Header Background day #08
آگاه‌سازی‌ها
پاک‌کردن همه

از همون روز تو دستشویی عاشقت شدم ! | نرگس.ح

5 ارسال‌
4 کاربران
7 Reactions
981 نمایش‌
Nari
 Nari
(@nari)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 234
شروع کننده موضوع  

سلام به دوستای گلم ! خب این دومین داستان کوتاه منه ! امیدوارم خوشتون بیاد .... خوشحال میشم نظراتتونو در موردش بدونم !

***

به نام اون خدایی که واسه همه دنیا نفسه ...

ضحی : 3 ساله

طاها : 6 ساله

ضحی _ مامانی من جیش دالم !

_ صبر کن طاها از دستشویی بیاد بیرون بعد می برمت !

در حالی که پاهاشو بهم چفت کرده بود و به طور بامزه ای بالا و پایین می پرد گفت :

ضحی _ وای مامانی نی تونم می گم دالم الان می لیزه

صدامو یکم بالا تر می برم و میگم :

_ طاها ! خاله ... تموم نشد ؟ بدو بیا بیرون ضحی دستشوییش ریخت !

طاها _ نه خاله ! هنوز یه کم دیگه مونده !

ضحی _ وویی مامانی الان دستشوییم می لیزه ها !

به ضحی نگاه کردم ... نه انگار واقعا نمی تونه نگه داره ... چیکار کنم خب ! اوفـــــــ حالا بچه ان دیگه !

_ طاها خاله ... پس در دستشویی رو باز کن ضحی هم بیاد ! نمی تونه خودشو نگه داره

طاها _ باشه خاله !

بعد در دستشویی رو باز کرد .

_ بدو برو کنار طاها بشین ... سریعم جیشتو بکن !

ضحی شلوارشو کشید پایین و کنار طاها چمباتمه زد . بعد دستشو به طرف طاها گرفت و با لحن بامزه ای گفت :

ضحی _ مامانی طاها چلا این جوریه ؟ پس چلا من مثه طاها نیستم ؟

قبل از اینکه من جواب بدم طاها گفت :

طاها _ چون که من پسرم و تو دختری ! دخترا با پسرا فرق می کنه !

_ اااا... ضحی اوردمت دستشویی کنی نکه ... لا اله الله ! تو که دستشویی هم نکردی ! مگه نگفتی دستشوییت داره می ریزه ؟!

ضحی _ خوب دیگه جیش ندالم !

_ من که می دونم تو چه پدر سوخته ای هستی ! بلند شو بیا بیرون !

ضحی _ نمیخوام ! باشه باشه جیش میکنم ولی نمیام بی لون !

_ میگم بیا بیرون تا عصبانی نشدم !

با چهره ی مظلومی اومد بیرون و دستامو گرفت !

بچه ام بچه های قدیم ! والا ! ما که بچه بودیم این قد پررو نبودیم که بچمون این شکلی در اومده !

ضحی : 14 ساله

طاها : 17 ساله

تو حیاط خونه ی مامانم اینا بودم و داشتم به گلا می رسیدم . طاها تو خونه خوابیده بود . ضحی هم تو آشپز خونه بود ؛ معلوم نیس اون همه تخم مرغ و کره رو میخواست چیکار کنه که هی همشون میزد .

همینجوری مشغول بودم که یهو صدای جیغ اومد و پشت بندش ضحی انگار که سگ دنبالش باشه پا برهنه پرید تو حیاط و پشت من سنگر گرفت .

ضحی _ وای مامان الان منو می کشه !!

می خواستم بپرسم کی ، که یهو طاها اومد بیرون ! همین که دیدمش زدم زیر خنده ! مطمئن بودم بازم این این بلا گرفته این بلا رو سرش آورده !

طاها انگار که هنوز ضحی رو پشتم ندیده بود گفت :

طاها _ خاله این دختر روانیت کو ؟

بعد یهو چشمش خورد به ضحی . و اومد طرف من !

طاها _ضحی می کشمت ! آخه دختره ی روانی این چه کاری بود کردی ها ؟

ضحی _ این معجون تخم مرغ و کره ی روی سرت ، در برابر اون هفته که خواب بودمو انداختیم تو وان حموم هیچه ! برو خداتو شکر کن بد تر از این نکرد م !

_ باز شما عین دوتا خروس جنگی افتادین به جون هم ؟!

همینجور که دور من چرخ و فلک راه انداخته بودن با هم کل کل می کردن .

طاها _ اصلا خوبت کردم ! الانم حقشه بزنم لهت کنم !

ضحی _ له کردن من جرئت میخواد که تو نداری جناب !

بعدم زبونشو برای طاها بیرون آورد !

طاها _ اگه راس می گی از پشت خاله بیا کنار ببین جرئت دارم یا ندارم خانوم ترسو !

ضحی که انگار به رگ غیرتش برخورده بود خودشو صاف کرد و از پشت من اومد بیرون و رو به روی طاها قرار گرفت .

ضحی _ حالا جرئت داری دستت به من بخوره ، ببین چیکارت می کنم !

طاها _ هه ... مثلا تو یه الف بچه میخوای چیکار کنی ؟

یهو ضحی با یه حرکت غیر منتظره پاهاشو بلند کرد و یه لگد محکم زد لای پای طاها و در رفت . طاها هم که دیگه نگم عینهو لبو شده بود ! منم که مرده بودم از خنده ! از دست این دوتا !

ضحی : 19 ساله

طاها : 22 ساله

ضحی رفته بود کلاس زبان . منم داشتم اتاقشو که همیشه ی خدا کثیفه تمیز می کردم ، که یهو چشمم خورد به موبایلش ! بازم یادش رفته ببره ! دختره ی حواس پرت . بدم نمیومد گوشیشو چک کنم برای همین برداشتمش و نشستم روی تخت . رفتم تو قسمت اس ام اس هاش ! بَه ! می بینم که پسر خاله جانش بهش اس ام اس داده ! اس ام اس هاش ماله دیشبه اونم ساعت 3 ! انگار یادش رفته حذفشون کنه !

دونه دونه باز کردمشون و خوندم ! هم اس هایی که ضحی فرستاده بود هم اس های که طاها .

طاها _ سلام

ضحی – شما ؟

طاها _ وا !! منو نمیشناسی روانی ؟

ضحی _ تویی طاها ؟ روانی عمته ! شماره ی منو از کجا آوردی ؟

طاها _ از گوشیه خالتون ، مامان اینجانب !

ضحی _ اونوقت به چه اجازه ای ؟

طاها _ به اجازه ی خودم ! اجازه میخواد چیکار !

ضحی _ شاید من راضی نباشم !

طاها _ اَه ... حالا بیخیال ! کنجکاو نیستی چرا بهت اس دادم ؟

ضحی _ خب حتما مرض داری دیگه ! وگرنه کدوم آدم سالم و عاقلی ساعت 3 نصفه شب مردمو زا براه می کنه ؟

طاها _ مردم کجا بوده ! به عشقم اس دادم ! بد کردم ؟

ضحی _ جانم ؟؟؟؟؟ عشقت ؟؟؟؟؟

طاها _ بله عشقم ! خب دیگه برم سر اصل مطلب ! قرض از مزاحمت مامان بنده قراره فردا به خواسته ی من به مامانت زنگ بزنه قرار خواستگاری بذاره ! گفتم من زود تر بهت بگم هم تو شوک نمونی هم اینکه ببینم جوابت چیه ؟ هر چند می دونم جوابت غیر از مثبت چیز دیگه ای نیست !

ضحی _ واه واه چه غلطا ! من بیام به تو جواب مثبت بدم ؟؟؟؟ شتر در خواب بیند پنبه دانه !

طاها _ ضحی ... جون من بیا جواب مثبت بده ! بخدا من عاشقتم .

ضحی _ به یه شرط جواب مثبت می دم !

طاها _ چه شرطی ؟

ضحی _ اینکه سر سفره ی عقد بعد از بله گفتن به تلافیه تولد 10 سالگیم که کلمو کردی تو کیک منم کلتو بکنم تو کیک !

طاها _ جانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بیا ! می گم روانی هستی می گی نه ! من عمرا چنین کاری کنم !

ضحی _ پس منم جواب مثبت نمی دم !

طاها _ چرا ! تو جواب مثبت می دی ! اگه ندی منم به مامانت می گم از وقتی رفتی مدرسه تا اول راهنماییت من تکلیفاتو انجام می دادم !

ضحی _ خب بگو ! فک کردی من می ترسم ! ولی خدایی هر وقت یاد این میوفتم که 5 سال تکلیفای منو می نوشتی به اوسکول بودنت پی میبرم !

طاها _ من اوسکول نبودم از عشق تو اوسکول شدم !

ضحی _ جمع کن بابا اصلا بهت نمیاد عشق و عاشقی !

طاها _ بخدا من عاشقتم ضحی

ضحی _ اصلا تو از کی عاشق من شدی ؟

طاها _ یاد میادت سه سالت بود ، یه بار باهم رفتیم دستشویی ؟ مامانتم بود ؟

ضحی _ خب آره ، یادم میاد !

طاها _ من از همون روز تو دستشویی عاشقت شدم !

***

ضحی _ با اجازه ی بزگترا بله ...

همه ی زنای مجلس کل کشیدن ! حرکات ضحی رو زیر نظر داشتم . یهو جمع برای یه ثانیه ساکت شد بعدم مثه بمب رفت رو هوا ( از خنده )

این بلا گرفته بازم کار خودشو کرد . دستمالی که تو دستم داشتم رو دادم به طاها تا صورت کیکیش رو پاک کنه !


   
shiny، Araa، zamanihamed6 و 1 نفر دیگر واکنش نشان دادند
نقل‌قول
sheyton.divane
(@sheyton-divane)
Famed Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 2544
 

خیلی خوشمان آمد!


   
Nari واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
zamanihamed6
(@zamanihamed6)
Eminent Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 22
 

از نظر ویرایش دستوری اصلن نظری نمیدم ولی درباره اصل موضوع خوب بود ولی بیشتر به یه تئاتر میخورد تا داستان چون تو داستان هیچوقت به این شکل اول هر دیالوگ اسم شخصیت گفته نمیشه بلکه سعی میشه از طریق فهوای دیالوگ خواننده پی به اسم شخصیت ببره یا مثلاً اگه گفتگو بین دختر و پسره با نشون دادن فعالیتش مشخص میشه کدوم داره حرف میزنه مثلا (روسریشو کشید جلو و گفت) به هر حال خسته نباشی همین که نوشتی خودش خیلی خوبه موفق باشی


   
Nari واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Araa
 Araa
(@araa_mc)
Honorable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 548
 

بپا ارشاد این تایپکتو نبینه((68))


   
Nari واکنش نشان داد
پاسخنقل‌قول
Nari
 Nari
(@nari)
Reputable Member
عضو شده: 6 سال قبل
ارسال‌: 234
شروع کننده موضوع  

@ارومیس 72782 گفته:

از نظر ویرایش دستوری اصلن نظری نمیدم ولی درباره اصل موضوع خوب بود ولی بیشتر به یه تئاتر میخورد تا داستان چون تو داستان هیچوقت به این شکل اول هر دیالوگ اسم شخصیت گفته نمیشه بلکه سعی میشه از طریق فهوای دیالوگ خواننده پی به اسم شخصیت ببره یا مثلاً اگه گفتگو بین دختر و پسره با نشون دادن فعالیتش مشخص میشه کدوم داره حرف میزنه مثلا (روسریشو کشید جلو و گفت) به هر حال خسته نباشی همین که نوشتی خودش خیلی خوبه موفق باشی

آره خودم همه اشو میدونم ... یه نفر اساسی نقدش کرد برام ... ولی خب ... دلم نیومد حذفش کنم :)


   
پاسخنقل‌قول
اشتراک: