کلاغ ها همیشه بد خبر نیستند
ماشین از دل بی گناه پسر خبر دار شد ،
کلاغ خبر داده بود
خودش را فدای او کرد
ماشین دیگری آوردند و کلاغ هایی را که به ماشین نزدیک می شدند
سروان می پراند
...
کلاغ مادر تصمیم گرفته بود که این بار خودش را برساند
اما...
اما گلوله سروان سریع تر رسید
...
کلاغ بچه نیز خبر دار بود
خودش دخترک را دیده بود و مادرش را خبر دار کرده بود
و حالا چیزی برای از دست دادن نداشت ،
پس او هم تصمیمش را گرفت
تصمیم گرفت که خودش را برساند ،
نه به ماشین بلکه به در مقصد سروان
...
سروان یک پدر بود
پدری که از دل عاشق پسرک خبر نداشت و
فقط انتقام می دانست و بس
...
کلاغ رسید
در را خبر دار کرد
در محکم دشمنش را به خاطر دل پسرک
به آغوش کشید
لولایی که همیشه سر دعوایشان با هم
جسغشان در هوا بود
...
کلاغ ماموریت خود را انجام داد
سروان رسید
کلاغ با غرور در چشمان سروان نگاه کرد
اما سروان با گلوله به نگاه کلاغ پاسخ داد
چشم کلاغ دوست گلوله رادید
تازه دلش مثل سروان شده بود برای سروان
تصمیم گرفت فدا کند و سرش قسم خورد
...
خودش را از بالای سر دیوار تیز به طناب رساند
گفت که پسر بی گناه است
طناب به همکارش خبر داد
و چهار پایه به سرباز
سرباز به اشک
اشک به آسمان
آسمان به زمین خبر داد
و این بار همه ی شان با هم
تصمیم گرفتند که اسلحه سروان را خبر دار کنند
سروان از در عبور کرده بود
آسمان خودش را یخ زد و بر زمین جان داد
برای بی گناهی پسر
زمین خودش را خشکاند
برای بی گناهی پسر
اما...
اما پسر به طناب رسیده بود
طناب رگش رازد
برای دل بی گناه پسرک
چهار پایه پاهای خود را شکست
برای دل بی گناه پسر
وحالا
فقط سرباز مانده بود و اسلحه سروان
سرباز جلو آمد و ایستاد
خیلی جوان بود اما مرد بود
سروان حتی به سرباز نیز رحم نکرد
و فقط اسلحه مانده بود و پسرک
و هیچ کس نمی دانست که
اسلحه برای لحظات سخت آموزش دیده بود
لطفا نظراتون رو بگید ام خوش حال میشم
من عاشق کلاغ هستم اصلا هم به بد خبر بودنش اعتقاد ندارم پرنده مورد علاقه منه
خیلی قشنگ بود آفرین.البته یه کم گنگ بود چندبار خوندم تا فهمیدم
یاد نوشته های سورئال افتادم. هر چند فکر نکنم منظورت این بوده باشه که شبیه نوشته ی سورئال شده باشه.
اقا سياسي شعر نگيد ((200)) سروان بنده خدا را چيكاري خب؟ طفلي داره كارشو انجام ميده .
خب شعر زيادي نو بود ((200)) من زياد متوجه نشدم، بايد دو سه بار خواند تا دركش كرد .
يكم فضاي تيره و البته قشنگ بود و در اخر پسره حقش بود بميره ((73))
پسره بیچاره بیگناه بود اصلا دختر سروان خودکشی کرده بود...
فک کنم خیلی مفهوم تر شد خخخ
کلاغ منو یاد کفتر می ندازه کلا چیز باحالیه ‼
اها بالاخره فهمیدم.((200))
قشنگ بود .فقط یه خورده پردازشم کند بود.((200))
پسره بیچاره بیگناه بود اصلا دختر سروان خودکشی کرده بود...
فک کنم خیلی مفهوم تر شد خخخ
در كل حقش بود اعدامش كردن ((200))
شاعر در اين خصوص مي فرمايد :
كلاغ دم سياه غار غارو سر كن
كلاغ دم سياه شهرو خبر كن
البته اگه اشتباه كرده باشم،شاعر منو ببخشه ((73))
حالا كه متوجه شدم شعر برام معني پيدا كرده ((73)) قشنگ بود .
ولي در كل پسره حقش بود ،اصلاًممكنه كار خود بي وجودش بوده اعتراف نكرده ((200)) در اينجا بايد به دخترك فكر كرد كه بي گناه خود را كشته،دليلش چي بوده؟ همين پسرك، معلوم نيست باهاش چيكار كرده بوده كه دختره بيچاره خودكشي كرده، اقا حقش بوده. تازه يك بار كمه بايد به سه بار اعدام محكومش مي كردند((73))
اهم راسش من نفهمیدم قضیه چی بود؟!
فقط خوندمش!
یکی واسه من بنقده!!
اهم اهم خب دوسه تان فک کنم همه فهمیدین که شعر خودم بوده اون که هیج...
و اینکه این قضیه ی یه دختر و پسرین که عاشق هم بودن ولی به هر حال نشده با هم ازدواج کنن و دختره به همین دلیل خودکشی میکنه و بد بختی پسره هم اونجا بوده بعد همه فک میکنن که کار پسره بوده و حکمش اعدام میشه و پسره هم حرفی نمی زنه از ناراحتی خودش...
ولی یه کلاغ همه ی ماجرا رو میبینه و همه ی اون شخصیتایی که تو داستان هستن هر کاری میکنن تا پسره اعدام نشه و مامور اعدام هم پدر دخترس که سروانه...
به هر حال پسره با تیر اسلحه ی سروان میمیره...
هوم امیدوارم دوسش داشته باشین