روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
وقلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر
رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود،
بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
احمد شاملو
میعاد
در فراسوی مرز های تن ات تو را دوست می دارم.آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بدهروشنی آب و شراب راآسمان بلند و کمان گشادهی پلپرنده ها و قوس و قزح را به من بدهو راه آخرین را در پرده یی که می زنی مکرّر کن.در فراسوی مرزهای تن ام تو را دوست می دارم.در آن دور دست بعید که رسالت اندام ها پایان می پذیردو شعله و شور وتپش ها و خواهش ها به تمامی فرومی نشیندو هر معنا قالب لفظ را وا می گذاردچنان روحی که جسد را در پایان سفر، تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد…در فراسوهای عشق تو را دوست می دارم، در فراسوهای پرده و رنگ.در فراسوهای پیکر هایمان با من وعده ی دیداریبده.
۱یه شبِ مهتاب ماه میاد تو خوابمنو میبره کوچه به کوچه باغِ انگوری باغِ آلوچهدره به دره صحرا به صحرااون جا که شبا پُشتِ بیشههایه پری میاد ترسون و لرزونپاشو میذاره تو آبِ چشمهشونه میکنه مویِ پریشون... ۲یه شبِ مهتاب ماه میاد تو خوابمنو میبره تَهِ اون درهاون جا که شبا یکه و تنهاتکدرختِ بید شاد و پُرامیدمیکنه به ناز دسشو درازکه یه ستاره بچکه مثِ یه چیکه بارونبه جایِ میوهش نوکِ یه شاخهش بشه آویزون... ۳یه شبِ مهتاب ماه میاد تو خوابمنو میبره از تویِ زندونمثِ شبپره با خودش بیرون،میبره اون جاکه شبِ سیاتا دَمِ سحرشهیدایِ شهربا فانوسِ خون جار میکشنتو خیابوناسرِ میدونا: «ــ عمویادگار! مردِ کینهدار! مستی یا هشیار خوابی یا بیدار؟» □مستیم و هشیار شهیدای شهر!خوابیم و بیدار شهیدای شهر!آخرش یه شب ماه میاد بیرون،از سرِ اون کوه بالایِ درهرویِ این میدون رد میشه خندون یه شب ماه میادیه شب ماه میاد... احمد شاملو۱۳۳۳ زندانِ قصرشنیدن شعر با صدای فرهاد مهرداد
آنجا را نمیدانم اما، اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینند باور نمی کنند چیزی از دست داده باشی.
خدا مرا از بهشت راند، از زمین ترساند
شما مرا از زمین راندید، از خدا ترساندید
من اینک در کنار شیطان آرام گرفته ام که نه مرا از خویش می راند و نه از هیچ می ترساند!
سخت است فهماندن چیزی به کسی که برای نفهمیدن آن پول می گیرد!
احمد شاملو