتمن!((71))
اممم خب توصیفات و نوشتار و...در کل خوب بود
ولی در کل داستان نبود! میدونی داستان یه شروعی باید داشته باشه و یه پایانی
تو شروع کرده بودی خوبم پیش رفته بودی که یهو...داستان تموم شد
خیلی خوب بود....
حس و حالو کامل منتقل می کرد( البته با یه کم گنگ بودن)
استفاده ساعت و پرنده و کاغذ و این چیزا جالب بود
تنها مشکلی می تونم بگم این بود که هدف خاصی نداشت!!! و داستان کوتاه معمولا باید یه هدف داشته باشه!