ساعت سه و خرده ی بعد از ظهر بود. مریم منو که دم آبخوری دید گفت:«فاطمه کاری نداری الان؟ یه کاری دارم!»
گفتم:« تا کارت چی باشه!»
گفت:« راجع به نمایشمونه...»
از اونجایی که ساعت یک هم یه بار تلاش در گیر انداختنم کرده بود و من کمی کار داشتم و نشد حرفشو بگه قبول کردم. از پله ها بالا رفتیم و وارد یکی از کلاسا شدیم. یکی از بچه های سوم اونجا داشت با کامپیوتر ور میرفت. یه لحظه با خودم گفتم چرا کامپیوتر خاموشه؟ و بعد بیخیال فکر کردم احتمالا منتظره که کامپیوتر روشن بشه...
مریم دو تا صندلی کشید بیرون و رو به روی همدیگه نشستیم...
شروع به حرف زدن کرد:« میدونی فاطمه، ما غیر اون نمایش اصلیمون که همه بچه ها حداقل با اسمش آشنا هستن و میدونن چنین نمایشی داریم یه نمایش غیر علنی دیگه هم داریم. قنبرو میشناسی؟»
گفتم:« نه!»و یه چن درصد احتمال دادم یکی از معلمامونو میگه!((3))
گفت:« قنبر، غلام امام علی(ع)...»
_:«آهااااااان، اون قنبر! اره میشناسم...»
_:«اره همووون قنبر...قنبر توی جنگ ایران و اسلام(عرب ها) به دست اعراب اسیر میشه و در نهایت به دست امام علی(ع) میفته...بعد از اشنایی با ایشون مریدشون میشه و خلاصه کم کم تبدیل به رازدار و دوست نزدیک امام میشه. میدونی قنبر خیلی عمر کرد و تا امام سجاد(ع) هنوز زنده بود.(جا داره بگم اینجا با خودم فکر ماشالا طول عمر!((3))ولی به روی خودم نیاوردم چیزی!) توی اون دوران یه حاکمی بوده به اسم حاجب(امیدوارم اسمش درست یادم مونده باشه)که این ادم هرکسی شیعه بوده رو میکشته. از اونجایی که سالها بوده قنبر با امام علی(ع) و خانواده اشون بوده این حاجب میفرسته دنبال قنبر.
خب توی اسلام هست که اگه جونت در خطر بود، میتونی الکی و زبانی بگی که مثلا مسلمون نیستی و این حرفا.
قنبر رو که میارن، حاجب بهش میگه مولای تو کیه؟
میگه امام علی(ع)
حاجب میگه تو همین که بگی زبونی هم بگی علی(ع) مولای تو نیست، کافیه و جونتو بهت میبخشم بری زندگیتو بکنی.
قنبر باز هم زیر بار نمیره و میگه امام علی(ع)
حاجب میگه برای آخرین بار بهت فرصت میدم.اصلا نمیخواد بگی مولایت کیه. فقط نگو مولای من علی(ع) هستش.
اینجا که میشه قنبر با شنیدن اسم امام علی (ع) صلوات میفرسته.
حاجب هم عصبانی میشه و دستور میده سر قنبرو از تنش جدا کنن و خلاصه به شکل وحشتناکی قنبر رو میکشن.
اینا رو گفتم که به چی برسم...ما هم یکی رو میخواستیم که بتونه تئاتر بازی کنه و هم با ما صادق باشه(واکنش من: وا؟ یعنی چی صادق باشه؟ یعنی سر وقت سر تمرینا حاضر شه و اینا؟ بازم چیزی بروز ندادم البته!) یعنی میخوایم جواب این سوالمونو صادقانه بده: اینکه اگه جای قنبر بودی، چیکار میکردی؟ زبونی نهی میکردی یا مثل قنبر کوتاه نمیومدی و به قولی مرام میزاشتی؟
من(220))
گفتم: سوال سختیه!
گفت: آره سوال سختیه...
یه کم فکر کردم و گفتم: بستگی به شرایط داره! باید دید من با چه کاری برای جامعه ام مفید واقع میشم. اگه با مردنم خط فکری که دنبالشم بخواد از بین بره که مردنم به دردی نمیخوره! یه وقتی هست باید مثل امام علی(ع) و امام حسن(ع) سکوت کرد و به یجور همزیستی مسالمت آمیز رسید...یه وقت هم هست باید مثل امام حسین(ع) قیام کرد و شهید شد. باید دید چی مفید تره برای جامعه....
مریم: خب ببین با فکر و منطق تو کدوم راه رو انتخاب میکردی...
من: نمیدونم
سکوت...
بازهم سکوت...
تصمیم سختی بود...
مریم به کمکم اومد:« اصلا چرا راه دور بریم...همین داعش! به هرکی میرسه میپرسه تو شیعه هستی یا سنی... اگه بگی شیعه، میزنه می کشتت و اگه سنی باشی زنده میزارتت...حالا فکر کن داعش درست جلوته و ازت این سوال رو پرسیده...چی میگفتی؟ انکار میکردی یا کوتاه نمیومدی؟
سکوت....
چشمامو بستم تا بهتر فکر کنم...
و بعد از چیزی حدودا یک دقیقه شایدم کمتر گفتم..................................................)
مریم دستی به شونه ام زد و بلند شد، منم بلند شدم. مریم گفت:« ممنون و با دستش به جایی اشاره کرد. درست به همونجایی که اون دختره پشت کامپیوتر نشسته بود و من روی میز دوربینی رو دیدم که درست به سمت ما بود. دهنم باز موند و صدایی شبیه اااااا از دهنم در اومد...مریم به اون طرف اتاق اشاره کرد و گفت: یکی دیگه ام اونجاست...
مونده بودم!نهایتا مریم ازم اجازه گرفت که از فیلم استفاده کنن و خدافظی کردم...
اما حقیقتش اینکه ذهن من هنوز توی همون کلاس باقی مونده...
حتی یک صدم درصد هم فکر نمیکردم جلوی دوربین مخفی باشم!
نه میخوام مثل کتاب دینی باشم و نه میخوام برم بالای منبر....حتی ازتون جواب هم نمیخوام
فقط بشینید، قدر همون هفت هشت دقیقه ای که من توی اون اتاق بودم وقت صرف کنید و به این چندتا سوال به خودتون جواب بدید:
واقعا اگه داعش یه روز جلوتون رو گرفت و گفت شیعه ای یا سنی، جوابتون چی بود؟
واقعا از کجا میدونیم چه زمانی جلوی دوربین مخفی هستیم؟؟ خداییش شخصا از اینکه افکارم توی لحظه رو حداقل بیان نکردم خیلی خوشحالم!!
به سوال قبلی جواب دادید؟ حالا هواسمون هست که ماها همیشه جلوی دوربینیم و حتی افکارمون ضبط میشه؟
سوال بعدی، من وتو نوئی که میریم دسته، هیئت، میلاد...واسه امام حسین(ع) زار زار گریه میکنیم...واسه امام علی(ع) سه شب احیا میگیریم و خوابو به خودمون حروم میکنیم...همین ماها و شماهایی که تو عزاداری قربون صدقه دل پردرد حضرت زینب(س) میریم...که بعضا میگیم یا امام زمان(عج) بیا، ما در رکابت میجنگیم، ما پشتیتیم...دقیقا همین ماها، واقعا جوابمون به اون سوال اول چیه؟؟ماهایی که به این آدما معتقدیم(حالا به درست و غلطش کاری ندارم) واقعا چقد پیرو مکتب همین آدماییم؟؟
کسی چه میدونه این دوربین چیو ضبط میکنه و چیو پخش؟ یه جمله، یه عکس، یه فیلم، یه حرف و حتی یه فکر کافی نیست برای اینکه حداقل این دنیا نه، اون دنیا وقتی گفتیم ما پیرو مکتب علی(ع) هستیم یه پوزخند بزنن بهمونو بگن بیا برو بابا!!!
فکر کنیم! شاید همین الان هم جلوی دوربین مخفی هستیم!
پ.ن:اینجا بحث اصلن این نیست که مسلمونیم یا مسیحی...شیعه ایم یا سنی...بحث اینه که هرکدوم، با هراعتقادی که هستیم 5 دقیقه ناقابل صرف کنیم و ببینیم چقد به اعتقاداتمون اعتقاد داریم و وقتش که برسه پاشون وایمیسیم.
پ.ن2: ببینم توی این تاپیک یا توی چت باکس بحث راه افتاده سر این موضوع، میخواید همو قانع کنید بن میشید. به همین سادگی به همین خوشمزگی! رئیس پلیس گرامی،فسیل، هم خودش تاکید کرده روی این موضوع که در صورت مشاهده بحث به شدت برخورد میشه. این برخورد شدن هم نه از سر سختگیری برای اینه که جو سایت بهم نریزه و اعصاب خودتون خرد نشه.
پ.ن3: اینجا حتی لازم به پست گذاشتن نیست...هرکس دوست داشت و اگه حرفی داشت بیان میکنه اما کسی راجع به نظر دیگران هیچ، تاکید میکنم، هیــــــــچ صحبتی نمیکنه.
پ.ن4: این ماجرا تماما حقیقت دارد!
خب صادقانه جواب بدم حاضر نیستم به خاطر همجین جیزی بمیرم این نظر شخصیه منه البته
اگه همجین سوالی پیش بیاد زبونی میگم سنی البته این خیلی به ادما ربط که چجور ادمایی هستن بستگی به فرد داره یه زمانایی هست ادم نباید واقعیتو بگو و مرگ به خاطر همجین جیزی برا من بی ارزشته از یه طرف دیگم میشه اینو گفت اگه خانواده داشته باشم بچه و اینا هیچ وقت راستشو نمیگم برا اینکه حاضر نیستم شخصا به خاطر همجین جیزی یه خانواده رو بی پدر کنم یا بی شوهر نظر منه ها ((3))((3))((3))((3))((3))
خب شاید نظر من اشتباه باشه....
ولی خب در هر صورت نظر من اینه که آدم نباید به خاطر یه لجبازی جونشو بده
من می تونم زنده بمونم برای ریشه کن کردن داعش کارای مفیدی انجام بدم
می تونم کلی کار خیر بکنم
می تونم کلی فرصت داشته باشم
به نظر ابنجوری بهتره....
واقعا نمیدونم چی بگم
ای کاش این مطلب رو نمیخوندم
مطمنم یه مدت درگیرشم
واقعا سخته که جواب دادن
الان شاید بگم به هیچ وجه نمیگم شیعه نیستم
ولی.در موقعیتش؟
آیا انقدر شجاعتش رو دارم؟
خودم رو در درجه ای.نمیدونم که قطعی بگم
سوال سختی بود
امیدوارم بتونم جوابی قانع کننده برای خودم پیدا کنم
ممنون از تایپیک
صد در صد میگم سنی بدون تعلل وقت من برای جوم خیلی ارزش قایلم
ارزش جون انسان خیلی بالاست
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
صد در صد میگم سنی بدون تعلل وقت من برای جوم خیلی ارزش قایلم
ارزش جون انسان خیلی بالاست
خوب میدونی هرکسی به نظر من تو اون جایگاه بود اول از همه میگفت خوووب بستگی دارو فلان ولی ....
چند روز پیش یه فیلمیو دیدم که پسره مسیحی بود میره سر کلا فلسفه اش تو دانشگاه استاده میگه هرکس میخواد کلاس منو پاس کنه باید بنویسه رو کاغذ خدا مرده چون مثلا حالا از نظر این استاد وجود ندارو فلان و چون تو بحثاش نمخواست دانشوجی باهاش مخالف باشه اول کلاس این مدرکو از همه میگرفت میگه هرکسیم نیمخواد که پاشه بره ....
پسره سال اخرش بوده و چون نامزدشم به شرطی باهاش ازواج میکرد که بورس تحصیلی باهم بگیرن نمیتونست این درسو حضو کنه چون همه میدونیم هم ترماش زیاد میشه هم تو معدل حضو اضافه اکسفورد تاثیر داره
خلاصه همه مینویسن میگن بیخیالش یه جمله است پسره نمینویسه یارو میاد سر میزش میگه چرا خوب نیمدی میگه چون از نظر من خدا نمرده میگه خوب پس پاشو کلاسمو حضو کن
میگه نمیتونم بورس میخوام سال اخرم ... یارو میگه پس دو دقیقه وقت داری انتخاب کن پسره ام میگه انتخاب نمیکنم من خدارو قبلول دارم نمیتونم ردش کنم حتی با یه جمله (واقعا حس وحشتناکی داره )
خلاصه بد بخت بین عشقو درسو دین میمونه تا اینکه یکی از بچه ها میگه خوب چرا استاد نمیزاین ثابت کنه وفلان استاده ام میگه باشه سه جلسه ی بعدی سه تا ۲۰ دقیقه ای وقت داری که ثابت کنی به من خدا وجود داره وگگرنه میندازمت ازتم شکایت میکنم ینی کلا لغو میشد یه ترمو بد بختی .....
پسره ام حرصش در میاد میگه چرا تو قضاوت کنی بچه ها بکنن این کلاس اوناست نه دادگاه تو و خلاصه میره جلسه های بعدی ........
جلسه اول پسره میاد فیلم کهکشان میزاه با یه جمله از کتاب انجیل پیش میره (خدوتو تصور کنید یه ادم عادی که جز مثل ما حالا ایات قرانی دروس قرانی میخونیم اون بد بختام درسشم ندارن فقط یه شنبه ها کلیسا تازه اگه پاشن برن ) خلاصه اطلاعاتش کمه و بیچاره ام کلی تحقیق میکنه ....میاد میگه ما از وجودمو حس میکنیو فلان خلاصه جلسه اول هیچ کاری نمیتونه بکنه تاز یه سوالی ازش پرسیده میشه هیج جوابی نداره
جلسه ی بعدی میاد از نظر علمی ثابت کنه وو فلان ( یه نکته این استاده اول کلاس اسم بزرگ ترین مخترع های جهانو میاره که اثبات شدن این دی دی ال هستن ینی افراد ضد خدا که میگن وجود نداره )
پسره میاد کسایو مثال میزنه که اصلا بر اثاث دین کشف کردن و خلاصههههههههههه
میفهمی وسط فیلم زن خود یارو یه مسحیه اینم قول گرفتن از هم باهم در باره دین هیچ وقت حرف نزنن دختره ترکش میکنه سر مسله کاغداو فلان .....
جلسه سوم ...پسره میاد فقط یه جمله مینویسه پا تخته خدا نمرده است و بعدم میاد دست میزنه رو سینه یارو میگه تو سرت چی اومده که به این باور رسیدی خدا وجود نداره
ته تهش میفهمم حالا یار چون چندیدن بالای بدو اینا سرش اومده و فلان االانم که زنش رفته از خدا متنفر شده ....یهو داد میزنه اره اره من از خدا متنفرم پسره اخ همچین با ژست بر میگرده رو به بچه ها میگه
چه طور میشه از کسی متنفر بود که وجود نداره ..چه طور میشه یه چیزی بمیره وقتی که تا به حال نبوده ؟ درنتیجه اخلاقی
اول میگه هر اعتقادی شخصیه
دوم میگه بد نیست در باره دینتون یه کم تحقیق کنید که بتونید در بارش درست حرف بزنید
سوم میگه هرکسی خودشم بکشه ته تهش نمیتونه چیزی به اسم خدارو و لکمه اش و نابود کنه چون این یه اعتقاد انسانیه و ته تهش هیچ کس نمیتونه نفیش کنه باور کنید.......ثابت شده است خیلی قشنگه ها
حالا اینو تعریف کردم چرا ؟ چه فرقی داره تهش تو بگی من شیعه هستم یا نه ؟ اگه جلو عموم بگی و بمیری این میشه اساطیری هزار نفر به دینت رو میارن هزار نفر قیام میکنن شایدم نه
اگه بگی من نه نیستم چون نکات مثبتشو میسنجی میگی ته تهش بقل مثلا امام (ع) وای میستم زنده ام اصلا بیشتر به درد میخوره ...و فلان .....
حرف من اینه مهم نیست چی کار کنیم حتی اگه الکی باشه مهم اینه که تو دلت به کدومش رضا میده تهش و اخرش نگاه کنی این تویی که باید جواب بگیری نه بقیه اینو گفتم برا اینک هبگم کارش بیخوده نبود از نظر خود اصلا فقط برا خودش خوب بوده خودش بوده که حس خوب داشته .....
منم فک کنم جز اون دسته ادم هایی باشم که ترجیه بدم مستقیم بگم و از چیزی که بهش اعتقاد دارم حتی برا یه لحظه ام رو بر نگردونم ....
بستگی داره
اگه منو جلوی جمعیت بخوان بکشن یا فیلم بگیرن موقع کشتن میگم شیعه چون اون وقته که میمیرم باعث میشم دیگران به خودشون بیان و فرق تفکر داعشی با تفکر اسلامی رو میفهمن وکشته شدنم باعث میشه همفکرهام باهام بجنگن
اما اگه در یه جایی باشه که کسی نفهمه اون وقت کشته شدنم به درد جامعه ام و دنیام و حتی اخرتم نمی خوره
من یه دفعه دیگه هم گفتم اگه واست دینت یا دنیات یا کشورت یا هرچی که بهش اعتفاد داری مهمه نمیخواد با داعش بجنگی چون خیلی های دیگه از امثال من جلوتر جون خودشون رو فدا کردن مثل زمان دفاع مقدس فقط اگه همه ی اون هایی که گفتم رو دوست داری تو طبیعت تو بیرون خونت تو خیابون اشغال نریز
مردم یک کشور زمانی باهم متحدن که اولا همیشه احترام هم رو نگه دارن که احترام گذاشتن از رانندگی معلومه از کلاه سر مردم نذاشتن معلومه و...... ثانیا واسشون تمیز بودن خیابونشون مثل دفاع از کشورشون باشه...
این ها نظر منه و ممکنه خیلی ها هم باهاش مخالف باشن اما در دموکراسی نظر هرکس محترمه و نظر اکثریت محترم تر
من باصراحت میگم شیعه امام علی هستم .........من به هیچ وجه پا بر اعتقاداتم نمی زارم.........حتی اگه قضیه به گشتنم ختم بشه
همیشه تصورم بر اینه که قاطع و شجاع خواهم بود...ولی خب این منو به فکر واداشت واقعا عکس العملم چیه؟؟؟ امیدوارم طوری باشه که فک میکنم هرچند به خودم اطمینانی ندارم
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -
جالبه الان به این نتیجه رسیدم ...میگم نه خدا جون الان اینو میگم یه کاری کن تو همچین موقعیتم بگم نه
من به قضیه از بیرون نگاه میکنم.اگه یکی از اعضای خانوادم سر چنین قضیه ای بمیرن نمیبخشمشون.چون بدون اینکه به من فک کنن خودخواهانه عمل کردن.ولی جون اونا فقط متعلق به خوشون نیست.همونطور که کسی که سیگار میکشه علاوه بر خودش داره به خانوادشم که بعدا باید سرقبرش گریه کنن خیانت میکنه اونام با اکراه نشون دادن از گفتن یه حرف به من خیانت کردن.پس نه من جون خودمو با ارزشتر از گفتن چن کلمه میدونم.جون خودمو نه درواقع اشکا و غصه های خانوادمو.
اگه به گوش بقیه برسه و بفهمن دین و مذهب چیزی نیس که فقط به زبون میاریم حاضرم بمیرم تا همه بدونن برای آیین و اعتقادات باید چیزی بالا تر از جونو فدا کرد.. اگه حرکت بزرگی باشه و بقیه رو تکون بده میمیرم.. اما اگه قراره تبدیل به هیچ بشم صب میکنم تا تو شرایط بهتری بمیرم...
خب در درجه اول باید یدد بنده اصلا مسالمون هستم که بگم شیعه یا سنی یا نه؟؟
کی می دونه من چه دینی دارم؟؟
شاید رفتار های من عادت باشن؟؟
دوم اگر اگر فرض کنیم من مسلمونم شیعم یا سنی یا یه مدل مسلمون خاص با یه تفکر خاص؟؟
کی می تونه بگه واقعا چه اعتقادی دارم؟؟رفتارهام شاید چیزی رو نشون بده ولی شاید بر اثر عادت باشه یا به خاطر همرنگ شدن با جامعه یا شاید حتی یه غیرمسلمون با تفکر اسلامی یا شبیه به اسلام یا...
فرض بگیریم من مسلمون شیعه هستم
اون موقع از دید من کاملا بستکی داره در چه شرایطی باشم
یعنی من دقیقا با همین سن؟؟
یا توی سن بالاتر؟؟
چه جور ادمی هستم؟؟
اگر بمیرم مرگم چه تاثیری داره و اگر زنده بمونم چه تاثیری
و خیلی شرایط دیگه
درکل باید دید که مرگ اون زمان مفید تره برای خودت و جامعت و جهانیان یا زنده بودنت
مثال می زنم
مثلا من یه کسی هستم که سردمدار احقاق حقوق زنان هستم(والا جز این هیچی به ذهنم نیومد)
اگر بمیرم کسی هست که راه منو ادامه بده؟؟
یا اگر بمیرم این مثلا تشکیلاتی که راه انداختم یا توش سمتی دارم بهم می ریزه؟؟
نابود می شه؟؟
عقب میوفته؟؟
ایا جانشینی دارم؟؟
یا اصلا اون خط فکری تضعیف میشه یا از بین میره؟؟؟
یا اینکه من می شم یک نماد؟؟می شم یه نشان برای دیگران؟؟؟
یا کلا چند روز عذاداری هست و بعدشم فراموش می شم؟؟؟
درکل مرگ و زندگیه خیلی برام مهم نیست چون ته تهش اینکه که 2 دقه زجر می کشم و یه درد شدید رو تحمل می کنم بعدش خلاص.قبل از درد هم یه ترس شدید هست که چند دقه ای تموم می شه
ولی موضوع اصلی اینه که بعد از مرگ من چه اتفاقی می یوفته یا اگر نمیر چه اتفاقی میوفته؟؟
اگر مرگ من هیچ سودی به دیگرون نرسونه یا این که هیچ تاثیر خاصی نداشته باشه حتی شده در اینکه مبارزه با داعش شدت بگیره یا نه پس مرگ من بیهودس و خیلی راحت می گم من سنیم
ولی از یه دید دیگه اگر من بمیرم با گفتن اینکه شیعه هستم تفکر جوامع تکون بخوره یا مثلا اون کسی که توی اروپا داره فیلم سربردین و اعترافمو می بینه تکونی به خودش بده و شده حتی در اعتراض به دولت هایی که به داعش کمک کردن حرکتی انجام بده ایا نمی رازه مرگ من؟؟
با مرگ من زندگی چند نفر حفظ می شه؟؟
زندگی و فکر چند نفر عوض می شه؟؟
اگر زنده بمونم زندگی چند نفر حفظ می شه؟؟
زندگی چند نفر عوض می شه؟؟
منظورم از عوض شدن یه تغییر اساسی فکری هست
بله درسته نمی شه یه تعداد دقیق گفت ولی می شه ادم تخمین بزنه که من در اینده می تونم کاری بکنم که تاثیرش از مرگم بیشتر باشه؟؟
اگر جواب این سوال بله باشه حتما می گم سنی هستم
ولی اگر جوابش نه باشه احتمال بسیار زیاد داره که بگم من شیعم
مگر اینکه از ترس قالب تهی کنم و اینو نگم
وگرنه منطق من و وجدان من و احساس من بهم می گه اینو بگم
البته همه اینا با فرض اینکه من مسلمون شیعه هستم