سلام! خب دیدم همه دارن داستان می نویسن گفتم منم بنویسم ضایه شم خیالم راحت شه!
فعلن این مقدمه ی داستانه...
کاور نداره! هر کی دوس داشت یه کاور برای این داستان بنده خدا درست کنه!
خب این فصل اول: زیاد ادامه ندادم ولی سعی کردم نظرات رو توش اعمال کنم مقدمه فقط برای آشنایی بود! پس حذفش می کنم چون مشکلاتی داشت!:دی:
خب پس از مدت ها فصل دوم:
لطفا وقتی خوندین و فحش دادین و خندیدین... به خاطر اینکه موجبات خنده و شادی شما رو فراهم کردم یخ نظر کوچولو هم بدین! ممنون میشم!
خب من نه نويسنده هستم و نه منتقد شايد هم اشتباه كنم.
داستانت خب سبكش مثل انشا بود و شبيه به داستان ها و رمان هاي موجود نبود ، انگار كه يه دانش اموز دبيرستان و يا شايد راهنمايي يه انشا در مورد هفته گذشته چگونه گذشت نوشه باشه.البته نه اينكه اينطور نوشتن بد باشه، اينم خودش يه سبكه.
داستان خيلي سريع پيش مي رفت، فضا سازي و شخصيت پردازي كه خب ميشه گفت نداشت البته اين مربوط به سبك انشا نويسيه توي انشا هم شخصيت پردازي نداريم ولي اين داستانو خسته كننده مي كنه.
ايده داستان جالب به نظر ميرسيد، البته اگه من اشتباه نكرده باشم و يك جورايي يا جادوگري باشه يا گرگنما باشن.
كمي تضاد در داستان هم بود،جنگل ممنوعه خب اگه ممنوعه روز و شب نداره بعدش توريست وقتي هست اصولاً شب ممنوع نميشه! چون انها سر ميزنند.
ميشد بيشتر در مورد اين جنگل توضيح داد، تاريكش كرد،ترسناكش كرد،صداي پرندگان هم توش اورد با اين جال اينا توش پرسه ميزنند.
***
راستي سايت اپلود داستانت هم عوض كن يه جا مثل پيكوفايل اپلودش كن.
@*HoSsEiN* 87000 گفته:
خب من نه نويسنده هستم و نه منتقد شايد هم اشتباه كنم.
داستانت خب سبكش مثل انشا بود و شبيه به داستان ها و رمان هاي موجود نبود ، انگار كه يه دانش اموز دبيرستان و يا شايد راهنمايي يه انشا در مورد هفته گذشته چگونه گذشت نوشه باشه.البته نه اينكه اينطور نوشتن بد باشه، اينم خودش يه سبكه.
داستان خيلي سريع پيش مي رفت، فضا سازي و شخصيت پردازي كه خب ميشه گفت نداشت البته اين مربوط به سبك انشا نويسيه توي انشا هم شخصيت پردازي نداريم ولي اين داستانو خسته كننده مي كنه.
ايده داستان جالب به نظر ميرسيد، البته اگه من اشتباه نكرده باشم و يك جورايي يا جادوگري باشه يا گرگنما باشن.
كمي تضاد در داستان هم بود،جنگل ممنوعه خب اگه ممنوعه روز و شب نداره بعدش توريست وقتي هست اصولاً شب ممنوع نميشه! چون انها سر ميزنند.
ميشد بيشتر در مورد اين جنگل توضيح داد، تاريكش كرد،ترسناكش كرد،صداي پرندگان هم توش اورد با اين جال اينا توش پرسه ميزنند.
***
راستي سايت اپلود داستانت هم عوض كن يه جا مثل پيكوفايل اپلودش كن.
ممنون نظر صریحی بود! خوشم اومد ! در ضمن کتاب یه سری خاطره است که شخصیت اصلی هرروز می نویسه
البته سبکش ممکنه تعییر کنه در ضمن کتاب اولمه! مونده تا راه و چاهو یکم هم که شده یاد بگیرم!:دی
بازم ممنون از نظر خوبت
قشنگ بود ادامه بده...
ولی راس می گه یکم ترسناک ترش کن ...
یکم هم درباره خودش دیوید و سارین بیشتر توصیف کن تا بشه تصورشون کرد چه جورین یا چه شکلین...
حتما توصیفشون کن...
موفق باشی
@.AvA. 87012 گفته:
قشنگ بود ادامه بده...
ولی راس می گه یکم ترسناک ترش کن ...
یکم هم درباره خودش دیوید و سارین بیشتر توصیف کن تا بشه تصورشون کرد چه جورین یا چه شکلین...
حتما توصیفشون کن...
موفق باشی
.چشم حتما!
این یه مقدمه بود... برای همین انقد مشکل داشت ایشالا با نظرات شما فصل یک بی کم و کاست نوشته می شه!
ممنون!
سلام
خب این فقط یه مقدمه بود و نمیشه خیلی ازش ایراد گرفت!
فقط توصیفات راجب هر اتفاقی کم بود و خیلی صریح مطلبو بازگو میکردی!
اگه میخوای این داستانو به یه رمان تبدیل کنی باید کشش بدی :دی
همه ی رمان نویسا از این تکنیک استفاده میکنن و واسه همین داستانشون حساس و جالب میشه...
ولی خلاقیتت برای خلق داستان خوب بود خوشم اومد :دی
خب فصل یکو گذاشتم:دی
همونطور که اون بالا گفتم زیاد داستان جلو نرفته ولی سعی کردم نظرات دوستان رو اعمال کنم!:دی
منتظر نظراتتونم!:دی
من امدم
با تبریک که نوشتی!( یه کار باحالیه)
من متنو می خونم همین جور به ترتیب هر نکته ای به ذهنم رسید می نویسم!
از فعل است زیاد و پشت سر هم استفاده کردی!
به جا، از ...نقطه استفاده کردی!
غلط املایی
توصیف ظاهری خوب
توصیف مکانی کم
استفاده زیاد از فعل بود
چرا اینقدر هی گفتی آری؟ چندتاش خوبه ولی زیاد بود!
دو تا زمانو دو دو تا پاراگراف پشت سر هم به کار بردی، در مورد دانی گفتی دوستش داشتم، در مورد دیوید، برادر خود می دانم!
هری پاتر عینک ته استکانی میزد مگه؟؟؟ هری پاتر عینکش گرد بود!تو ذوقم زد!
خبطی تو ذوق زد بازم،اشتباه مگه مورد داره؟ به نظرم هر چی متن ملموس تر باشه بهتره!
قانون وزن کرده بود؟؟ وضع کرده بود!
خب همش ایراد گرفتم خوبیاشم، بگم: اگه تکرار فعلشو در نظر نگیرم نثرت خوب بود، سیر داستانم جالب بود، کنجکاو شدم اخرش، توصیف افراد خوب بود، همش گفتم بود و بود!
همینا دیگه!
داستان جالبی داشت، انقد که ادم کنجکاو بشه برای فصل اول خوبه.
ولی در مورد نوع نوشتنت، یه مقدار بلاتکلیفه. قراره نوشته های خودمونیه یه پسر 16 ساله باشه ولی زیادی از حد رسمیه. مثه گزارش یه مجله میمونه. حس خاطرات رو به ادم نمیده.
در کل امیدوارم موفق باشی
خب نوشتن فصل يكو تبريك ميگم.
من نه نويسنده ام و نه منتقد . شايد هم اشتباه كنم.
اگه خوشت نيامد و يا اينطور نقدي را دوست نداري بگو ديگه داستانتو نقد نمي كنم.
سعي مي كنم همراه باقد نكاتي را بصورت اموزش بگم تا در ادامه به كار ببري.
خب مقدمه كه حذف شد ،ميريم سراغ فصل يك
نكته اول همونيه كه توي مقدمه هم گفتم،انشا نويسي. كه گفتي اين خاطرات يك پسره نوجوانه كه هر روز مي نويسه اش. ايده جالبيه.
خاطره نويسي با انشا نويسي فرق داره، يك كاري انجام بده بيا و خاطرات يك روزتو بنويس و نوع نوشته ات را مقايسه كن.
وقتي داري خاطراتتو مي نويسي مثل خاطره امروزتو مياي بگي سلام من اسم فلانه؟ يا من كجا زندگي مي كنم؟ اين ها چيزاريي هستند كه خودت ميدوني پس نيازي نيست كه تو خاطراتت بنويسي!
خب سوال پيش مياد الان چكار كنيم؟ اين پسره را بايد وارد روستا مي كردي، مثلاًبراي تابستان امده خانه فاميل و يا غيره. مشخص كن مي خواي چيكار كني. مگه اينكه بگي اين پسره داره گذشته اش را براي يك نفر ديگه مي نويسه.
اسم روستا گرینفیلد از اسمش چي پيداست؟ توي پاورقي معني كلمه را بزار تا خواننده متوجه قضيه بشه.
وقتي ميگم انشا نويسي منظورم استفاده زياد بعضي از كلماته،در روايت بيشتر افراد كلمه" بود" را بيشتر استفاده ميكنند و در اين نوع نوشته" است"،سعي كن قبل از اپلود حتما يك بار بخوانيش و ويرايشش كني و كلمات جديدي به كار ببري مثال:
"اسمش پیداست واقعا جای سرسبز و خوش آب و هوایی است. این روستا در حومه ی شهر لیور پول در انگلستان واقع شده است"
"روستايي كه من در ان به دنيا آمدم در شماليترين گوشه ليورپول قرار داره يه جايي كنار شهر تورسو. تعطيلات تابستان شروع شده بود و من هم مثل باقي بچه هاي مدرسه شبانه روزي لردجورج بايد به خونه ام بر مي گشتم، دروغه بگم با ديدن روستا تعجب كردم،هيچ فرقي با گذشته نداشت، همون سرسبزي خاص خودش و بوي گل هاي وحشي كه همه را مجذوب خودش مي كرد همچنان باقي بود."
يه همچين چيزي منظورمه.
در مورد شهري يا كشوري كه مي نويسي تحقيق كن، جاهاي ديدني و يا عادات خاص انها را بخوان،مثلا در ليورپول ورزش محبوب فوتباله و ورزش هاي ديگه كم اهميت شمارده ميشن.
و اما در مورد كل داستان : در كل از مقدمه خيلي بهتر شده و پيشرفتش نمايان بود با اين حال هنوز در شخصيت پردازي و محيط سازي ضعيف زيادي داري كه با تمرين بيشتر و يا كمك ويرايشگر داستانت حل ميشه،البته ويرايشگر را توصيه مي كنم چون مي توانه در جاي جاي داستان راهنمايت كنه. كاري به غلط املايي ندارم چون طبيعيه، اما بكار بردن اسم هيولا به نظرت منطقيه؟ خب فكر كن بچه تو يه مشكلي داشته باشه ، بهش ميگي هيولا؟ يه چيز لطيفتر بايد ميگفتي مثل "اون تو وجودشه" يا "چيزي كه هست".
باز هم شتابزدگي در داستان مشهود بود،اين 5 صفحه اگه شتابزده نمينوشتي يك فصل 20-30 صفحه اي ميشد.
پيشرفتت نشون ميده داري بهتر ميشي و خب اگه سرد نشي و ادامه اش را بنويسي مشخصا در هر فضل بهتر ميشي به طوري كه وقتي به اواسط داستانت ميرسي باور نميكني فصل هاي ابتدايي را خودت نوشتي.
يه چند تا كتاب يا مقاله اموزشي در خصوص داستان نويسي و روايت هاي مختلف بخواني بيشتر بهت كمك ميك نه تا راهنمايي هاي الكي ما.
عاشق اون تیکشم ک نوشته بودی زر زر نکن
منو یاد دبیر زیست سال اولم انداخت :دی
خوب پیش میری ابراهیم
افرین واسه فصلای بعد بی نهایت منتظرم
خوش به حالت ابراهیم
میای فصل میذاری که ملت بخونن.
منم فن فیکشن نوشتم اما راستشو بخوای خجالت میکشم که بیام در معرض عُموم بزارم.((119))((84))
@Banoo.Shamash 87063 گفته:
خوش به حالت ابراهیم
میای فصل میذاری که ملت بخونن.
منم فن فیکشن نوشتم اما راستشو بخوای خجالت میکشم که بیام در معرض عُموم بزارم.((119))((84))
آخی بیار بزار من قول میدم بخونمش
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
جالب بود داستانت موضوع خوبی داره فقط یه خورده بیشتر کشش بده مثلا تو همون فصل اول نصف موضوع مشخص شد
و من عاشق اون قسمت کوفت و زهرمار شدم ((72))
@*HoSsEiN* 87060 گفته:
خب نوشتن فصل يكو تبريك ميگم.
من نه نويسنده ام و نه منتقد . شايد هم اشتباه كنم.
اگه خوشت نيامد و يا اينطور نقدي را دوست نداري بگو ديگه داستانتو نقد نمي كنم.
سعي مي كنم همراه باقد نكاتي را بصورت اموزش بگم تا در ادامه به كار ببري.
خب مقدمه كه حذف شد ،ميريم سراغ فصل يك
نكته اول همونيه كه توي مقدمه هم گفتم،انشا نويسي. كه گفتي اين خاطرات يك پسره نوجوانه كه هر روز مي نويسه اش. ايده جالبيه.
خاطره نويسي با انشا نويسي فرق داره، يك كاري انجام بده بيا و خاطرات يك روزتو بنويس و نوع نوشته ات را مقايسه كن.
وقتي داري خاطراتتو مي نويسي مثل خاطره امروزتو مياي بگي سلام من اسم فلانه؟ يا من كجا زندگي مي كنم؟ اين ها چيزاريي هستند كه خودت ميدوني پس نيازي نيست كه تو خاطراتت بنويسي!
خب سوال پيش مياد الان چكار كنيم؟ اين پسره را بايد وارد روستا مي كردي، مثلاًبراي تابستان امده خانه فاميل و يا غيره. مشخص كن مي خواي چيكار كني. مگه اينكه بگي اين پسره داره گذشته اش را براي يك نفر ديگه مي نويسه.
اسم روستا گرینفیلد از اسمش چي پيداست؟ توي پاورقي معني كلمه را بزار تا خواننده متوجه قضيه بشه.
وقتي ميگم انشا نويسي منظورم استفاده زياد بعضي از كلماته،در روايت بيشتر افراد كلمه" بود" را بيشتر استفاده ميكنند و در اين نوع نوشته" است"،سعي كن قبل از اپلود حتما يك بار بخوانيش و ويرايشش كني و كلمات جديدي به كار ببري مثال:
"اسمش پیداست واقعا جای سرسبز و خوش آب و هوایی است. این روستا در حومه ی شهر لیور پول در انگلستان واقع شده است"
"روستايي كه من در ان به دنيا آمدم در شماليترين گوشه ليورپول قرار داره يه جايي كنار شهر تورسو. تعطيلات تابستان شروع شده بود و من هم مثل باقي بچه هاي مدرسه شبانه روزي لردجورج بايد به خونه ام بر مي گشتم، دروغه بگم با ديدن روستا تعجب كردم،هيچ فرقي با گذشته نداشت، همون سرسبزي خاص خودش و بوي گل هاي وحشي كه همه را مجذوب خودش مي كرد همچنان باقي بود."
يه همچين چيزي منظورمه.
در مورد شهري يا كشوري كه مي نويسي تحقيق كن، جاهاي ديدني و يا عادات خاص انها را بخوان،مثلا در ليورپول ورزش محبوب فوتباله و ورزش هاي ديگه كم اهميت شمارده ميشن.
و اما در مورد كل داستان : در كل از مقدمه خيلي بهتر شده و پيشرفتش نمايان بود با اين حال هنوز در شخصيت پردازي و محيط سازي ضعيف زيادي داري كه با تمرين بيشتر و يا كمك ويرايشگر داستانت حل ميشه،البته ويرايشگر را توصيه مي كنم چون مي توانه در جاي جاي داستان راهنمايت كنه. كاري به غلط املايي ندارم چون طبيعيه، اما بكار بردن اسم هيولا به نظرت منطقيه؟ خب فكر كن بچه تو يه مشكلي داشته باشه ، بهش ميگي هيولا؟ يه چيز لطيفتر بايد ميگفتي مثل "اون تو وجودشه" يا "چيزي كه هست".
باز هم شتابزدگي در داستان مشهود بود،اين 5 صفحه اگه شتابزده نمينوشتي يك فصل 20-30 صفحه اي ميشد.
پيشرفتت نشون ميده داري بهتر ميشي و خب اگه سرد نشي و ادامه اش را بنويسي مشخصا در هر فضل بهتر ميشي به طوري كه وقتي به اواسط داستانت ميرسي باور نميكني فصل هاي ابتدايي را خودت نوشتي.
يه چند تا كتاب يا مقاله اموزشي در خصوص داستان نويسي و روايت هاي مختلف بخواني بيشتر بهت كمك ميك نه تا راهنمايي هاي الكي ما.
سلام
واقعا ممنونم ازت حسین!
ممنونم که انقد وقت میزاری و داستان منو "نقد" می کنی!
من نه تنها ناراحت نمی شم بلکه واقعا خیلی خوشحال شدم!
همه ی چیزایی که گفتی درسته و خوشحالم که به نظرت بهتر شدم!
حتما هر چیزی که گفتی رو توی فصل دو رعایت می کنم! و امیدوارم بهتر بشم!
و باز هم ممنون که انقد وقت میزاری!
بعد از گذاشتن فصل دو منتظر یه نقد حسابی دیگه ازت هستم!
دستت درد نکنه که شروع به همچین کاری کردی ببخشید که با تاخیر بود پستم!((79))ولی من الان مقدمه رو خوندمو واقعن از داستانش خوشم اومد,نقاد جالبیم نیستم که بخوام چیزی بگم بنظر من همین که همت کردیو کتابیو استارت زدی خودش خیلیه...واقعن امیدوارم تو نوشتن بری جلو که خیلی خیلی دوس دارم فصلای بعدو بخونم!((99))
همین الان فصل اولو خوندم((215))خیلیییی عالی شده بود...امیدوارم همینجوری ادامه داشته باشه!((27))