سلام. خوبید؟
اینم یه داستان کوتاه دیگه؛ تو شش دقیقه نوشتم انتظار زیادی نداشته باشید:دی امروز سرمم خیلی شلوغه:دی
کلا مواقعی که مشغله زیاد دارم یاد داستان نوشتن می افتم|:
به شدت منتظر نظراتتون هستم
چیزی ترسناک دنبالت می کند و آن زمان که چاره ای نداری، قدرت مبارزه ای نداری، چکار می کنی؟
خب روشن است که باید فرار کنی.
فرار مثل دویدن در زیر باران می ماند. زیر شرشر آبی که عرقت را زیر خود می پوشاند و فرق آن را با خودش تمیزی نمی دهد.
مثل نفس نفس زدن می ماند، زمانی که نایی نداری و بی قدرت گوشه ای افتاده ای.
فرار مثل هجی کردن ترس می ماند.
فرار که می کنی به دنبال مکانی امن می گردی. امن مثل فردا.
اما شاید دلیل فرارت چیزی مثل گذشته باشد.
گذشته می تواند ترسناک باشد. موج مهیبی از سیاهی و سفیدی که به سمتت هجوم می اورد و تو باید به فردا فرار کنی تا قبل از اینکه تو را در بر بگیرد، خود را جدا کنی.
اما من می مانم در مقابل گذشته، سفیدی هایش را چنگ می زنم و بعد زیر باران می دوم. نفسم به شماره نمی افتد. چون به امید فرداست که می دوم.
امروز که می دوم به فردا فکر می کنم، اما شاید نمی دانم که امروزم فردای دیروز من است.
پس همچنان می دوم اما ایا به فردا می رسم؟
ف مثل فرار یا فردا؟ شاید ف مثل فرار برای فرداست؟
مفهوما خوب بود خوشم اومد...ولی یه متن خیلی ادبی نبود!
روش بیشتر وقت میزاشتی شاید یه چیز فوق العاده میشد
البته شایدم نه!
در هر صورت..موفق باشی!
خوب بود
..................
بعضی جا ها یه ذره یه کوچولو به قول عجم ناملموس
داستان خوبی بود
مفهومی بود یه جورایی کمی فلسفی ولی کاملا ادبی نبود
می تونستی بهتر از این به قلم بیاریش
کمی ارتباط باهاش سخت بود
ولی در کل مفهوم جالبی داشت .. یه عقیده یه فکر ... یه تفسیری که مربوط به توعه .. این که آوردیش رو کاغذ خیلی زیبا بود
@Nari 85687 گفته:
داستان خوبی بود
مفهومی بود یه جورایی کمی فلسفی ولی کاملا ادبی نبود
می تونستی بهتر از این به قلم بیاریش
کمی ارتباط باهاش سخت بود
ولی در کل مفهوم جالبی داشت .. یه عقیده یه فکر ... یه تفسیری که مربوط به توعه .. این که آوردیش رو کاغذ خیلی زیبا بود
مرسی از نظر تو نرگس جان و نظر همه دوستانم
بعد امممممم...
اگه دقت کنی نوشتم این داستان تو شیش دقیقه نوشته شده و امممممم...
شیش دقیقه چندبار کوبیدن انگشت رو سطح صفحه کلیده:دی
سلام آقا.
اول اینکه یه دستی به سر و روش بکش. مثلا به دنبالت درست نیست و از این موارد هست توش یا اینکه کلمات رو به گزینی کنی و کلمات درست تر رو انتخاب کنی برای متنت.
اینا کارا رو که کنی متن خوب و با حالی می شه و تبریک می گم بابت نوشتنش.
اما خب داستان نیست، یه جورایی وبلاگ نوشته است، شبیه دل نوشته اما از اون کمتر ادبیه در هر صورت متن خوبیه و دیدگاه خوبی داری نصبت به نوع نوشتن، منظورم اینه که چیزایی رو که به هم ربط می دی خیلی خوبن، یه کم روش وقت بذاری داستانای خیلی خوبی می تونی بنویسی.
در امان خدا
خب مفهوم خوبی داشت
مفهوما خوب بود
اما دقت که کنی متوجه می شی این داستان نیست این یه عقیده است
و خوب رسونده بودی فردایی که در انتظارشیم و هر چه صبر می کنیم نمیاد و اون فردا همین امروزه
این قسمت فوق العاده بود
ولی در کل متن سختی بود و روان حرف نمی زد
مفهوم خوب بود اما نوشتارش سخت
موفق باشی((72))