این داستان اول از هفت زاویه نوشته شده بود در هفت فصل اما بعدا اون رو تغییر دادم و دارم از اول می نویسم (( را ستش از دید یک شخص نوشتن راحت تره و منم تنبل تشریف دارم)) و تعداد فصل هم بیشتره
خب یه قسمت از مقدمه داستان از این قراره :
پس از 600 سال از پادشاهی بر روی سرزمینش یک پیشگو ازنسل پیشگویان دنیای قدیم پیشگویی انجام داد که باعث شد ساندل پیشگو را بکشد اما پیشگویی بین مردم رواج یافت و به صورت شعر درامد . ساندل تمام کسانی که این شعر را می خواندند به دار اویخت پس همه این شعر را فراموش کردند و فقط بعضی ها ان را به یاد داشتند ان هم نه مردم عادی بلکه فقط جادوگرانی بزرگ که زمزمه می کردند :
شش کتیبه پیدا خواهد شد
قدرتش از ان پادشاه خبیث خواهد بود
زمانی که هفتمین محافظ ، قدرت هفتمین کتیبه را پیدا کند
باشد که قدرت نهان اشکار شود
زمانی که هفت کتیبه یکی شود
پادشاه خبیث به قدرتی مخوف می رسد
باشد که قدرت هفت کتیبه پادشاه خبیث را نابود کند
جنگی نابرابر شکل خواهد گرفت
هفتمین محافظ در هفتمین قرن از هفتمین سال هفتمین روز دوران میانه ظهور خواهد کرد.
یکی بهم گفت شبیه داستان سینا است ، خب منم بگم وقتی نوع نگاه یه نویسنده رو دوست داری ، باعث میشه نوشته هات شبیه بشه خود به خود ( البته سعی کردم تقلید نکنم ))
فصل اول رو 1 فروردین 94 میدم
داستان تو دوتا سایت فقط قراره میگیره
بوک پیج و زندگی پیشتاز
نظر بدید بگین چطوره
اینم لینک مقدمه و یه خط از فصل اول:
http://s6.picofile.com/file/81744656...f.html لینک جدید مقدمه ویرایش شده توسط نازگل
بهار در هر سرزمینی باشد نشانه سبزی و شادمانی و شکوفه زدن درختان است اما در سرزمینی که ساندل پادشاه آن است هیچ شادمانی وجود ندارد این جمله ای بود که همه ی مردمان سرزمین پادشاهی آن را یه خوبی درک می کردند.
مقدمش که خیلی جالب بود و منو با قدرت بالا حسابی جذب کرد آورین آورین دوست خوبم ادامه بده اینقد ملت تو خماری بمونن آخر عاقبت نداره